شینپی (پارت ۲۸)
ا/ت : پسر ! کلی آدم دنبالت فرستادم! بیا بشین...(با خنده)
سینا : واسه خوش و بش نیومدم . اومدم بگم خونه تو تعمیر کردیم ، شده مثل روز اول . اینم کلیدش .(ماشالله به این سرعت عمل) در ضمن من وسایلم رو جمع کردم ، از سایرس استعفا میدم .
و پاکتی رو سمتم گرفت . این چی داره بلغور میکنه؟
گفتم : من بهت اجازه نمیدم بری سینا!
سینا : به هرحال من میرم...
ا/ت : تو هیچ جا نمیری سینا ، تو بهترین دوست منی!
سینا : عه جدی؟ (با پوزخند) گیج نگاهش کردم .
سینا : اگه دوستت بودم حداقل مراعاتمو می کردی و جلوی چشمم با یکی دیگه لاو نمی ترکوندی! (با عربده)
ا/ت : حق با توعه...من اشتباه کردم...
سینا : من دیگه میرم...
ا/ت : ولی خواهش میکنم! من...من معذرت می خوام...
سینا اصلا توجهی نکرد و رفت بیرون . به کلید توی دستم خیره شدم...***ماشین جلوی خونه وایساد . چه عجیب هیچ تغییری نکرده. انگار نه انگار که یه روزی اون اتفاقا افتادن . درو باز کردم و پیاده شدم . این مدت بستری بودن توی بیمارستان ضعیفم کرده بود ، کوک دستم رو گرفت و کمکم کرد که راه برم . رسیدیم جلوی در ، کلید رو درآوردم و درو باز کردم . باورم نمیشه...پذیرایی کوچکترین تغییری نکرده بود حتی همون گل تزئینی همیشگی روی میز بود ، دست کم یکی مثل اون . معلومه سینا حسابی تلاششو کرده که خونه مثل قبل باشه...به نزدیک کاناپه ککا رسیدیم خودمو پرت کردم روش .
کوک : اصلا عوض نشدی . (با خنده)
ا/ت : همش چند هفته بیمارستان بودما.
کوک : آره ولی انگار سال ها از اون روزا میگذره .
ا/ت : آره...
کوک : خب دیگه من برم .
ا/ت : کجا؟!
کوک : خونه ی خودم دیگه .
ا/ت : زر نزن بابا بیا بشین . فعلا پیش خودم میمونی . (عصبی وارد میشه🙂)
کوک : تو که حالت خوبه .
ا/ت : ببین من بلد نیستم ناز کنم و برات خودمو لوس کنم که راضی بشی . خودت با زبون خوش بیا بشین .
کوک : با این وضعت میخوای چیکار کنی مثلا؟ (با پوزخند)
ا/ت : این کار...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
سینا : واسه خوش و بش نیومدم . اومدم بگم خونه تو تعمیر کردیم ، شده مثل روز اول . اینم کلیدش .(ماشالله به این سرعت عمل) در ضمن من وسایلم رو جمع کردم ، از سایرس استعفا میدم .
و پاکتی رو سمتم گرفت . این چی داره بلغور میکنه؟
گفتم : من بهت اجازه نمیدم بری سینا!
سینا : به هرحال من میرم...
ا/ت : تو هیچ جا نمیری سینا ، تو بهترین دوست منی!
سینا : عه جدی؟ (با پوزخند) گیج نگاهش کردم .
سینا : اگه دوستت بودم حداقل مراعاتمو می کردی و جلوی چشمم با یکی دیگه لاو نمی ترکوندی! (با عربده)
ا/ت : حق با توعه...من اشتباه کردم...
سینا : من دیگه میرم...
ا/ت : ولی خواهش میکنم! من...من معذرت می خوام...
سینا اصلا توجهی نکرد و رفت بیرون . به کلید توی دستم خیره شدم...***ماشین جلوی خونه وایساد . چه عجیب هیچ تغییری نکرده. انگار نه انگار که یه روزی اون اتفاقا افتادن . درو باز کردم و پیاده شدم . این مدت بستری بودن توی بیمارستان ضعیفم کرده بود ، کوک دستم رو گرفت و کمکم کرد که راه برم . رسیدیم جلوی در ، کلید رو درآوردم و درو باز کردم . باورم نمیشه...پذیرایی کوچکترین تغییری نکرده بود حتی همون گل تزئینی همیشگی روی میز بود ، دست کم یکی مثل اون . معلومه سینا حسابی تلاششو کرده که خونه مثل قبل باشه...به نزدیک کاناپه ککا رسیدیم خودمو پرت کردم روش .
کوک : اصلا عوض نشدی . (با خنده)
ا/ت : همش چند هفته بیمارستان بودما.
کوک : آره ولی انگار سال ها از اون روزا میگذره .
ا/ت : آره...
کوک : خب دیگه من برم .
ا/ت : کجا؟!
کوک : خونه ی خودم دیگه .
ا/ت : زر نزن بابا بیا بشین . فعلا پیش خودم میمونی . (عصبی وارد میشه🙂)
کوک : تو که حالت خوبه .
ا/ت : ببین من بلد نیستم ناز کنم و برات خودمو لوس کنم که راضی بشی . خودت با زبون خوش بیا بشین .
کوک : با این وضعت میخوای چیکار کنی مثلا؟ (با پوزخند)
ا/ت : این کار...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۳.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.