چند پارتی:)
وقتی دخترش بودی و دوستت نداشت...(تهیونگ)
(پارت۲/۴)
زیر بالشت دنبال گوشیم بودم تا ساعتو چک کنم
ساعت ۲۲:۵۶ نشون میداد
گوشیمو دوباره روی تخت پرت کردم و پاشدم تا لباس راحت تری بپوشم
تیشرت و شلواری تنم کردم و به قصد خوردن یکم غذا اتاقو ترک کردم
از پله ها پایین رفتم و به سمت اشپزخونه رفتم ولی بابا رو اونجا دیدم
دو دل شدم که داخل اشپزخونه برم یا نه
میترسیدم ازش، از نگاه سردی که بهم میکنه، حرفایی که بهم میزنه...
با صداش به خودم اومدم
-بیا غذاتو بخور از صب هیچی نخوردی"درحالی داره پشتش بهته"
×چشم
در یکی از کابینتا رو باز کردم و نودل کاسه ای ازش بیرون اوردم
یکم اب داخلش پر کردم و داخل ماکروویو گزاشتم تا جوش بیاد
سکوت توی خونه اذیتم میکرد
دلم میخواست هر چه سریع تر یا بابا از اشپزخونه بره بیرون یا من برم داخل اتاقم
برای اینکه بیشتر از این اذیت نشم سوالی از بابا پرسیدم
×مامان کجاست؟
-تو اتاقش خوابه"سرد"
مامان همیشه زود تر از من و بابا میخوابید برای همین من بیشتر شبا برای رو در رو نشدن با بابا از اتاقم درنمیام
ولی برای سرپا موندن و بیمارستانی نشدنم مجبور بودم یکم غذا بخورم
بعد دو دیقه نودلمو برداشتم و شروع کردم به خوردن
بابا کارشو تو اشپزخونه تموم کرد و بیرون رفت
-من میرم بخوابم
بی تفاوت اوهومی گفتم و دوباره شروع به خوردن کردم
بعد از چند دیقه به سمت اتاقم رفتم تا مشقامو انجام بدم و دوباره بخوابم
ساعت ۵:۴۹ دقیقه بود که کتابامو کنار گزاشتم و خوابیدم
ولی اصلا خبر نداشتم که چه چیزی رو یادم رفته....
برای پارت بعد:
۱۵ لایک
۱۰ کامنت
(پارت۲/۴)
زیر بالشت دنبال گوشیم بودم تا ساعتو چک کنم
ساعت ۲۲:۵۶ نشون میداد
گوشیمو دوباره روی تخت پرت کردم و پاشدم تا لباس راحت تری بپوشم
تیشرت و شلواری تنم کردم و به قصد خوردن یکم غذا اتاقو ترک کردم
از پله ها پایین رفتم و به سمت اشپزخونه رفتم ولی بابا رو اونجا دیدم
دو دل شدم که داخل اشپزخونه برم یا نه
میترسیدم ازش، از نگاه سردی که بهم میکنه، حرفایی که بهم میزنه...
با صداش به خودم اومدم
-بیا غذاتو بخور از صب هیچی نخوردی"درحالی داره پشتش بهته"
×چشم
در یکی از کابینتا رو باز کردم و نودل کاسه ای ازش بیرون اوردم
یکم اب داخلش پر کردم و داخل ماکروویو گزاشتم تا جوش بیاد
سکوت توی خونه اذیتم میکرد
دلم میخواست هر چه سریع تر یا بابا از اشپزخونه بره بیرون یا من برم داخل اتاقم
برای اینکه بیشتر از این اذیت نشم سوالی از بابا پرسیدم
×مامان کجاست؟
-تو اتاقش خوابه"سرد"
مامان همیشه زود تر از من و بابا میخوابید برای همین من بیشتر شبا برای رو در رو نشدن با بابا از اتاقم درنمیام
ولی برای سرپا موندن و بیمارستانی نشدنم مجبور بودم یکم غذا بخورم
بعد دو دیقه نودلمو برداشتم و شروع کردم به خوردن
بابا کارشو تو اشپزخونه تموم کرد و بیرون رفت
-من میرم بخوابم
بی تفاوت اوهومی گفتم و دوباره شروع به خوردن کردم
بعد از چند دیقه به سمت اتاقم رفتم تا مشقامو انجام بدم و دوباره بخوابم
ساعت ۵:۴۹ دقیقه بود که کتابامو کنار گزاشتم و خوابیدم
ولی اصلا خبر نداشتم که چه چیزی رو یادم رفته....
برای پارت بعد:
۱۵ لایک
۱۰ کامنت
۲۱.۷k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.