عشق ابدی پارت ۱۶
عشق ابدی پارت ۱۶
ویو یونگی
نگاهم رفت سمت شیشه
عجیبه ، شیشه ی خونه عمو به این راحتی شکسته نمیشه ؛ یه چیزی این وسط عجیبه .
کار کی میتونه باشه؟ درضمن مگه چقدر زور داشته که اینجوری این شیشه رو بشکنه! اصن اون کی بوده؟
همه ی این فکرا به سمت مغزم هجوم آورده بودن .
-یونگیییییی(داد)
+آی آخ کز شدم چیه دم گوشم داد میزنی؟(تند)
-دوساعته صدات میکنم به کی...ای بابا..
+ای بی ادب. بقیه اینجان
-آها /:
دور و برم رو نگا کردم که دیدم هیچکس نی
+بقیه کجان ؟ کجا رفتن؟!
-گفتم میرن ببینن کی اینکا رو کرده
+چجوری میخوان برن اخه؟
-خنگ من ، نمیتونیم بریم بیرون . رو پشت بوم که میریم...
+خیله خب پاشو بریم ما هم ، خوب نیست تنها بمونی ...
-من تنهام؟ نه تنهام؟ مشخص شد خودتم خودتو کسی حساب نمیکنیƪ(˘⌣˘)ʃ
+باشه ، فقط محض اطلاعتون پشت سرت سوسکه
-چ....چی؟(بلند و ترسیده)
+آها ، دوباره بگو . بگو دیگه
-خررررررر
+گاوووووو
-اون که تویی عزیزم ¯\_(ツ)_/¯
+عه پس قطعا تو هم هستی ، چون جفت منی.(بم)
دیدم از خجالت سرش رو انداخت پایین
+حالا خوبه دختر نیستی ، اگر بودی چه عشوه ای میومدی.
-یااااا بیشور چطور میتونی بهم اینجوری بگی!!
+باشه جوجه بیا بریم بیرون
-یبار دیگه بهم بگو جوجه تا بهت نشون بدم(جدی)
+جوجه جوجه جوجه
یهو عین جت پرید روم ، منم از شدت سریع بودنش افتادم رو تخت
وضعیت مون رو بهتر بخوام بگم من خوابیده بودم و اون رو من بود . ضربان قلبم بشدت بالا بود و خودش رو میکوبوند به قفسه سینم .
-حالا دوباره بگو (خمار)
+خیله....خب...تو بردی پ....پاشو(تته پته)
-نمیخوام
گفت و از حالت خیمه در اومد نشست رو شکمم .
+جیم؟ اگر بیان و ببینَن مون بد میشه
-نمیان
+میان
-نمیان
+پاشو بریم بیرون
-آیش خیله خب بابا
از روم پاشد و رفت نزدیک در
منم یه دستی رو پیشونیم کشیدم و سعی کردم با نفسای عمیق حالم رو بهتر کنم ...
-ی...یونگی؟!
+بله؟
-بیا اینجا.
+چیشده؟(رفت اونجا)
-اینو!!
این چیه دیگه؟ یه سنگ بود که روش نوشته بود *تو مال منی* و بهش یه برگه چسبیده بود
برگه : پسره مو طلایی(جیمین رو میگه ، چون موهاش طلایی بود) ، من بالاخره تو رو مال خودم میکنم و مهر مالکیتم رو روت میزنم . این هشدار اولمه . بعد سومین هشدار دیگه صبرم تموم میشه
چون صبر در برابر اون بدن بی نقص و پرستیدنی و همچنین سکسیت غیر ممکنه...
از شدت عصبانیتم به خصوص از جمله آخرش نمیدونستم چیکار کنم .
+آیشششششش لعنتییییی(داد)
-ی...یونگی...م...من...منظورش چیه که...که مهر مالکیت رو بهم میزنه!؟(ترسیده)
+جیمین زندش نمیزارم ، بخدا اونی که با صبر من این کارو کرده زنده نمیزارم . نمیزارم حتی دستش به لبات ، گردنت ، دستات ، چشمات و همه چیت بخوره .(بم و بلند)
-بیا...بیا سریعتر بریم پیش مامان بابا
جیمین....
