پارت◇²⁸
چشماش خمار شد بود ...اروم کتش و در اورد و اومد سمتم ...
ا/ت:ار..باب...تروخدا..و..ولم کنید ..
دوباره اشک تو چشمام جمع شد اومد و روم خم شد ...
تهیونگ:هوشش..گریه نکن ..
ا/ت:ا..ربا..ب
سرش و برد سمت گوشم و لاله گوشم و اروم مکید ...اروم بغل گوشم گفت:....امشب قرار بشی زن من....و بزودی مادر بچم ...پس درست رفتار کن ...
ترس تو دلم بیشتر شد ..انگار تازه متوجه اطرافم شدم با دستم حولش میدادم ولی هیچ تاثیری نداشت ...فقط عصابشو داغون کرد ...
تهیونگ:انقدر وول نخور
بی توجه و بهش محکم میزدم به سینش ...
ا/ت:خواهش..میک..نم ...ولم کن ....ترو خدا(با گریه)
انقد گریم اوج گرفت که دیگ نتونست تحمل کنه و محکم زد تو دهنم ....از تقلام کم شد ولی اشکام بیشتر ...با یه دستش دوتا دستام محکم گرفته بود و نمی تونستم تکون بخورم ...حتی اشکام و پاک کنم...نگاهشو بالا اورد و به چشمام خیره شد ...نگاه ارومش از ترسم کم کرد ..نمیدونم چرا ...کسی که ازش اینقد میترسم از نگاهش اروم شم ...نمیشه ...ن ..نباید بشه ...این اشتباهه ن؟!...
اخ چشمم ...ایی یکم از موهام ریخته بود روی صورتم و چشمم بدجور اذیتم میکرد حتی دستم نداشتم برشون دارم ..اینگار از تو رفتارم متوجه شد که اروم با دستش موهامو زد بغل گوشم ...و بعد چن ثانیه که بهم خیره بود ...اروم لبشو گذاشت روی لبم و می بوسید ...ولی من هیچ کاری نمیکردم ...بلد نبودم ...بلدم بودنم نمیکردم ...دوست نداشتم باهاش همراهی کنم چرا باید من و انتخاب کنه...لبشو از لبم جدا کرد و سمت گردنم برد یه گاز اروم زد ...یه حس عجیب تو دلم افتاد یه حسی که تاحالا حسش نکرده بودم...اما حس خوبی بود ...با دستاش تمام بدنم لمس میکرد ...دیگ دستام و ول کرده بود ولی نمیدونم چرا توانایی مخالفت نداشتم ...زیپ لباسم و پایین کشید و همون یه تیکه لباسم از تنم در اورد ...با استرس نگاهش کردم که خیره به سینه هام بود اروم دستش و برد سمت سینه ام ....دیگ تحمل تو دهنی بعدی و نداشتم تقلا کردنم هیچ تاثیری نداره فقط عصبانی ترش میکرد ...اون فقط کار خودش و میکنه....
(سانسور هایب😐)
ته ویو
.از درد به خودش پیچیده بود ...بی توجه و بهش رفتم سمت حموم حوصله حمومه طولانی نداشتم فقط دوش و باز کردم و رفتم زیرش ...اصلا برام اهمیت نداره که چقدر درد کشید ...هیچ دختری برام اهمیت نداره ...از همشون بدم میاد ...فقط به درد رابطه می خورن...همین
یه دوش ده دقه ای گرفتم و اومدم بیرون...لباسم و پوشیدم و حوله رو انداختم دور گردنم و داشتم موهام و خشک میکردم ...تموم که شد رفتم بخوابم که همون دختره موچاله شده بود تو خودش و خواب بود ....بی محل بهش رفتم رو تخت دراز کشیدم صبح کار دارم باید برم شرکت بهتر زود بخوابم ...کلا ده وجب تخت و گرفته بود ...پس با خیال راحت خوابیدم ... صبح با الارم گوشی بیدار شدم گوشی و خاموش کردم رفتم صورتم و شستم ...کت و شلوارم و در اوردم و پوشیدم ...قرار امروز خیلی مهمه ...اگع انجام شه جزو ده شرکت برتر کره میشیم...یه کروات سرمه ای بستم و موهامو دادم بالا ...خوبه کیفم و برداشتم که برم ..نگام افتاد به اون دختر ..از دیشب اصلا تکون نخورده ...خواستم برم سمتش که یه دفعه در باز شد ...مگه اینجا طویله که اینجوری در و باز می کنن...با عصبانیت برگشتم سمت در که ساینا رو دیدم ...اخمم بیشتر کردم ...
تهیونگ:تو اینجا چیکار میکنی؟
سانیا:اومدم عشقم و ببینم ...
