دفتر خاطرات پارت چهارم
قسمت چهارم
میا:میخواین با گوشی مدرسه زنگ بزنید.
جیمین ابروهاشو داد
جیمین:بله شما مشکلی دارین؟.
میا با دستپاچگی و خنده گفت.
میا:نه بابا.
جیمین:خب میشنوم.
میا: چیو میخواین بشنوین؟.
جیمین:شمارت، بگو تا بهت زنگ بزنم.
میا انگاری ناراحت شده چون از لحن بیان کلماتش ناراحتیش معلوم بود ،با بی حالی شماره منو داد به جیمین با چشمای گشاد به میا نگاه کردم که با التماس نگام میگرد به دو ثانیه ای نکشیده گوشیم زنگ خورد از جیبم درآورد و به شماره مدرسه نگاه کردم.
میا:اه هیزل باز گوشی منو برداشتی؟بهت صدبار گفتم دست به وسایل شخصی من نزن ولی حرف گوشت نمیره.
گوشیو از دستم گرفت و با عصبانیت ساختگی از دفتر مدیر خارج شد.به جیمین نگاه کردم که برام سری تکون داد منم بدون گفتن هیچ چیزی از اتاق خارج شدم.
به سمت سالن سرو غذا رفتم با باز کردن در به دور بر نگاه کردم تا میچا رو پیدا کنم با دیدنش که روبه روی میا نشسته بود رفتم سمتشون.میچا با دیدنم از جاش بلند شد و مثل یه دختر با شخصیت اومد بغلم کرد برعکس منو میا اون دختر آروم و خونگرمی بود ولی من میا نه.نشستم کنارش و با ذوق به غذای روبه روم زل زدم.
میچا:چرا نمیخوری.؟.
_اخه بچه حیفه که بره تو شکم من.
میا:نوچ این آدم نمیشه بیخیالش.
میا شروع کرد به خوردن.
_ هعی خانم گوشی منو بده آبروم برام نذاشتی.
میا بلند خندید
میا: مگه تو آبرو داشتی؟کو کجاست.
_ زهرمار گوشیمو بده.
گوشیشو با خنده از جیبش درآورد و داد دستم،گوشیو گذاشتم توی جیبم و مشغول غذا خوردن شدم ولی از شانس بدم مدیر سالن سرو غذا اومد و بهمون گفت فقط یه دقیقه دیگه فرصت غذا خوردن داریم.گندش بزنن همشم تقصیره این میاست با اون کراشش اههه.
تند تند شروع کردم به خوردن سوپ در هین خوردن شروع کردم به سرفه که میچا چندبار آروم زد پشت کمرم
میچا: آروم تر دختر کسی دنبالت نکرده!.
میا: شاهزاده سوار بر الاغ سفید حتما دنبالشه.
با این حرفش خندیدم،میچا کمی آب جلوم گرفت.ابو ازش گرفتم و سرکشیدم.همه بچه ها داشتن یکی یکی بلند میشدن میا و میچا هم بلند شدن تا برن.
_ کجا نرین من هنوز چیزی نخوردم.
میچا: من کلاس دارم ببخشید هیزل باید زود برم.
میا:منم همینطور.
بدون توجه به اون رفتم سراغ برنج و لقمه های بزرگی رو بزور توی دهنم جا میدادم،اگه کسی منو توی این وضعیت میدید حتما با خودش فکر میکرد از قحطی اومدم برای همین بیخیال خوردن برنج شدم،با خوردن سوپ از جام بلند شدم و ظرف غذامو برداشتم،با لبخند رفتم پیش خانم یئون.که با دیدنم خندش بلند شد
_ خانم یئون به چی میخندیدن؟.
سری تکون دادو خندشو کنترل کرد.
+ دختر چه وضع غذا خوردنه یه نگاه به صورت انداختی؟.
_ نه مگه چی شده.
+ دور دهنت کثیفه پاکش کن.
با آستین فرم مدرسم پشت دهنمو پاک کردم.نگاهی به استینم انداختم راست میگفت.
+ میگفتی بهت دستمال میدادم چرا لباستو کثیف کردی.
خندیدم و گفتم.
_ بیخیال خاله خانم،کاری نیست تا براتون انجام بدم.
+ نه عزیزم برو به کلاست برس.
با خداحافظی از خانم یئون رفتم سمت کلاسم،وارد کلاس شدم رفتم سر جام نشستم و کتاب زبانم رو از زیر میز آوردم بیرون. با اومدن جیمین به کلاس از جام بلند شدم که با گفتن بشنید سر جام نشستم.
