magic 🪄✨
magic 🪄✨
part 4
نشسته بودم روی صندلی که همون مردی که توی آسانسور بود رو دیدم نمیدونم چرا اما یهو دلم خواست که با هاش حرف بزنم برای همین گفتم بزار برم ببینم چی میشه برای همین رفتم سمتش
تهیونگ ویو
داشتم با کوک و جیمین حرف میزدم که چشمم خورد به همون دختر کله شقه بیخیال شدم بعد از چند دقیقه که داشتیم حرف میزدیم صدای یکی توجهم رو جلب کرد برگشتم سمتش دیدم همون دختر هست
ا.ت ویو
ا.ت:ببخشید آقا
تهیونگ:بله بفرمایین
ا.ت:شما هم مثل من تازه به اینجا اومدید یا قبلاً هم به اینا اومد بدید نه منظورم بودیده
(توی دلش:ریدم 😃)
تهیونگ: متوجه منظورتون نمیشم
ا.ت:منظورم این اولین بارتونه که به این شهر میاین یا نه (میمردی از اول اینو میگفتی؟)
تهیونگ:نه یه چند باری هم اومدم چطور؟
ا.ت:خب من یه جغرافیدان هستم خواستم بپرسم جایی هست که مثل خانه های متروکه باشه
تهیونگ:بله هست ولی دقیق نمیدونم کجاست(از جون خودت🙄😑)
ا.ت: یه سوال دیگه هم داشتم
تهیونگ:بفرمایید
ا.ت: درسته که اینجا یه شهر بازیه ممنوعه هست
تهیونگ ویو
ا.ت:درسته که اینجا یه شهر بازیه ممنوعه هست
با این حرفی که زد شراب پرید توی گلوم
ا.ت:اااا ببخشید حالتون خوبه
که یهو جیمین گفت....
جیمین:درسته هست ولی خب کسی تا حالا از اونجا زنده بر نگشته تقریباً مثل مثلث برمودا هست فقط با این تفاوت که دیگه چیزی باقی نمی مونه ما هم یکی از دوستام ون کنجکاو بود رفت اما(بغض الکی)دیگه بر نگشته
ا.ت:ببخشید که باعث ناراحتیتون شدم ببخشید من دیگه باید برم(تعظیم)خدا نگهدار
دختر رفت
تهیونگ:میگم جیمین
جیمین:هوم
تهیونگ:به نظرت میاد اونجا ؟
جیمین:اره
تهیونگ:خوب پس....چ..چیییی
جیمین: میگم آره کری؟
تهیونگ: میام میزنمتا
جیمین:بیا ببینم
شرابم رو گذاشتم روی میز آروم آروم نزدیک جیمین شدم که اونم شرابش رو گذاشت و من شروع کردم به دویدن
ا.ت ویو
نمیدونم چرا احساس کردم داره دروغ میگه ولی خب من میرم یکم نزدیک تر و دیگه نمیرم
فلش بک به فردا صبح
از جام بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم اومدم بیرون از توی کمد یه یه لباس پوشیدم چون میخواستم برم بیرون یکم خرید کنم یه لباس ساده پوشیدم رفتم تا صبحانه بخورم یه پنکیک خوردم بعدش از هتل زدم بیرون که یه پاساژ توجهم رو جلب کرد رفتم داخلش و یه عطر دیدم مامانم عاشق عطره پس اینو براش میگیرم یکیم برای خودم گرفتم بعدش رفتم سمت یه لباس فروشی که لباساش مجلسی و خیلی باز بود خوشم نیومد پس رفتم به هتل کلا بیخیال خرید شدم
فلش بک به هتل
رفتم وسایلمو گزاشتم توی چمدون بعدش یه دوش گرفتم اومدم بیرون لباس راحتیمو پوشیدم رفتم سمت تخت که نمیدونم کی چشمم گرم شد خوابم برد داشتم خواب هفت پادشاه میدیدم که.....................