تهیونگ:میموندی شرکت نیاز نبود بیای
ا/ت:ار..باب...تروخدا..و..ولم کنید ..
دوباره اشک تو چشمام جمع شد اومد و روم خم شد ...
تهیونگ:هوشش..گریه نکن ..
ا/ت:ا..ربا..ب
سرش و برد سمت گوشم و لاله گوشم و اروم مکید ...اروم بغل گوشم گفت:....امشب قرار بشی زن من....و بزودی مادر بچم ...پس درست رفتار کن ...
ترس تو دلم بیشتر شد ..انگار تازه متوجه اطرافم شدم با دستم حولش میدادم ولی هیچ تاثیری نداشت ...فقط عصابشو داغون کرد ...
تهیونگ:انقدر وول نخور
بی توجه و بهش محکم میزدم به سینش ...
ا/ت:خواهش..میک..نم ...ولم کن ....ترو خدا(با گریه)
انقد گریم اوج گرفت که دیگ نتونست تحمل کنه و محکم زد تو دهنم ....از تقلام کم شد ولی اشکام بیشتر ...با یه دستش دوتا دستام محکم گرفته بود و نمی تونستم تکون بخورم ...حتی اشکام و پاک کنم...نگاهشو بالا اورد و به چشمام خیره شد ...نگاه ارومش از ترسم کم کرد ..نمیدونم چرا ...کسی که ازش اینقد میترسم از نگاهش اروم شم ...نمیشه ...ن ..نباید بشه ...این اشتباهه ن؟!...
اخ چشمم ...ایی یکم از موهام ریخته بود روی صورتم و چشمم بدجور اذیتم میکرد حتی دستم نداشتم برشون دارم ..اینگار از تو رفتارم متوجه شد که اروم با دستش موهامو زد بغل گوشم ...و بعد چن ثانیه که بهم خیره بود ...اروم لبشو گذاشت روی لبم و می بوسید ...ولی من هیچ کاری نمیکردم ...بلد نبودم ...بلدم بودنم نمیکردم ...دوست نداشتم باهاش همراهی کنم چرا باید من و انتخاب کنه...لبشو از لبم جدا کرد و سمت گردنم برد یه گاز اروم زد ...یه حس عجیب تو دلم افتاد یه حسی که تاحالا حسش نکرده بودم...اما حس خوبی بود ...با دستاش تمام بدنم لمس میکرد ...دیگ دستام و ول کرده بود ولی نمیدونم چرا توانایی مخالفت نداشتم ...زیپ لباسم و پایین کشید و همون یه تیکه لباسم از تنم در اورد ...با استرس نگاهش کردم که خیره به سینه هام بود اروم دستش و برد سمت سینه ام ....دیگ تحمل تو دهنی بعدی و نداشتم تقلا کردنم هیچ تاثیری نداره فقط عصبانی ترش میکرد ...اون فقط کار خودش و میکنه....
(سانسور هایب😐)
ته ویو
.از درد به خودش پیچیده بود ...بی توجه و بهش رفتم سمت حموم حوصله حمومه طولانی نداشتم فقط دوش و باز کردم و رفتم زیرش ...اصلا برام اهمیت نداره که چقدر درد کشید ...هیچ دختری برام اهمیت نداره ...از همشون بدم میاد ...فقط به درد رابطه می خورن...همین
یه دوش ده دقه ای گرفتم و اومدم بیرون...لباسم و پوشیدم و حوله رو انداختم دور گردنم و داشتم موهام و خشک میکردم ...تموم که شد رفتم بخوابم که همون دختره موچاله شده بود تو خودش و خواب بود ....بی محل بهش رفتم رو تخت دراز کشیدم صبح کار دارم باید برم شرکت بهتر زود بخوابم ...کلا ده وجب تخت و گرفته بود ...پس با خیال راحت خوابیدم ... صبح با الارم گوشی بیدار شدم گوشی و خاموش کردم رفتم صورتم و شستم ...کت و شلوارم و در اوردم و پوشیدم ...قرار امروز خیلی مهمه ...اگع انجام شه جزو ده شرکت برتر کره میشیم...یه کروات سرمه ای بستم و موهامو دادم بالا ...خوبه کیفم و برداشتم که برم ..نگام افتاد به اون دختر ..از دیشب اصلا تکون نخورده ...خواستم برم سمتش که یه دفعه در باز شد ...مگه اینجا طویله که اینجوری در و باز می کنن...با عصبانیت برگشتم سمت در که ساینا رو دیدم ...اخمم بیشتر کردم ...
تهیونگ:تو اینجا چیکار میکنی؟
سانیا:اومدم عشقم و ببینم ...
تهیونگ:میموندی شرکت نیاز نبود بیای
۱۳۷.۲k
۱۴ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.