جیمین:خب بچه ها قبل درس دادن میخوام یکی یکی بیارمتون تا فرمول های مهم رو حل کنید، خب با خانم جئون شروع میکنیم.
از جام بلند شدم و به سمت تخته رفتم ماژیکو از جیمین گرفتم و شروع کردم به حل کردن،بعد از تموم کردن حل دهن ماژیکو بستم و داد به جیمین.
جیمین:خانم جئون شما انگاری فقط قد کشیدین عقلتون توی دوسالگی مونده.
با تعجب به فرمولی که حل کردم نگاه کردم از نظر من مشکلی نداشت پس این چرا بهم تنه میرنه.
_ بله؟.
اشاره به آستین لباسم که باهاش دهنمو پاک کردم کرد.
جیمین:یه خانم متشخص هیچ وقت دور دهنشو با لباس پاک نمیکنه.
روی استینم تیکه های از رشته سوپ بود یکی
از تیکه هارو برداشتم و گفتم
_ عااا اینو میگی.
بعد تیکه رشته سوپ رو گذاشتم توی دهنم گفتم
_ غذاهای خانم یئون خیلی خوشمزست نخوری عمرت رفته.
بچه ها شروع کردن به خندیدن.
جیمین: فرمول درسته میتونی بشینی!.
رفتم نشینم سر جام....بعد از بیست دقیقه گوشی جیمین زنگ خورد و اونم برای جواب دادن از کلاس رفت بیرون.چشمامو بستم و به حرف های دخترای کلاس که درمورد جیمین بود گوش میدادم.
+ وای خیلی جذابه من که خیلی دوستش دارم.
- اره منم.
انگاری اومد چون صدای همهمه قطع شد،هنوز چشمام بسته بود.
جیمین:خانم جئون برای راحت خوابیدن شما نیاز به پتو و بالش ندارین.
لبخندی زدم
_ نه اینجوری راحترم
یهو چشمامو باز کردم دیدم دست به سینه داره نگام میکنه
_ نه منظورم چیزه یعنی من خواب نبودم فقط چشمامو بسته بودم.
میا:میخواین با گوشی مدرسه زنگ بزنید.
جیمین ابروهاشو داد
جیمین:بله شما مشکلی دارین؟.
میا با دستپاچگی و خنده گفت.
میا:نه بابا.
جیمین:خب میشنوم.
میا: چیو میخواین بشنوین؟.
جیمین:شمارت، بگو تا بهت زنگ بزنم.
میا انگاری ناراحت شده چون از لحن بیان کلماتش ناراحتیش معلوم بود ،با بی حالی شماره منو داد به جیمین با چشمای گشاد به میا نگاه کردم که با التماس نگام میگرد به دو ثانیه ای نکشیده گوشیم زنگ خورد از جیبم درآورد و به شماره مدرسه نگاه کردم.
میا:اه هیزل باز گوشی منو برداشتی؟بهت صدبار گفتم دست به وسایل شخصی من نزن ولی حرف گوشت نمیره.
گوشیو از دستم گرفت و با عصبانیت ساختگی از دفتر مدیر خارج شد.به جیمین نگاه کردم که برام سری تکون داد منم بدون گفتن هیچ چیزی از اتاق خارج شدم.
به سمت سالن سرو غذا رفتم با باز کردن در به دور بر نگاه کردم تا میچا رو پیدا کنم با دیدنش که روبه روی میا نشسته بود رفتم سمتشون.میچا با دیدنم از جاش بلند شد و مثل یه دختر با شخصیت اومد بغلم کرد برعکس منو میا اون دختر آروم و خونگرمی بود ولی من میا نه.نشستم کنارش و با ذوق به غذای روبه روم زل زدم.
میچا:چرا نمیخوری.؟.
_اخه بچه حیفه که بره تو شکم من.
میا:نوچ این آدم نمیشه بیخیالش.
میا شروع کرد به خوردن.
_ هعی خانم گوشی منو بده آبروم برام نذاشتی.
میا بلند خندید
میا: مگه تو آبرو داشتی؟کو کجاست.
_ زهرمار گوشیمو بده.
