شکاف p24
_سرشو تکون داد و با خداحافظی از هم جدا شدیم
هیچ چیزی مثل آغوش یه مادر برای بچش آرامش بخش نیست....حتی اگه آدم از شخصیت اون مادر خوشش نیاد و گاهی باهم به اختلافاتی بخورن اما هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه منکر رابطه ی مادر و فرزندیشون بشه
یه مادر ، همیشه یه مادره
و آغوشش ..نفسش ..وجودش ..حقه و منبع آرامش
سر کوچه که رسیدم در ماشین بزرگ مشکی رنگ باز بود بیشتر به ون میخورد تا ماشین....جلو که رفتم مردی پیاده شد و ساکم رو ازم گرفت..پارچه ای به دستم داد که فهمیدم باید بکشم رو سرم.
تا ایستادن ماشین صبر کردم و کسی بازوم رو کشید و ملایم تا جایی بردتم
خونه ی دوبلکس قبلی نرفتیم چون مسیر اینبار کوتاه تر بود
صدای غریبه ای رو شنیدم:
_ساک رو بدید بچه ها چک کنن ...میتونی بری
یاد محتویات ساک افتادم و لب گزیدم....اما قبل از اینکه دهن به اعتراض باز کنم پارچه از روی صورتم برداشته شد
نگاهم میخ مرد غریبه ی رو به روم شد...قدی بلند و تن و بدنی تو پر و هیکلی....موهای سرش حتی کمتر از یک سانت بود عوضش ریش های قهوه ای تیره پر پشتی داشت که تار های سفید درش خود نمایی میکرد ، حدودا ۴۷ ۴۸ سالش میخورد
دست از نگاه کردنش برداشتم که گفت
_بشین
روی مبل های کرم رنگ جای گرفتم و منتظر نگاش کردم که اون هم روی مبل تک نفره ی رو به روم نشست:
_رئیس گفته همه چیز رو برات توضیح بدم بهتره تا اخر با دقت گوش کنی
لحنش مثل رئیس عبوسش سرد و خشک بود:
_جایی که باید بریم توی نیویورک نیست ....توی زندان سن کوئنتین هست ...راجبش شنیدی که؟
مردد سری تکون دادم...کیه که راجب اون زندان نشنیده باشه؟ یکی از قدیمی ترین و همچنین مخوف ترین زندان های جهان که آوازه مجرم های خطرناکش همه جا پیچیده
ادامه داد:
_هدف ما فردیه به اسم فردریک ترنر ۳۶ سالشه و در حال حاضر توی بند ۷۳ این زندان اقامت داره...توی پروندش نوشته بخاطر بدهکاری های مالی ازش شکایت کردن و افتاده زندون در حالی که این فرد توی پول غلت میزنه....بخاطر شغلش و برای اینکه کسی بهش مشکوک نشه به قولی توی یه زندون قدیمی خودش رو مخفی کرده و از اونجا به همه ی کار هاش میرسه ، باید به این آدم نزدیک بشیم
حس میکردم وارد یه سریال جنایی هیجان انگیز شدم...از اونا که دلت میخواد هر شب از تلویزیون قسمت هاشو دنبال کنی و رو کاناپه لم بدی و همراهش تخمه بکشنی ....اما همه اینا فقط توی فیلم و سریال ها جذابه و توی واقعیت مثل یه کابوسه که رهات نمیکنه....یه باتلاق که توش غرق میشی
_من...من...نمیفهمم ..اونجا یه زندان مردونس و ...و ..من
نزاشت حرفم رو کامل بزنم و چیزی رو گفت که آرزو کردم کاش نگه:
_تو قرار نیست به عنوان یه زن به اونجا بری
هیچ چیزی مثل آغوش یه مادر برای بچش آرامش بخش نیست....حتی اگه آدم از شخصیت اون مادر خوشش نیاد و گاهی باهم به اختلافاتی بخورن اما هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه منکر رابطه ی مادر و فرزندیشون بشه
یه مادر ، همیشه یه مادره
و آغوشش ..نفسش ..وجودش ..حقه و منبع آرامش
سر کوچه که رسیدم در ماشین بزرگ مشکی رنگ باز بود بیشتر به ون میخورد تا ماشین....جلو که رفتم مردی پیاده شد و ساکم رو ازم گرفت..پارچه ای به دستم داد که فهمیدم باید بکشم رو سرم.
تا ایستادن ماشین صبر کردم و کسی بازوم رو کشید و ملایم تا جایی بردتم
خونه ی دوبلکس قبلی نرفتیم چون مسیر اینبار کوتاه تر بود
صدای غریبه ای رو شنیدم:
_ساک رو بدید بچه ها چک کنن ...میتونی بری
یاد محتویات ساک افتادم و لب گزیدم....اما قبل از اینکه دهن به اعتراض باز کنم پارچه از روی صورتم برداشته شد
نگاهم میخ مرد غریبه ی رو به روم شد...قدی بلند و تن و بدنی تو پر و هیکلی....موهای سرش حتی کمتر از یک سانت بود عوضش ریش های قهوه ای تیره پر پشتی داشت که تار های سفید درش خود نمایی میکرد ، حدودا ۴۷ ۴۸ سالش میخورد
دست از نگاه کردنش برداشتم که گفت
_بشین
روی مبل های کرم رنگ جای گرفتم و منتظر نگاش کردم که اون هم روی مبل تک نفره ی رو به روم نشست:
_رئیس گفته همه چیز رو برات توضیح بدم بهتره تا اخر با دقت گوش کنی
لحنش مثل رئیس عبوسش سرد و خشک بود:
_جایی که باید بریم توی نیویورک نیست ....توی زندان سن کوئنتین هست ...راجبش شنیدی که؟
مردد سری تکون دادم...کیه که راجب اون زندان نشنیده باشه؟ یکی از قدیمی ترین و همچنین مخوف ترین زندان های جهان که آوازه مجرم های خطرناکش همه جا پیچیده
ادامه داد:
_هدف ما فردیه به اسم فردریک ترنر ۳۶ سالشه و در حال حاضر توی بند ۷۳ این زندان اقامت داره...توی پروندش نوشته بخاطر بدهکاری های مالی ازش شکایت کردن و افتاده زندون در حالی که این فرد توی پول غلت میزنه....بخاطر شغلش و برای اینکه کسی بهش مشکوک نشه به قولی توی یه زندون قدیمی خودش رو مخفی کرده و از اونجا به همه ی کار هاش میرسه ، باید به این آدم نزدیک بشیم
حس میکردم وارد یه سریال جنایی هیجان انگیز شدم...از اونا که دلت میخواد هر شب از تلویزیون قسمت هاشو دنبال کنی و رو کاناپه لم بدی و همراهش تخمه بکشنی ....اما همه اینا فقط توی فیلم و سریال ها جذابه و توی واقعیت مثل یه کابوسه که رهات نمیکنه....یه باتلاق که توش غرق میشی
_من...من...نمیفهمم ..اونجا یه زندان مردونس و ...و ..من
نزاشت حرفم رو کامل بزنم و چیزی رو گفت که آرزو کردم کاش نگه:
_تو قرار نیست به عنوان یه زن به اونجا بری
۶.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.