رمان معشوقه ی شیطون زیبای من
# پارت سوم
بالاخره شیفت ام تموم شد و لباس ها مو پوشیدم تو راه تو افکار خودم محو بودم که یه ماشین بوق زد که ۱ متر پریدم هوا خون جلو چشامو گرفته بود رفتم جلو که دیدم ارسلان خل و دوست هاش دارن میخندن
ارسلان : اوخییی کوشولو ترسیدی
من : کوشولو زهر برو به عمت بگو غزمیت
ارسلان که داشت حرص میخورد
من : نوش جونت
ارسلان : چی
من : حرص هایی که میخوری نگا نگا داره دود میکنه اوسکل عصب مصب ات زیر خط فقره ها
دوستاش از خنده کبود شده بودن ولی فک کنم میترسیدن بخندن ارسلان بلا ملا سرشون بیاره
من : بخندین دو دقیقه پیش خوب عر عر میکردن
ارسلان هم که حسابی کنف شد فلنگ رو بست
و در رفت
ههه هر کس با دیا در افتاد ور افتاد
..........................................
رسیدم خونه و در رو آروم باز کردم مامان هم رو مبل داشت بابا حرف های عاشقانه خاک بر سری میزد
منم یواش یواش رفتم پشت سرشون و گفتم : پپپپپپخخخخخخ
هر دو دو متر پریدن هوا وایی که قیافه هاشون دیدن داشت مامان کوسن رو پرت کرد تو صورت اخخخ
مامان : شد یه بار عین آدم بیای خونه
من : مادرم حرص نخور واسه تو راهی خوب نیس
مامان گفت : چیییییییی گفتییییی
من : مامان با اون دل و قلوه هاتون و نبود من در این ۱۲ ساعت حتما خبر هاییی هست
بابا از خنده پوکید و مامان هم لپ هاش گل انداخت خخخ مثل اینکه از خجالت هم در اومدن
مامان : برو لباس هاتو....
یهو تلفن بابا زنگ خورد و حرف مامان نصف نیمه موند
بابا : آقای کاشیه
بابا رفت تو اتاق که حرف بزنه
من: مامان کاشی کیه
مامان : همکار بابات بود الان حدود چند هفته اس شریک باباته
من : ههه چه با حال منم به همکار دارم کاشیه
مامان : اسمش چیه
من : ارسلان
مامان : دکتره
من : آره
مامان : اهههه اینکه پسرشون ارسلان بابات تعریف میکرد
من : اهان
بابا از اتاق اومد بیرون
بابا کنارمون نشت و گفت : یه سفر کاری ۲ ساله پیش اومده که آقای کاشی خانواده اش هم میاره
مامان : مگه کجاس
بابا : آمریکا
جاننننننننن آمریکا نههههههههه
من : پس من چی کارم چی
بابا : مامانت که با من میاد اونجا راجب تو هم به آقای کاشی گفتم اونم گفت که پسرش ارسلان هم نمیاد و قراره تو بری پیش اون
من : جاننننن من برم پیش اون غزمیت
بابا با خنده : اره پسره خوبیه پاکه همکار هم که هستید خلاصه دیگه هیچی ما هم پس فردا پرواز داریم
ادامه دارد✨🍃
بالاخره شیفت ام تموم شد و لباس ها مو پوشیدم تو راه تو افکار خودم محو بودم که یه ماشین بوق زد که ۱ متر پریدم هوا خون جلو چشامو گرفته بود رفتم جلو که دیدم ارسلان خل و دوست هاش دارن میخندن
ارسلان : اوخییی کوشولو ترسیدی
من : کوشولو زهر برو به عمت بگو غزمیت
ارسلان که داشت حرص میخورد
من : نوش جونت
ارسلان : چی
من : حرص هایی که میخوری نگا نگا داره دود میکنه اوسکل عصب مصب ات زیر خط فقره ها
دوستاش از خنده کبود شده بودن ولی فک کنم میترسیدن بخندن ارسلان بلا ملا سرشون بیاره
من : بخندین دو دقیقه پیش خوب عر عر میکردن
ارسلان هم که حسابی کنف شد فلنگ رو بست
و در رفت
ههه هر کس با دیا در افتاد ور افتاد
..........................................
رسیدم خونه و در رو آروم باز کردم مامان هم رو مبل داشت بابا حرف های عاشقانه خاک بر سری میزد
منم یواش یواش رفتم پشت سرشون و گفتم : پپپپپپخخخخخخ
هر دو دو متر پریدن هوا وایی که قیافه هاشون دیدن داشت مامان کوسن رو پرت کرد تو صورت اخخخ
مامان : شد یه بار عین آدم بیای خونه
من : مادرم حرص نخور واسه تو راهی خوب نیس
مامان گفت : چیییییییی گفتییییی
من : مامان با اون دل و قلوه هاتون و نبود من در این ۱۲ ساعت حتما خبر هاییی هست
بابا از خنده پوکید و مامان هم لپ هاش گل انداخت خخخ مثل اینکه از خجالت هم در اومدن
مامان : برو لباس هاتو....
یهو تلفن بابا زنگ خورد و حرف مامان نصف نیمه موند
بابا : آقای کاشیه
بابا رفت تو اتاق که حرف بزنه
من: مامان کاشی کیه
مامان : همکار بابات بود الان حدود چند هفته اس شریک باباته
من : ههه چه با حال منم به همکار دارم کاشیه
مامان : اسمش چیه
من : ارسلان
مامان : دکتره
من : آره
مامان : اهههه اینکه پسرشون ارسلان بابات تعریف میکرد
من : اهان
بابا از اتاق اومد بیرون
بابا کنارمون نشت و گفت : یه سفر کاری ۲ ساله پیش اومده که آقای کاشی خانواده اش هم میاره
مامان : مگه کجاس
بابا : آمریکا
جاننننننننن آمریکا نههههههههه
من : پس من چی کارم چی
بابا : مامانت که با من میاد اونجا راجب تو هم به آقای کاشی گفتم اونم گفت که پسرش ارسلان هم نمیاد و قراره تو بری پیش اون
من : جاننننن من برم پیش اون غزمیت
بابا با خنده : اره پسره خوبیه پاکه همکار هم که هستید خلاصه دیگه هیچی ما هم پس فردا پرواز داریم
ادامه دارد✨🍃
۲۳.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.