گوشیشو با خنده از جیبش درآورد و داد دستم،گوشیو گذاشتم توی جیبم و مشغول غذا خوردن شدم ولی از شانس بدم مدیر سالن سرو غذا اومد و بهمون گفت فقط یه دقیقه دیگه فرصت غذا خوردن داریم.گندش بزنن همشم تقصیره این میاست با اون کراشش اههه.
تند تند شروع کردم به خوردن سوپ در هین خوردن شروع کردم به سرفه که میچا چندبار آروم زد پشت کمرم
میچا: آروم تر دختر کسی دنبالت نکرده!.
میا: شاهزاده سوار بر الاغ سفید حتما دنبالشه.
با این حرفش خندیدم،میچا کمی آب جلوم گرفت.ابو ازش گرفتم و سرکشیدم.همه بچه ها داشتن یکی یکی بلند میشدن میا و میچا هم بلند شدن تا برن.
_ کجا نرین من هنوز چیزی نخوردم.
میچا: من کلاس دارم ببخشید هیزل باید زود برم.
میا:منم همینطور.
بدون توجه به اون رفتم سراغ برنج و لقمه های بزرگی رو بزور توی دهنم جا میدادم،اگه کسی منو توی این وضعیت میدید حتما با خودش فکر میکرد از قحطی اومدم برای همین بیخیال خوردن برنج شدم،با خوردن سوپ از جام بلند شدم و ظرف غذامو برداشتم،با لبخند رفتم پیش خانم یئون.که با دیدنم خندش بلند شد
_ خانم یئون به چی میخندیدن؟.
سری تکون دادو خندشو کنترل کرد.
+ دختر چه وضع غذا خوردنه یه نگاه به صورت انداختی؟.
_ نه مگه چی شده.
+ دور دهنت کثیفه پاکش کن.
با آستین فرم مدرسم پشت دهنمو پاک کردم.نگاهی به استینم انداختم راست میگفت.
+ میگفتی بهت دستمال میدادم چرا لباستو کثیف کردی.
خندیدم و گفتم.
_ بیخیال خاله خانم،کاری نیست تا براتون انجام بدم.
+ نه عزیزم برو به کلاست برس.
با خداحافظی از خانم یئون رفتم سمت کلاسم،وارد کلاس شدم رفتم سر جام نشستم و کتاب زبانم رو از زیر میز آوردم بیرون. با اومدن جیمین به کلاس از جام بلند شدم که با گفتن بشنید سر جام نشستم.
جیمین:خب بچه ها قبل درس دادن میخوام یکی یکی بیارمتون تا فرمول های مهم رو حل کنید، خب با خانم جئون شروع میکنیم.
از جام بلند شدم و به سمت تخته رفتم ماژیکو از جیمین گرفتم و شروع کردم به حل کردن،بعد از تموم کردن حل دهن ماژیکو بستم و داد به جیمین.
جیمین:خانم جئون شما انگاری فقط قد کشیدین عقلتون توی دوسالگی مونده.
با تعجب به فرمولی که حل کردم نگاه کردم از نظر من مشکلی نداشت پس این چرا بهم تنه میرنه.
_ بله؟.
اشاره به آستین لباسم که باهاش دهنمو پاک کردم کرد.
جیمین:یه خانم متشخص هیچ وقت دور دهنشو با لباس پاک نمیکنه.
روی استینم تیکه های از رشته سوپ بود یکی
از تیکه هارو برداشتم و گفتم
_ عااا اینو میگی.
بعد تیکه رشته سوپ رو گذاشتم توی دهنم گفتم
_ غذاهای خانم یئون خیلی خوشمزست نخوری عمرت رفته.
بچه ها شروع کردن به خندیدن.
جیمین: فرمول درسته میتونی بشینی!.
رفتم نشینم سر جام....بعد از بیست دقیقه گوشی جیمین زنگ خورد و اونم برای جواب دادن از کلاس رفت بیرون.چشمامو بستم و به حرف های دخترای کلاس که درمورد جیمین بود گوش میدادم.
+ وای خیلی جذابه من که خیلی دوستش دارم.
- اره منم.
انگاری اومد چون صدای همهمه قطع شد،هنوز چشمام بسته بود.
جیمین:خانم جئون برای راحت خوابیدن شما نیاز به پتو و بالش ندارین.
لبخندی زدم
_ نه اینجوری راحترم
یهو چشمامو باز کردم دیدم دست به سینه داره نگام میکنه
_ نه منظورم چیزه یعنی من خواب نبودم فقط چشمامو بسته بودم.
۲۳.۵k
۰۳ دی ۱۴۰۲