عشق و خوشی اندازه یک اپسیلون*پارت 4*
های من برگشتم میخوام ی پارت هیجان انگیز براتون بنویسم البته امید وارم غلط املایی نداشته باشم.
خب بریم سراغ پارت.
صدای داد و فریاد میومد پس بلاخره هری با جنازه سدریک برگشت به محل اولیه مسابقه.
#پرش زمانی به آخر شب
خودمو رو تخت پرت کردم.هوووففف تاره مویی که رو صورتم افتاده بود را کنار زدم.امروز روز خیلی سختی بود ولی بلاخره تموم شد .
امتحانا داشت شروع میشد.
#پرش زمانی به آخر سال/ بعد از امتحانات
هعیی بلاخره مدرسه ها تموم شد . دوباره باید برم اون پرورشگاه کوفتی .اونجا همش اذیتم میکنن و بدتر اون مسئول پرورشگاهه که انگار *هشحاف* خونه(گایز وقتی کلمه ای را بین دو تا ستاره قرارش دادم از آخر به اول بخونیدش) راه انداخته .
هر ماه یک بار ی مردی میاد اونجا و ی دخترو میبره و بخاطرش به مسئول پرورشگاه پول میده. فقط من تونستم جون سالم به در ببرم چون 10 ماه از سال را که هاگوارتز هستم و اون دو ماهم به بهونه *دویرپ* بودن میپیچونم.
#پرش زمانی به رسیدن به پرورشگاه
نگاهی به سر در پرورشگاه انداختم و دوباره واردش شدم که نیش و کنایه ها شروع شد .
_هی بچه ها اون عجیب غریب رو ببینید بلاخره برگشت
undefinedحالت چطوره لجن
سعی کردم مثل همیشه بهشون اهمیت ندم. و رفتم پیش دوستام توی پرورشگاه ی اکیپ دارم (ویلیام،لوکاس،سوزان ، ربکا که مثل اسمش ظاهر زیبا و فریبنده ای داشت و صد البته خودم که اسمم لیندا)ما پنج نفر اکیپ بودیم .
#یک و نیم ماه بعد
هعیی دو هفته مونده بود تا دوباره برگردم به هاگوارتز مثل همیشه روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم به عکس هری نگاه میکردم که یهو عکس از دستم کشیده شد کار دینارگیس و دوستاش بود و بله درست حدس زدید من با دختر *ه.ز.ر.ه* و صد البته خود خواه پرورشگاه تو ی اتاق بودم.( نویسنده :چیز توی شانس من که تو رمانامم بدشانسم)
دینارگیس(با لحن تمسخر آمیز):هی اینجارو ببین لیندا کوچولوی ما دلش برای دوست پسرش تنگ شده
+هی اون عکسو پس بده
+اون دوست پسرم نیست
دینارگیس: پس نکنه یکی از اون پسر هاییه که *شریز* *یباوخیم*(کسایی که جنبه ندارن لطفا این قسمتو برعکس نکنن)
+هی درست حرف بزن دختره ی *ه.ز.ر.ه*
دینارگیس جلوی چشمام عکس هری را پاره کرد.
خب ی پارت براتون دادم امید وارم حمایتم کنید و نظرتون را درباره رمانم بگید .با تشکر NE.E
خب بریم سراغ پارت.
صدای داد و فریاد میومد پس بلاخره هری با جنازه سدریک برگشت به محل اولیه مسابقه.
#پرش زمانی به آخر شب
خودمو رو تخت پرت کردم.هوووففف تاره مویی که رو صورتم افتاده بود را کنار زدم.امروز روز خیلی سختی بود ولی بلاخره تموم شد .
امتحانا داشت شروع میشد.
#پرش زمانی به آخر سال/ بعد از امتحانات
هعیی بلاخره مدرسه ها تموم شد . دوباره باید برم اون پرورشگاه کوفتی .اونجا همش اذیتم میکنن و بدتر اون مسئول پرورشگاهه که انگار *هشحاف* خونه(گایز وقتی کلمه ای را بین دو تا ستاره قرارش دادم از آخر به اول بخونیدش) راه انداخته .
هر ماه یک بار ی مردی میاد اونجا و ی دخترو میبره و بخاطرش به مسئول پرورشگاه پول میده. فقط من تونستم جون سالم به در ببرم چون 10 ماه از سال را که هاگوارتز هستم و اون دو ماهم به بهونه *دویرپ* بودن میپیچونم.
#پرش زمانی به رسیدن به پرورشگاه
نگاهی به سر در پرورشگاه انداختم و دوباره واردش شدم که نیش و کنایه ها شروع شد .
_هی بچه ها اون عجیب غریب رو ببینید بلاخره برگشت
undefinedحالت چطوره لجن
سعی کردم مثل همیشه بهشون اهمیت ندم. و رفتم پیش دوستام توی پرورشگاه ی اکیپ دارم (ویلیام،لوکاس،سوزان ، ربکا که مثل اسمش ظاهر زیبا و فریبنده ای داشت و صد البته خودم که اسمم لیندا)ما پنج نفر اکیپ بودیم .
#یک و نیم ماه بعد
هعیی دو هفته مونده بود تا دوباره برگردم به هاگوارتز مثل همیشه روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم به عکس هری نگاه میکردم که یهو عکس از دستم کشیده شد کار دینارگیس و دوستاش بود و بله درست حدس زدید من با دختر *ه.ز.ر.ه* و صد البته خود خواه پرورشگاه تو ی اتاق بودم.( نویسنده :چیز توی شانس من که تو رمانامم بدشانسم)
دینارگیس(با لحن تمسخر آمیز):هی اینجارو ببین لیندا کوچولوی ما دلش برای دوست پسرش تنگ شده
+هی اون عکسو پس بده
+اون دوست پسرم نیست
دینارگیس: پس نکنه یکی از اون پسر هاییه که *شریز* *یباوخیم*(کسایی که جنبه ندارن لطفا این قسمتو برعکس نکنن)
+هی درست حرف بزن دختره ی *ه.ز.ر.ه*
دینارگیس جلوی چشمام عکس هری را پاره کرد.
خب ی پارت براتون دادم امید وارم حمایتم کنید و نظرتون را درباره رمانم بگید .با تشکر NE.E
۱.۲k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.