ازدواج بی عشق
پارت 8
گرفتم ولی دیدم بازم نمیتونم چون یاد نداشتم که یهو
جیا:بابا بابا بیا
کوک:چیه
جیا:بابا خاله آت نمیتونه کمکش کن
کوک:دخترم خود خاله آت میتونه بیاد
جیا:نمیتونه بابا
کوک:باشه
کوک اومد و دستمو گرفتم که تونستم راه برم ولی با سرعت لاکپشت
کوک:فکر نکن ازت خوشم میاد ها بخاطر جیا
آت:خوبه احساسمون متقابل
کوک عصبی داشت کمکم میکرد که رسیدیم به پله ها
آت:اوممم من از اون طرف میام
کوک:باشه برو ولی من میخوام از پله ها برم
آت :باشه
وایی حالا چیکار کنم تاتی تاتی رفتم ولی نمیتونستم میترسیدم بیوفتم که یهو توی یه ثانیه رفتم تو هوا وقتی نگاه کردم دیدم توی بغل کوکم
ویو کوک
ولش کردم که دیدم داره تاتی تاتی راه میره که وقتی رسید به قسمت ویژه ویلچر دیگه راه نرفت وقت نداشتم که تلف کنم جیا رو بردم پایین و دوباره رفتم بالا براید بغلش کردم که دیدم چشماش از تخم مرغ بزرگ تر شده خندم گرفت ولی مخفیش کردم
ویو جیا
دیدم خاله آت توی بغل بابا و بابام بغلش کرده آخ جون دارم به نقشم نزدیک میشم بلاخره بابام به همسر نیاز داره (خنده)
ویو آت
اوردم پایین و گذاشتم تو ماشین حرکت کردیم چند مین بعد. سیدیم خونه من
آت :اوممم میشه کمکم کنی
کوک:نه
جیا:بابا خاله آت که نمیتونه تنها توی اون خونه باشه ببریمش خونه خودمون ؟
کوک:نه دخترم خودش میتونه از خودش مراقبت کنه
جیا :نه بابا باید ببریمش
ویو کوک
هوففف به مامانش رفته وقتی بهش نگاه کردم دیدم داره کیوت نگام میکنه برا همین کوتاه اومدم
کوک:باشه باشه (دستاشو به علامت تسلیم بالا آورد )
جیا:آفرین بابا خوشگلم (خنده کیوت )
گرفتم ولی دیدم بازم نمیتونم چون یاد نداشتم که یهو
جیا:بابا بابا بیا
کوک:چیه
جیا:بابا خاله آت نمیتونه کمکش کن
کوک:دخترم خود خاله آت میتونه بیاد
جیا:نمیتونه بابا
کوک:باشه
کوک اومد و دستمو گرفتم که تونستم راه برم ولی با سرعت لاکپشت
کوک:فکر نکن ازت خوشم میاد ها بخاطر جیا
آت:خوبه احساسمون متقابل
کوک عصبی داشت کمکم میکرد که رسیدیم به پله ها
آت:اوممم من از اون طرف میام
کوک:باشه برو ولی من میخوام از پله ها برم
آت :باشه
وایی حالا چیکار کنم تاتی تاتی رفتم ولی نمیتونستم میترسیدم بیوفتم که یهو توی یه ثانیه رفتم تو هوا وقتی نگاه کردم دیدم توی بغل کوکم
ویو کوک
ولش کردم که دیدم داره تاتی تاتی راه میره که وقتی رسید به قسمت ویژه ویلچر دیگه راه نرفت وقت نداشتم که تلف کنم جیا رو بردم پایین و دوباره رفتم بالا براید بغلش کردم که دیدم چشماش از تخم مرغ بزرگ تر شده خندم گرفت ولی مخفیش کردم
ویو جیا
دیدم خاله آت توی بغل بابا و بابام بغلش کرده آخ جون دارم به نقشم نزدیک میشم بلاخره بابام به همسر نیاز داره (خنده)
ویو آت
اوردم پایین و گذاشتم تو ماشین حرکت کردیم چند مین بعد. سیدیم خونه من
آت :اوممم میشه کمکم کنی
کوک:نه
جیا:بابا خاله آت که نمیتونه تنها توی اون خونه باشه ببریمش خونه خودمون ؟
کوک:نه دخترم خودش میتونه از خودش مراقبت کنه
جیا :نه بابا باید ببریمش
ویو کوک
هوففف به مامانش رفته وقتی بهش نگاه کردم دیدم داره کیوت نگام میکنه برا همین کوتاه اومدم
کوک:باشه باشه (دستاشو به علامت تسلیم بالا آورد )
جیا:آفرین بابا خوشگلم (خنده کیوت )
۴.۵k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.