پارت چهارم سر خوشی
شده بودم مثل مجسمه دهنم وا مونده بود.
+برو دیگهه
_چشم...
رفتم توی اتاقم و لباسام رو پوشیدم.
یه شلوار شیش جیب سبز با یه تیشرت مشکی یه شال مشکی هم پوشیدم . موهای فر بلندم هم از کنار شالم ریخته بودن بیرون .
به ۲تا چمدون مشکیم زل زده بودم.
بعدش به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت یه ربع به پنجه.
دوربینم رو انداختم تو گردنم . چمدونم برداشتم و رفتم از بچه ها خداحافظی کردم بعدش از خاله پروانه خداحافظی کردم و از پرورشگاه اومدم بیرون که یه جک مشکی جلوی پام ظاهر شد. یه مرد قد بلند خوشگل اومد جلوم و دستش رو دراز کرد و گفت : سلام من ماهانم و تو هم باید سوگل باشی درسته ؟
من باهاش دست دادم گفتم: سلام خوشبختم . فک کنم شما یکی از بچه های خانواده سپهری هستید .
با لبخند دلنشینی گفت: درسته من بچه ی بزرگم و اگه افتخار بدید برادر بزرگتر شمام.
زیر لب گفتم مرسی .
در ماشین رو برام باز کرد و چمدونم رو گذاشت توی صندوق ماشین.....
+برو دیگهه
_چشم...
رفتم توی اتاقم و لباسام رو پوشیدم.
یه شلوار شیش جیب سبز با یه تیشرت مشکی یه شال مشکی هم پوشیدم . موهای فر بلندم هم از کنار شالم ریخته بودن بیرون .
به ۲تا چمدون مشکیم زل زده بودم.
بعدش به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت یه ربع به پنجه.
دوربینم رو انداختم تو گردنم . چمدونم برداشتم و رفتم از بچه ها خداحافظی کردم بعدش از خاله پروانه خداحافظی کردم و از پرورشگاه اومدم بیرون که یه جک مشکی جلوی پام ظاهر شد. یه مرد قد بلند خوشگل اومد جلوم و دستش رو دراز کرد و گفت : سلام من ماهانم و تو هم باید سوگل باشی درسته ؟
من باهاش دست دادم گفتم: سلام خوشبختم . فک کنم شما یکی از بچه های خانواده سپهری هستید .
با لبخند دلنشینی گفت: درسته من بچه ی بزرگم و اگه افتخار بدید برادر بزرگتر شمام.
زیر لب گفتم مرسی .
در ماشین رو برام باز کرد و چمدونم رو گذاشت توی صندوق ماشین.....
۵.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.