فیک تهیونگ پارت ۵
از زبان ا/ت
بلند شدم و اشکام رو پاک کردم و رفتم بیرون از باشگاه رفتم دنبال تهیونگ وقتی رسیدم بهش البته حداقل ۵ قدم ازش فاصله داشتم بلند داد زدم و گفتم : تهیووووونگگگگگ برگشت پشت جیمین و کوک هم همینطور برگشتن مغرورانه نگام میکرد که بدو بدو رفتم یه مشت زدم تو صورتش که باعث شد سرش به سمته دیگه پرت بشه و موهاش جلوی صورتش پخش بشه گفتم : با من در نیوفت بعد از دانشگاه زدم بیرون
( یک هفته بعد )
از زبان ا/ت
من واقعا خیلی چیزا رو نمیدونستم که فهمیدم انگار میا یجورایی دوست دختره جینه اوخیی اونا خیلی به هم میان میگم چرا تهیونگ و بقیه اینقدر ازش حساب میبردن میا سال آخریه جین و بقیه هم همینطور با مینجا
تو حیاط دانشگاه بودم که میا اومد سمتمون همو بغل کردیم گفت : ا/ت و مینجا امشب شما به جشن تولدم دعوت هستین گفتم : واییی واقعاً...اما داداشم قراره بیاد..ساعت چند بیایم ، میا گفت : خب اشکالی نداره با داداشت بیا و همچنین ساعت ۸ اونجا باشین گفتم : اما... گفت : اما و اگر نداریم شب میبینمتون فعلا خداحافظ یه چند قدم که رفت صبر کرد و برگشت سمتمون و گفت : میخوام امشب خوشگل ترین دختره اونجا باشید فعلا
رفت گفتم : مینجا بهتره بریم خونه و آماده بشیم گفت : آره چون کلاس ورزش داشتیم راحت رفتیم خونه هامون خونه من توی ساختمونه آسانسور هم خراب شده مجبور شدم از پله ها برم بالا همین که رسیدم جلوی در داداشم رو دیدم شوکه شدم ولی رفتم محکم بغلش کردم خیلی وقته ندیدمش اون یه فوتبالیست معروفه شاید کُله دنیا میشناسنش نمیدونم راضی میشه باهام بیاد به تولد یا نه
رفتیم تو همه چیز رو بهش گفتم موافقت کرد که میاد گفتم : اما صبر کن تو که کت شلوار واسه پوشیدن نداری گفت : چطوره بریم هم واسه تو و هم واسه خودم لباس بخریم گفتم : یسسس بهترین فکره داداشم با ماسک و عینک قیافش رو پوشوند و رفتیم کلی لباس اینا خریدیم رفتیم خونه ساعت ۷ بود فوراً موهای بلندم رو باز گذاشتم و یه سشوار کشیدم پیراهن نقرهایم رو پوشیدم و آرایش ملایم کردم کفشای پاشنه بلنده براق رو هم پوشیدم داداشم هم خیلی خوشگل و خوشتیپ شده بود ، بالاخره رفتیم به مراسم واوو توی یه تالار بزرگ و با شکوه بود وقتی با داداشم وارد شدم همه نگاه ها رومون بود همه دهنا باز مونده بود همه بچه های دانشگاه بودن حتی تهیونگ و کوک و جیمین وای همه داشتن نگامون میکردن رفتیم سره یه میز دخترای دانشگاه اومدن و گفتن : ا/ت تو واقعاً با ایشون قرار میزاری با (.....) معروف گفتم : نوچ ایشون برادره بنده هستن
با داداشم عکس های سلفی گرفتن و بالاخره بیخیال شدن بعده چند دقیقه میا به همراه جین وارده تالار شد ......
بلند شدم و اشکام رو پاک کردم و رفتم بیرون از باشگاه رفتم دنبال تهیونگ وقتی رسیدم بهش البته حداقل ۵ قدم ازش فاصله داشتم بلند داد زدم و گفتم : تهیووووونگگگگگ برگشت پشت جیمین و کوک هم همینطور برگشتن مغرورانه نگام میکرد که بدو بدو رفتم یه مشت زدم تو صورتش که باعث شد سرش به سمته دیگه پرت بشه و موهاش جلوی صورتش پخش بشه گفتم : با من در نیوفت بعد از دانشگاه زدم بیرون
( یک هفته بعد )
از زبان ا/ت
من واقعا خیلی چیزا رو نمیدونستم که فهمیدم انگار میا یجورایی دوست دختره جینه اوخیی اونا خیلی به هم میان میگم چرا تهیونگ و بقیه اینقدر ازش حساب میبردن میا سال آخریه جین و بقیه هم همینطور با مینجا
تو حیاط دانشگاه بودم که میا اومد سمتمون همو بغل کردیم گفت : ا/ت و مینجا امشب شما به جشن تولدم دعوت هستین گفتم : واییی واقعاً...اما داداشم قراره بیاد..ساعت چند بیایم ، میا گفت : خب اشکالی نداره با داداشت بیا و همچنین ساعت ۸ اونجا باشین گفتم : اما... گفت : اما و اگر نداریم شب میبینمتون فعلا خداحافظ یه چند قدم که رفت صبر کرد و برگشت سمتمون و گفت : میخوام امشب خوشگل ترین دختره اونجا باشید فعلا
رفت گفتم : مینجا بهتره بریم خونه و آماده بشیم گفت : آره چون کلاس ورزش داشتیم راحت رفتیم خونه هامون خونه من توی ساختمونه آسانسور هم خراب شده مجبور شدم از پله ها برم بالا همین که رسیدم جلوی در داداشم رو دیدم شوکه شدم ولی رفتم محکم بغلش کردم خیلی وقته ندیدمش اون یه فوتبالیست معروفه شاید کُله دنیا میشناسنش نمیدونم راضی میشه باهام بیاد به تولد یا نه
رفتیم تو همه چیز رو بهش گفتم موافقت کرد که میاد گفتم : اما صبر کن تو که کت شلوار واسه پوشیدن نداری گفت : چطوره بریم هم واسه تو و هم واسه خودم لباس بخریم گفتم : یسسس بهترین فکره داداشم با ماسک و عینک قیافش رو پوشوند و رفتیم کلی لباس اینا خریدیم رفتیم خونه ساعت ۷ بود فوراً موهای بلندم رو باز گذاشتم و یه سشوار کشیدم پیراهن نقرهایم رو پوشیدم و آرایش ملایم کردم کفشای پاشنه بلنده براق رو هم پوشیدم داداشم هم خیلی خوشگل و خوشتیپ شده بود ، بالاخره رفتیم به مراسم واوو توی یه تالار بزرگ و با شکوه بود وقتی با داداشم وارد شدم همه نگاه ها رومون بود همه دهنا باز مونده بود همه بچه های دانشگاه بودن حتی تهیونگ و کوک و جیمین وای همه داشتن نگامون میکردن رفتیم سره یه میز دخترای دانشگاه اومدن و گفتن : ا/ت تو واقعاً با ایشون قرار میزاری با (.....) معروف گفتم : نوچ ایشون برادره بنده هستن
با داداشم عکس های سلفی گرفتن و بالاخره بیخیال شدن بعده چند دقیقه میا به همراه جین وارده تالار شد ......
۱۱۴.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.