عشقی که بهم دادی
"part 75"
_میتونی اینجا رو تا دلت بخواد بگردی...اینجا خونه ی خودته دیگه
÷باوووشه
اینو که گفتم راه افتاد داشت دور خونه راه میرفت و میخندید
خیلی خنده هاشو دوست داشتم
بدجوری به جیهون وابسته شدم
دیدم از بالا صدای در میاد
حتما ا.ته
انگاری درو محکم کوبیده بود
دویدم بالا
حتما حالش بده
*از زبان ا.ت
از خواب پریدم
خواب دیدم تهیونگ حضانت جیهون رو به عهده گرفته
سرم درد میکرد
اینجا اتاق تهیونگه؟
گیج بودم رفتم سمت در اتاق و محکم بازش کردم
با چهره تهیونگ رو به رو شدم
شونه هامو با دستاش گرفت و نگران نگام کرد
_ا.ت...ا.ت خوبی؟...چیزی شده؟...خواب بد دیدی؟
+آره خواب دیدم جیهون رو ازم گرفتی
از تعجب چشماش گرد شده بود
_نه ا.ت...غیر ممکنه...من جیهون رو ازت جدا نمیکنم
داشتم از حال میرفتم
تهیونگ دستمو گرفت و کشوند تو اتاق
از توی کشوی میزش یه دونه شکلات در آورد
خندیدم و گفتم
+هنوزم با خودت شکلات داری؟
خندید و گفت
_عادت قدیمیه دیگه
شکلات رو از توی جلدش در آورد و گذاشت توی دهنم
_خیلی رنگت پریده...ا.ت جریان جانگ هی چیه؟...چرا انقد اذیتت میکنه؟...وقتی امروز دیدم داره به زور میبوستت چشام چار تا شد...اونکه با تو دشمنه پس چرا میخواست...
+اون عاشقمه
_چ...چی؟
+داستانش طولانیه
_میشنوم
نفسمو کلافه دادم بیرون و نگاهمو از چشماش گرفتم
به دستام خیره شدم
+داستان از اون موقع شروع میشه که....
*نیم ساعت بعد
*از زبان ا.ت
+حالا هم امروز گفت میخواد منو ببینه و بردتم توی پارک...کنار دریاچه و...
_دیگه بقیه شو دیدم
سرمو آوردم بالا و با صورت قرمز تهیونگ مواجه شده
+هی آروم باش
_چطوری آروم باشم؟...حقشو میذارم کف دستش...باید نقشه رو زود تر عملی کنیم تا پوزه ی این یکی رو به خاک بمالم
+باشه باشه...تو فقط عصبانی نباش
_میتونی اینجا رو تا دلت بخواد بگردی...اینجا خونه ی خودته دیگه
÷باوووشه
اینو که گفتم راه افتاد داشت دور خونه راه میرفت و میخندید
خیلی خنده هاشو دوست داشتم
بدجوری به جیهون وابسته شدم
دیدم از بالا صدای در میاد
حتما ا.ته
انگاری درو محکم کوبیده بود
دویدم بالا
حتما حالش بده
*از زبان ا.ت
از خواب پریدم
خواب دیدم تهیونگ حضانت جیهون رو به عهده گرفته
سرم درد میکرد
اینجا اتاق تهیونگه؟
گیج بودم رفتم سمت در اتاق و محکم بازش کردم
با چهره تهیونگ رو به رو شدم
شونه هامو با دستاش گرفت و نگران نگام کرد
_ا.ت...ا.ت خوبی؟...چیزی شده؟...خواب بد دیدی؟
+آره خواب دیدم جیهون رو ازم گرفتی
از تعجب چشماش گرد شده بود
_نه ا.ت...غیر ممکنه...من جیهون رو ازت جدا نمیکنم
داشتم از حال میرفتم
تهیونگ دستمو گرفت و کشوند تو اتاق
از توی کشوی میزش یه دونه شکلات در آورد
خندیدم و گفتم
+هنوزم با خودت شکلات داری؟
خندید و گفت
_عادت قدیمیه دیگه
شکلات رو از توی جلدش در آورد و گذاشت توی دهنم
_خیلی رنگت پریده...ا.ت جریان جانگ هی چیه؟...چرا انقد اذیتت میکنه؟...وقتی امروز دیدم داره به زور میبوستت چشام چار تا شد...اونکه با تو دشمنه پس چرا میخواست...
+اون عاشقمه
_چ...چی؟
+داستانش طولانیه
_میشنوم
نفسمو کلافه دادم بیرون و نگاهمو از چشماش گرفتم
به دستام خیره شدم
+داستان از اون موقع شروع میشه که....
*نیم ساعت بعد
*از زبان ا.ت
+حالا هم امروز گفت میخواد منو ببینه و بردتم توی پارک...کنار دریاچه و...
_دیگه بقیه شو دیدم
سرمو آوردم بالا و با صورت قرمز تهیونگ مواجه شده
+هی آروم باش
_چطوری آروم باشم؟...حقشو میذارم کف دستش...باید نقشه رو زود تر عملی کنیم تا پوزه ی این یکی رو به خاک بمالم
+باشه باشه...تو فقط عصبانی نباش
۳.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.