پارت ۶ عاشقانه ای برای تو
صداش از اعصبانیت میلرزید
ا/ت: چیه چرا هر بار اومدم حرفی رو بزنم زدیم من بچتم تنها یادگاری مامان تنها کسی که توی اون اتفاق زنده موند اره من همون ا/ت هستم که مامان برای اینکه اون قاتل روانی نتونه من رو بکشه خودش رو انداخت رو من تو همون کسی هستی که میدیدی دارن زن و بچتو میکشن و فقط نگاه میکردی اره تو قاتل مامان بودی نه اون مرد تو بودی تو قاتل روح من هستی تو اصلا عشق حالیت میشه نه هیچی حالیت نیست
*فلش بک ۵ سال قبل*
از زبان ا/ت:
ا/ت: مامانی کجا میریم ؟ خونه دوستت
مامان:آره
*خونه دوستش *
داشتم با دا یون بازی میکردم که خسته شدم و رفتم پیش مامان نشستم که یکدفعه بابام با یک مرد اومد داخل مرده شروع به تیر اندازی کرد همه مردن مامان فرصت فراری دادن من رو نداشت. پس خودش رو رو من انداخت اون قاتل روانی مامان رو کشت اما بابا گفت من رو نکشه
*پایان فلش بک*
ا/ت:آره ت از اون روز فقط اخم داشتی هیچ وقت نزاشتی طعم خوشی رو بچشم اما یونجی، دان یون و چای وون همیشه کنارمن برعکس تو
حس گز گز رو توی یک ور صورتم حس کردم
تهیونگ :اره من مامانت رو کشتم اره خوب کاری کردم اون به من خیانت کرد اره تو رو زنده نگه داشتم که عذابت بدم اره من نمیخوام بخندی نمیخوام شاد باشی چی فک کردی فک کردی من مامانت رو دوست داشتم نه مجبوری بود ازدواج من و اون (با داد)
ا/ت: پس چرا بچه دار شدین (با داد)
تعیونگ :تو بچه من نیستی تو بچه همون مامانت با مرده که باهاش به من خیانت کرد بودی(پوزخند به همراه داد)
یونجی : بابا نکنه توهم
جونگ کوک:نترس دخترم آروم باش تو مامانت رو تو تصادف از دست دادی و دختر خودمی تمام سخت گیری هام هم برای آیت بود که مادرت همیشه بهم میگفت هوات رو داشته باشم😊
یونجی :خیلی دوست دارم بابا(گریه)
ا/ت:بیا اینم از یونجی اونم شبیه من بود اما واقعا جونگ کوک باباش هست من دیگه ت خونه ای که قاتل مامانم باشه زندگی نمیکنم
ا/ت: چیه چرا هر بار اومدم حرفی رو بزنم زدیم من بچتم تنها یادگاری مامان تنها کسی که توی اون اتفاق زنده موند اره من همون ا/ت هستم که مامان برای اینکه اون قاتل روانی نتونه من رو بکشه خودش رو انداخت رو من تو همون کسی هستی که میدیدی دارن زن و بچتو میکشن و فقط نگاه میکردی اره تو قاتل مامان بودی نه اون مرد تو بودی تو قاتل روح من هستی تو اصلا عشق حالیت میشه نه هیچی حالیت نیست
*فلش بک ۵ سال قبل*
از زبان ا/ت:
ا/ت: مامانی کجا میریم ؟ خونه دوستت
مامان:آره
*خونه دوستش *
داشتم با دا یون بازی میکردم که خسته شدم و رفتم پیش مامان نشستم که یکدفعه بابام با یک مرد اومد داخل مرده شروع به تیر اندازی کرد همه مردن مامان فرصت فراری دادن من رو نداشت. پس خودش رو رو من انداخت اون قاتل روانی مامان رو کشت اما بابا گفت من رو نکشه
*پایان فلش بک*
ا/ت:آره ت از اون روز فقط اخم داشتی هیچ وقت نزاشتی طعم خوشی رو بچشم اما یونجی، دان یون و چای وون همیشه کنارمن برعکس تو
حس گز گز رو توی یک ور صورتم حس کردم
تهیونگ :اره من مامانت رو کشتم اره خوب کاری کردم اون به من خیانت کرد اره تو رو زنده نگه داشتم که عذابت بدم اره من نمیخوام بخندی نمیخوام شاد باشی چی فک کردی فک کردی من مامانت رو دوست داشتم نه مجبوری بود ازدواج من و اون (با داد)
ا/ت: پس چرا بچه دار شدین (با داد)
تعیونگ :تو بچه من نیستی تو بچه همون مامانت با مرده که باهاش به من خیانت کرد بودی(پوزخند به همراه داد)
یونجی : بابا نکنه توهم
جونگ کوک:نترس دخترم آروم باش تو مامانت رو تو تصادف از دست دادی و دختر خودمی تمام سخت گیری هام هم برای آیت بود که مادرت همیشه بهم میگفت هوات رو داشته باشم😊
یونجی :خیلی دوست دارم بابا(گریه)
ا/ت:بیا اینم از یونجی اونم شبیه من بود اما واقعا جونگ کوک باباش هست من دیگه ت خونه ای که قاتل مامانم باشه زندگی نمیکنم
۶.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.