p24
آفتاب تو چشمم میزد .. چشمامو باز کردم... وای دیشب اینجا خوابیدم ،، باید با جونگکوک صحبت کنم .. نمیشه ک همینجوری ادامه بدیم..
رفتم پایین
ماری؛ خانوم آقای جونگکوک توی باغ عمارت منتظرتونن میخوان برن گفتن میخان اول شمارو ببینن .
- اهوم باشه .
رفتم تو باغ خورشید به پاهام میخورد.. جونگکوک بع در ماشین تکیه داده بود و گوشی دستش بود
- کارم داشتی ؟..
+ اها بیا بشینیم رو این صندلی صحبت کنیم..
- آره اتفاقا منم خیلی حرفا دارم ..
رفتیم و نشستیم ماری برامون قهوه آورد.
- خب تا کی قراره اين بازی و ادامه بدیم؟
+ خب تو وضعیت روحی کیمی و میدونی دیگه؟..
- ام خوب آره ولی نمیشه که همیشه اینجا بمونیم ..
+ ا،ت یه چیزی بهت میگم ولی آروم باش اوکی؟
- خب..
+ خونتون و چند روز پیش دزد زده.. و برای اینکه ردی ازش نمونه لحظه آخر خونرو آتیش زده...
- چ...چی؟ ی..نی...چی...
جونگکوک ویو
پاشد داشت حالش بد میشد بلند شدم تو بغلم گرفتمش و موهاشو نوازش کردم
+ هیش.. تا هروقت بخوای میتونی بمونی اینجا...
- خ...ون..م
توبغلم بی هوش شد .. براید بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین سریع نشستم و رفتم طرف بیمارستان ...
تو یکی از اتاقا بستری شد دکتراومد
+ دکتر.. چی شد؟
د: هیچی فشارشون افتاده . نباید بهشون استرس وارد شه .. مشکل معده هم دارن که..
+ باشه ممنون
رفتم تو اتاق داشت به پنجره نگاه میکرد ..
+ خوبی؟
- من کلی .. یادگاری از مامان بابام تو اون خونه داشتم..
+ پیش ما بمون
- نه .. یجا جور میکنم
همه این حرفارو با اشکایی ک آروم از چشمام میغلتید پایین میزد
+ کیمی هم خوشحال میشه بمونی ..
- مرسی ))
+ اگه بهتری بریم..
- اهوم
شرایط
like: ¼
comment: ¼
رفتم پایین
ماری؛ خانوم آقای جونگکوک توی باغ عمارت منتظرتونن میخوان برن گفتن میخان اول شمارو ببینن .
- اهوم باشه .
رفتم تو باغ خورشید به پاهام میخورد.. جونگکوک بع در ماشین تکیه داده بود و گوشی دستش بود
- کارم داشتی ؟..
+ اها بیا بشینیم رو این صندلی صحبت کنیم..
- آره اتفاقا منم خیلی حرفا دارم ..
رفتیم و نشستیم ماری برامون قهوه آورد.
- خب تا کی قراره اين بازی و ادامه بدیم؟
+ خب تو وضعیت روحی کیمی و میدونی دیگه؟..
- ام خوب آره ولی نمیشه که همیشه اینجا بمونیم ..
+ ا،ت یه چیزی بهت میگم ولی آروم باش اوکی؟
- خب..
+ خونتون و چند روز پیش دزد زده.. و برای اینکه ردی ازش نمونه لحظه آخر خونرو آتیش زده...
- چ...چی؟ ی..نی...چی...
جونگکوک ویو
پاشد داشت حالش بد میشد بلند شدم تو بغلم گرفتمش و موهاشو نوازش کردم
+ هیش.. تا هروقت بخوای میتونی بمونی اینجا...
- خ...ون..م
توبغلم بی هوش شد .. براید بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین سریع نشستم و رفتم طرف بیمارستان ...
تو یکی از اتاقا بستری شد دکتراومد
+ دکتر.. چی شد؟
د: هیچی فشارشون افتاده . نباید بهشون استرس وارد شه .. مشکل معده هم دارن که..
+ باشه ممنون
رفتم تو اتاق داشت به پنجره نگاه میکرد ..
+ خوبی؟
- من کلی .. یادگاری از مامان بابام تو اون خونه داشتم..
+ پیش ما بمون
- نه .. یجا جور میکنم
همه این حرفارو با اشکایی ک آروم از چشمام میغلتید پایین میزد
+ کیمی هم خوشحال میشه بمونی ..
- مرسی ))
+ اگه بهتری بریم..
- اهوم
شرایط
like: ¼
comment: ¼
۱۲.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.