part 4
نشسته بودم روی صندلی که همون مردی که توی آسانسور بود رو دیدم نمیدونم چرا اما یهو دلم خواست که با هاش حرف بزنم برای همین گفتم بزار برم ببینم چی میشه برای همین رفتم سمتش
تهیونگ ویو
داشتم با کوک و جیمین حرف میزدم که چشمم خورد به همون دختر کله شقه بیخیال شدم بعد از چند دقیقه که داشتیم حرف میزدیم صدای یکی توجهم رو جلب کرد برگشتم سمتش دیدم همون دختر هست
ا.ت ویو
ا.ت:ببخشید آقا
تهیونگ:بله بفرمایین
ا.ت:شما هم مثل من تازه به اینجا اومدید یا قبلاً هم به اینا اومد بدید نه منظورم بودیده
(توی دلش:ریدم 😃)
تهیونگ: متوجه منظورتون نمیشم
ا.ت:منظورم این اولین بارتونه که به این شهر میاین یا نه (میمردی از اول اینو میگفتی؟)
تهیونگ:نه یه چند باری هم اومدم چطور؟
ا.ت:خب من یه جغرافیدان هستم خواستم بپرسم جایی هست که مثل خانه های متروکه باشه
تهیونگ:بله هست ولی دقیق نمیدونم کجاست(از جون خودت🙄😑)
ا.ت: یه سوال دیگه هم داشتم
تهیونگ:بفرمایید
ا.ت: درسته که اینجا یه شهر بازیه ممنوعه هست
تهیونگ ویو
ا.ت:درسته که اینجا یه شهر بازیه ممنوعه هست
با این حرفی که زد شراب پرید توی گلوم
ا.ت:اااا ببخشید حالتون خوبه
که یهو جیمین گفت....
جیمین:درسته هست ولی خب کسی تا حالا از اونجا زنده بر نگشته تقریباً مثل مثلث برمودا هست فقط با این تفاوت که دیگه چیزی باقی نمی مونه ما هم یکی از دوستام ون کنجکاو بود رفت اما(بغض الکی)دیگه بر نگشته
ا.ت:ببخشید که باعث ناراحتیتون شدم ببخشید من دیگه باید برم(تعظیم)خدا نگهدار
دختر رفت
تهیونگ:میگم جیمین
جیمین:هوم
تهیونگ:به نظرت میاد اونجا ؟
جیمین:اره
تهیونگ:خوب پس....چ..چیییی
جیمین: میگم آره کری؟
تهیونگ: میام میزنمتا
جیمین:بیا ببینم
شرابم رو گذاشتم روی میز آروم آروم نزدیک جیمین شدم که اونم شرابش رو گذاشت و من شروع کردم به دویدن
ا.ت ویو
نمیدونم چرا احساس کردم داره دروغ میگه ولی خب من میرم یکم نزدیک تر و دیگه نمیرم
فلش بک به فردا صبح
از جام بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم اومدم بیرون از توی کمد یه یه لباس پوشیدم چون میخواستم برم بیرون یکم خرید کنم یه لباس ساده پوشیدم رفتم تا صبحانه بخورم یه پنکیک خوردم بعدش از هتل زدم بیرون که یه پاساژ توجهم رو جلب کرد رفتم داخلش و یه عطر دیدم مامانم عاشق عطره پس اینو براش میگیرم یکیم برای خودم گرفتم بعدش رفتم سمت یه لباس فروشی که لباساش مجلسی و خیلی باز بود خوشم نیومد پس رفتم به هتل کلا بیخیال خرید شدم
فلش بک به هتل
رفتم وسایلمو گزاشتم توی چمدون بعدش یه دوش گرفتم اومدم بیرون لباس راحتیمو پوشیدم رفتم سمت تخت که نمیدونم کی چشمم گرم شد خوابم برد داشتم خواب هفت پادشاه میدیدم که.....................
۴۰۴
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.