سناریو روز شیرین
ویو هاکارو
صدا رو که شنیدم رفتم ببینم چی شده گوشی هنوز قط نکرده بودم رفتم بیرون و دیدم که یه نفر افتاده رو زمین و مو هاش هم رو صورتشه ولی وقتی دقت کردم فهمیدم که یوکیه یعنی تا کجا شنیده یا حتی اصلأ چیزی شنیده؟
میخواستم دستم رو بزارم رو شونش که دستمو پس زد
پس فهمیده ها
هاکارو:یوکی حالت خوبه چرا الان ببداری(با لبخند)
یوکی: گمشو(آروم )
هاکارو:ها؟
یوکی: گمشو(داد)
هاکارو: تا کجاشو شنیدی(با یه نگاه ترسناک)
یوکی :......
هاکارو: چی شد زبونتو موش خورده.... پس باید از زیر زبونت بکشم بیرون ها؟(لگد زدن به یوکی)
و یوکی پرت شد اون ور
*یوکی از شدت ترس نمیدونه چی بگه *
(نکته: یوکی اینجا فقط11 سالشه و خواهرش8 سالشه و اسم خواهرش هم یومه ست)
یوکی: من....
یومه: نه سان، دایی جون...
(یه نکته دیگه اتاق یوکی و یومه یکی هست و یومه رو پله وایساده )
ویو یوکی
نمیدونم چی بگم زبونم بند آمده یعنی... یعنی دایی من ... قاتل خانوا..... ها چی یومه نه.. اون اینجا چی کار میکنه
ویو یومه
یه صدای بلند شنیدم و بیدار شدم
یومه: نه سان ( با صدای خوابآلود و مالوندن چشم )
ها نه سان نیست ( نگاه به دور بر )
از پله ها رفتم پایین که دیدم نه سان روی زمین افتاده و دایی جونم هم کنارش وایساده
_نه سان دایی جون....
ویو نویسنده
تا هاکارو خواست چیزی بگه صدای ماشین پلیس امد
*صدای در زدن *
ام ببخشید خانه آقایی هاکارو اینجاست ما پلیس هستیم باید با ایشون حرف بزنیم
یوکی میخواست داد بزنه و از پلیس ها کمک بخواد ولی کاهارو جلوی دهنشو گرفت و نزاشت که حرف بزنه و در گوش یوکی گفت: به نفطه که مثل بچه خوب اینجا بشینی و ساکت باشی
و هاکارو بلند شد و از چشمی در به پلیس ها نگاه کرد
در ذهن هاکارو
لعنتی...الان چیکار کنم اگر درو باز نکنم مشکوک میشن و اگر باز کنم ممکنه یوکی دردسر درست کنه..
یکی از پلیس ها : اگر درو باز نکنید به زور میام تو ...
هاکارو:....
*درو شکوندن*
پلیس ۲:ببخشید که مزاحم شدیم اما شما برای قتل عمد دست گیرین(درست نوشتم؟)
هاکارو: ها منظورتو چیه قتل دیونه شدین (با یه لبخند استرسی)
+ها اینجا چه خبره هاکاروووووو
پلیس۱: آها با کسی حرف میزدین؟
*هاکارو گوشی رو قط کرد *
هاکارو: ها نه زیادم مهم نیست (لبخند استرسی)
پلس۳:....
صدا رو که شنیدم رفتم ببینم چی شده گوشی هنوز قط نکرده بودم رفتم بیرون و دیدم که یه نفر افتاده رو زمین و مو هاش هم رو صورتشه ولی وقتی دقت کردم فهمیدم که یوکیه یعنی تا کجا شنیده یا حتی اصلأ چیزی شنیده؟
میخواستم دستم رو بزارم رو شونش که دستمو پس زد
پس فهمیده ها
هاکارو:یوکی حالت خوبه چرا الان ببداری(با لبخند)
یوکی: گمشو(آروم )
هاکارو:ها؟
یوکی: گمشو(داد)
هاکارو: تا کجاشو شنیدی(با یه نگاه ترسناک)
یوکی :......
هاکارو: چی شد زبونتو موش خورده.... پس باید از زیر زبونت بکشم بیرون ها؟(لگد زدن به یوکی)
و یوکی پرت شد اون ور
*یوکی از شدت ترس نمیدونه چی بگه *
(نکته: یوکی اینجا فقط11 سالشه و خواهرش8 سالشه و اسم خواهرش هم یومه ست)
یوکی: من....
یومه: نه سان، دایی جون...
(یه نکته دیگه اتاق یوکی و یومه یکی هست و یومه رو پله وایساده )
ویو یوکی
نمیدونم چی بگم زبونم بند آمده یعنی... یعنی دایی من ... قاتل خانوا..... ها چی یومه نه.. اون اینجا چی کار میکنه
ویو یومه
یه صدای بلند شنیدم و بیدار شدم
یومه: نه سان ( با صدای خوابآلود و مالوندن چشم )
ها نه سان نیست ( نگاه به دور بر )
از پله ها رفتم پایین که دیدم نه سان روی زمین افتاده و دایی جونم هم کنارش وایساده
_نه سان دایی جون....
ویو نویسنده
تا هاکارو خواست چیزی بگه صدای ماشین پلیس امد
*صدای در زدن *
ام ببخشید خانه آقایی هاکارو اینجاست ما پلیس هستیم باید با ایشون حرف بزنیم
یوکی میخواست داد بزنه و از پلیس ها کمک بخواد ولی کاهارو جلوی دهنشو گرفت و نزاشت که حرف بزنه و در گوش یوکی گفت: به نفطه که مثل بچه خوب اینجا بشینی و ساکت باشی
و هاکارو بلند شد و از چشمی در به پلیس ها نگاه کرد
در ذهن هاکارو
لعنتی...الان چیکار کنم اگر درو باز نکنم مشکوک میشن و اگر باز کنم ممکنه یوکی دردسر درست کنه..
یکی از پلیس ها : اگر درو باز نکنید به زور میام تو ...
هاکارو:....
*درو شکوندن*
پلیس ۲:ببخشید که مزاحم شدیم اما شما برای قتل عمد دست گیرین(درست نوشتم؟)
هاکارو: ها منظورتو چیه قتل دیونه شدین (با یه لبخند استرسی)
+ها اینجا چه خبره هاکاروووووو
پلیس۱: آها با کسی حرف میزدین؟
*هاکارو گوشی رو قط کرد *
هاکارو: ها نه زیادم مهم نیست (لبخند استرسی)
پلس۳:....
۹.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.