Part 38
Part 38
کوک:ته خیلی ذوق داری
ته:برا چی
کوک:به ساعت نگاه کردی
ته:نه برا چی نگاه کنم.
کوک:ای خداااا ما قراره شب بریم بار الان هنوز بعد از ظهرم نیست
ته:ولش
اها راستی ات از کنار من یا کوک جم نمیخوریا فهمیدی(جدی و دستشو به معنای جدی بودنش تکون میده (با اون دستای کشیدش😂))
ات:باشه من گوه بخورم من میترسم
کوک:خوبه این ترسرو داری اکه نداشتی تو بار گم میشدی
پرش زمانی به شب.................................................................................
به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت هفته کوک و داداشم رفتن برا شرکتی که اینجا دارن ارینا و مامانشم که رفتن بیرون من با دوتا پسر تو خونم که البته اونا خوابن میخواستم ببینم ساعت چند میریم زنگ زدم به کوک
یک بوققققق
دو بوققققق
سه بوقققققق
کوک:آلو
ات:سلان کوک
کوک:سلام
ات:میگم ساعت چند میریم بار
کوک:ساعت نه خب از خاله هانا میپرسیدی
ات:اون و آریانا رفتن بیرون
کوک:آرین و آریا چی
ات:اونا خوابن
کوک:یعنی تو الان خونه با دوتا پسر مخصوصا آرین تنهایی
ات:بلهههه
کوک: صب کن الان میایم
ات:اوکی
کوک:بای
ات:بابای
بعد ۵ مین رسیدن درو باز کردم خاله هانا و آریانا هم بودن فکر کنم سوارشون کردن اومدن
ارینا :سلااااام (پرید بغل ات)
ات:سلاممم(متقابل بغلش کرد.)
ته:سلام
کوک:سلام
خاله هانا :سلام
ات :سلام (روبه همه)
ته:خب حاضر شین تا مت برم اون دوتارو بیدار کنم
رفتم بالا ۱۰ مین رفتم حموم اومدم لباس پوشیدم(عکسشو میزارم) روتین پوستی کردم مثل همیشه یک تینت و ریمل زدم و ادکلن
(تابع قوانین ویسگون )
(تابع قوانین جمهوری اسلامی )
(جانم فدای رهبر )
کوک:ته خیلی ذوق داری
ته:برا چی
کوک:به ساعت نگاه کردی
ته:نه برا چی نگاه کنم.
کوک:ای خداااا ما قراره شب بریم بار الان هنوز بعد از ظهرم نیست
ته:ولش
اها راستی ات از کنار من یا کوک جم نمیخوریا فهمیدی(جدی و دستشو به معنای جدی بودنش تکون میده (با اون دستای کشیدش😂))
ات:باشه من گوه بخورم من میترسم
کوک:خوبه این ترسرو داری اکه نداشتی تو بار گم میشدی
پرش زمانی به شب.................................................................................
به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت هفته کوک و داداشم رفتن برا شرکتی که اینجا دارن ارینا و مامانشم که رفتن بیرون من با دوتا پسر تو خونم که البته اونا خوابن میخواستم ببینم ساعت چند میریم زنگ زدم به کوک
یک بوققققق
دو بوققققق
سه بوقققققق
کوک:آلو
ات:سلان کوک
کوک:سلام
ات:میگم ساعت چند میریم بار
کوک:ساعت نه خب از خاله هانا میپرسیدی
ات:اون و آریانا رفتن بیرون
کوک:آرین و آریا چی
ات:اونا خوابن
کوک:یعنی تو الان خونه با دوتا پسر مخصوصا آرین تنهایی
ات:بلهههه
کوک: صب کن الان میایم
ات:اوکی
کوک:بای
ات:بابای
بعد ۵ مین رسیدن درو باز کردم خاله هانا و آریانا هم بودن فکر کنم سوارشون کردن اومدن
ارینا :سلااااام (پرید بغل ات)
ات:سلاممم(متقابل بغلش کرد.)
ته:سلام
کوک:سلام
خاله هانا :سلام
ات :سلام (روبه همه)
ته:خب حاضر شین تا مت برم اون دوتارو بیدار کنم
رفتم بالا ۱۰ مین رفتم حموم اومدم لباس پوشیدم(عکسشو میزارم) روتین پوستی کردم مثل همیشه یک تینت و ریمل زدم و ادکلن
(تابع قوانین ویسگون )
(تابع قوانین جمهوری اسلامی )
(جانم فدای رهبر )
۳.۴k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.