ویو یونگی
نگاهم رفت سمت شیشه
عجیبه ، شیشه ی خونه عمو به این راحتی شکسته نمیشه ؛ یه چیزی این وسط عجیبه .
کار کی میتونه باشه؟ درضمن مگه چقدر زور داشته که اینجوری این شیشه رو بشکنه! اصن اون کی بوده؟
همه ی این فکرا به سمت مغزم هجوم آورده بودن .
-یونگیییییی(داد)
+آی آخ کز شدم چیه دم گوشم داد میزنی؟(تند)
-دوساعته صدات میکنم به کی...ای بابا..
+ای بی ادب. بقیه اینجان
-آها /:
دور و برم رو نگا کردم که دیدم هیچکس نی
+بقیه کجان ؟ کجا رفتن؟!
-گفتم میرن ببینن کی اینکا رو کرده
+چجوری میخوان برن اخه؟
-خنگ من ، نمیتونیم بریم بیرون . رو پشت بوم که میریم...
+خیله خب پاشو بریم ما هم ، خوب نیست تنها بمونی ...
-من تنهام؟ نه تنهام؟ مشخص شد خودتم خودتو کسی حساب نمیکنیƪ(˘⌣˘)ʃ
+باشه ، فقط محض اطلاعتون پشت سرت سوسکه
-چ....چی؟(بلند و ترسیده)
+آها ، دوباره بگو . بگو دیگه
-خررررررر
+گاوووووو
-اون که تویی عزیزم ¯\_(ツ)_/¯
+عه پس قطعا تو هم هستی ، چون جفت منی.(بم)
دیدم از خجالت سرش رو انداخت پایین
+حالا خوبه دختر نیستی ، اگر بودی چه عشوه ای میومدی.
-یااااا بیشور چطور میتونی بهم اینجوری بگی!!
+باشه جوجه بیا بریم بیرون
-یبار دیگه بهم بگو جوجه تا بهت نشون بدم(جدی)
+جوجه جوجه جوجه
یهو عین جت پرید روم ، منم از شدت سریع بودنش افتادم رو تخت
وضعیت مون رو بهتر بخوام بگم من خوابیده بودم و اون رو من بود . ضربان قلبم بشدت بالا بود و خودش رو میکوبوند به قفسه سینم .
-حالا دوباره بگو (خمار)
+خیله....خب...تو بردی پ....پاشو(تته پته)
-نمیخوام
گفت و از حالت خیمه در اومد نشست رو شکمم .
+جیم؟ اگر بیان و ببینَن مون بد میشه
-نمیان
+میان
-نمیان
+پاشو بریم بیرون
-آیش خیله خب بابا
از روم پاشد و رفت نزدیک در
منم یه دستی رو پیشونیم کشیدم و سعی کردم با نفسای عمیق حالم رو بهتر کنم ...
-ی...یونگی؟!
+بله؟
-بیا اینجا.
+چیشده؟(رفت اونجا)
-اینو!!
این چیه دیگه؟ یه سنگ بود که روش نوشته بود *تو مال منی* و بهش یه برگه چسبیده بود
برگه : پسره مو طلایی(جیمین رو میگه ، چون موهاش طلایی بود) ، من بالاخره تو رو مال خودم میکنم و مهر مالکیتم رو روت میزنم . این هشدار اولمه . بعد سومین هشدار دیگه صبرم تموم میشه
چون صبر در برابر اون بدن بی نقص و پرستیدنی و همچنین سکسیت غیر ممکنه...
از شدت عصبانیتم به خصوص از جمله آخرش نمیدونستم چیکار کنم .
+آیشششششش لعنتییییی(داد)
-ی...یونگی...م...من...منظورش چیه که...که مهر مالکیت رو بهم میزنه!؟(ترسیده)
+جیمین زندش نمیزارم ، بخدا اونی که با صبر من این کارو کرده زنده نمیزارم . نمیزارم حتی دستش به لبات ، گردنت ، دستات ، چشمات و همه چیت بخوره .(بم و بلند)
-بیا...بیا سریعتر بریم پیش مامان بابا
جیمین....
۱.۶k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.