p2
&میگی عزیزم...میگی هوم؟
+میترسم بهش بگم...
&مگه بچه دوست نداره؟
+چ...چرا عاشق بچس...
&خب میگی دیگه دیوونه...فعلا برو یه سونوگرافی گن ببین چند ماهته...
اتاق پزشک زنان دقیقا اتاق بغلی کارول و اتاق روبرویی تهیونگ بود...درو که باز کردم...تهیونگ داشت واسه یچیزی لزش امضا میگرفت.....خانم مین که حدودا ۴۵ سالش بود نشسته بود پشت صندلیش....
رفتم یجا قایم شدم و وقتی تهیونگ رفت تو اتاقش رفتن تو اتاق خانم مین...
* اوه ات.. ..
+هیسسس لطفا...
بوی عطرش هنوز تو اتاق مونده بود..
اومدم برای سونوگرافی....
*..نکنههه.مامان شدییییییی...
+بله....
*...عزیز دلمم....مبارکتون باشه.....
کیم میدونه؟
+نهنمیدونه...
سونوگرافی رو انجام دادم و برگش رو گرفتم...فهمیدم ۲ ماهمه....
اصلا نفهمیدم چجوری رسیدم تو خونه....تصمیم گرفتم بیبی چک رو یدفعه بزارم تو دستش...
یه شام ساده رو اوکی کردم و رفتم یکم بخوابم....خیلی خسته بودم....
روی کاناپه خوابیدم...و دیدم یه پتو رومه.....
اوه تهیونگ اومده...
ولی نبود....احتمالا رفته دوش بگیره....
پتو رو جمع کردم و رفتم شام رو آماده کردم....
با چیده شدن میز..دیدم داره میاد سمت میز....
حموم بوده..چون موهاش خیسه....
+سلام....(لبخند
_سلام.
+بیا غذا بخور....
_...میام الان..
+.......
اومد نشست روبروم و یکم براش غذا کشیدم....
وسط غذا خوردن بودیم....
_میخندی...چیه..بگو ما ام بخندیم...؟
+...هی...هیچی....
با فکر اینکه داره بابا میشه خندم گرفت....
غذامون تموم شد .....
ظرفا رو جمع کردم و شستمشون و داشتم از هیجان میمردم...بیبی چک رو برداشتم و رفتم جلوش...
روی مبل نشسته بود...
+...
_چیه؟!.
+یدیقه میشه وایسی....
_چرا...
+یدیقه....
_هووفف...
بلند شد و دستاشو کرد تو جیبش...
_بله؟
+یه دستتو بیار بالا....
_بیا...چشمامم ببندم حتما؟
+دقیقا....
بیبی چک رو گذاشتم تو دستش...و دستشو بستم....خودم هم دویدم تو اتاقمون و درو قفل کردم... میخندیدم....بلند بلند....
بعد از ۵ ثانیه دستگیره پایین کشیده شد....
_...عه اتت...درو باز کن ببینم....
+نمیخوام....
_باز کنننن عهه....
باز کردم و خودم هم عقب وایسادم....
طبق خواستم لبخند رو لبش بود...
_این واقعیه ات؟
+
سرمو تکون دادم....
_......بیا اینجا ببینممممم....
محکم بغلم کرد و فشارم داد...
از بغلش درم آورد و زل زد بهم.....
_...ممنونم ازت ات...ممنونم زندگیم....
حلقه دستشو دور کمرم تنگ تر کرد و ل.ب.اش.و رو ل.ب.ام گذاشت....
چند تا ضربه به بازوش زدم و ازم جداشد....
+بابا شدنت مبارک...
آروم بغلش کردم....
_...مامان شدن تو هم مبارک زندگی....
از کجا فهمیدی.....
+ ۲ ماه پ.ری.ود نشدم.... و اینکه روت ...حساس شدم...
+میترسم بهش بگم...
&مگه بچه دوست نداره؟
+چ...چرا عاشق بچس...
&خب میگی دیگه دیوونه...فعلا برو یه سونوگرافی گن ببین چند ماهته...
اتاق پزشک زنان دقیقا اتاق بغلی کارول و اتاق روبرویی تهیونگ بود...درو که باز کردم...تهیونگ داشت واسه یچیزی لزش امضا میگرفت.....خانم مین که حدودا ۴۵ سالش بود نشسته بود پشت صندلیش....
رفتم یجا قایم شدم و وقتی تهیونگ رفت تو اتاقش رفتن تو اتاق خانم مین...
* اوه ات.. ..
+هیسسس لطفا...
بوی عطرش هنوز تو اتاق مونده بود..
اومدم برای سونوگرافی....
*..نکنههه.مامان شدییییییی...
+بله....
*...عزیز دلمم....مبارکتون باشه.....
کیم میدونه؟
+نهنمیدونه...
سونوگرافی رو انجام دادم و برگش رو گرفتم...فهمیدم ۲ ماهمه....
اصلا نفهمیدم چجوری رسیدم تو خونه....تصمیم گرفتم بیبی چک رو یدفعه بزارم تو دستش...
یه شام ساده رو اوکی کردم و رفتم یکم بخوابم....خیلی خسته بودم....
روی کاناپه خوابیدم...و دیدم یه پتو رومه.....
اوه تهیونگ اومده...
ولی نبود....احتمالا رفته دوش بگیره....
پتو رو جمع کردم و رفتم شام رو آماده کردم....
با چیده شدن میز..دیدم داره میاد سمت میز....
حموم بوده..چون موهاش خیسه....
+سلام....(لبخند
_سلام.
+بیا غذا بخور....
_...میام الان..
+.......
اومد نشست روبروم و یکم براش غذا کشیدم....
وسط غذا خوردن بودیم....
_میخندی...چیه..بگو ما ام بخندیم...؟
+...هی...هیچی....
با فکر اینکه داره بابا میشه خندم گرفت....
غذامون تموم شد .....
ظرفا رو جمع کردم و شستمشون و داشتم از هیجان میمردم...بیبی چک رو برداشتم و رفتم جلوش...
روی مبل نشسته بود...
+...
_چیه؟!.
+یدیقه میشه وایسی....
_چرا...
+یدیقه....
_هووفف...
بلند شد و دستاشو کرد تو جیبش...
_بله؟
+یه دستتو بیار بالا....
_بیا...چشمامم ببندم حتما؟
+دقیقا....
بیبی چک رو گذاشتم تو دستش...و دستشو بستم....خودم هم دویدم تو اتاقمون و درو قفل کردم... میخندیدم....بلند بلند....
بعد از ۵ ثانیه دستگیره پایین کشیده شد....
_...عه اتت...درو باز کن ببینم....
+نمیخوام....
_باز کنننن عهه....
باز کردم و خودم هم عقب وایسادم....
طبق خواستم لبخند رو لبش بود...
_این واقعیه ات؟
+
سرمو تکون دادم....
_......بیا اینجا ببینممممم....
محکم بغلم کرد و فشارم داد...
از بغلش درم آورد و زل زد بهم.....
_...ممنونم ازت ات...ممنونم زندگیم....
حلقه دستشو دور کمرم تنگ تر کرد و ل.ب.اش.و رو ل.ب.ام گذاشت....
چند تا ضربه به بازوش زدم و ازم جداشد....
+بابا شدنت مبارک...
آروم بغلش کردم....
_...مامان شدن تو هم مبارک زندگی....
از کجا فهمیدی.....
+ ۲ ماه پ.ری.ود نشدم.... و اینکه روت ...حساس شدم...
۱۳.۲k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.