Mafia band JK 18
Parteighteen 18
فیک جونگ کوک...
بدن لنی سر شده بود... حرکتی از دستش بر نمیومد... اگ میتونست هم کاری نمیکرد... دستاشو پشت گردن جونگکوک گذاشت و فقط همراهیش کرد...
چشمهای خستشو بزور باز کرد... صدای محکم کوبیده شدن در باعث شده بود جفتشون از خواب بپرن...
تهیونگ: جونگکوک چه غلطی کردی!!
تا ب خودشون اومدن سریع از جاشون پا شدن... لنی پتوی تخت جونگ کوک و دور خودش کشید تا بدنش دیده نشه، جونگکوک هم فقط ی شلوارک پاش بود... از توی شومینه کلید و برداشت در و باز کرد...
_چطونه.
از صداش مشخص بود غرقه خواب بود...
استیف: لنی ینی انقد راحت گذاشتی بهت تجا.وز کنه؟
لنی خیلی خسته بود برای حرف زدن، ولی اگ جواب استیف و نمیداد و مجبور بود صدبار ب خودش فش بده...
+تج.اوز؟ اتفاقا اول خودم بوسیدمش! 1
تهیونگ: جونگکوک یعنی الان همه ی مو.ادات رو هواس بعد میای خودتو تو ی مشکل دیگ ام میندازی؟... اگ اولین رابطش بوده باشه چی؟
همشون منتظر ب لنی نگاه کردن...
+ب شما مربوط نیست... حالا میشه برین بیرون لباسمو بپوشم؟
کلارا: لنی... قرار نبود اینطوری کنی...
همشون با تاسف از اتاق بیرون رفتن... انقدر ب لنی اعتماد داشتن ک هیچوقت فکرشو نمیکردن همچین کاری کنه...
لنی خواست پتو رو برداره تا لباساشو بپوشه، ولی با عربده ی کوک سر جاش سیخ شد... خدمتکاری ک راهنمای مهمونا بود داشت از گوشه نگاشون میکرد و اروم اروم اشک میریخت...
_میدونی ی نفر لخته یعنی چی؟ گمشو ازینا بیرون و در پشت سرت ببند!!
"وقتی عربده ی کوک و شنید سریع از جاش پاشد و در اتاقشون و بست و بدو بدو رفت سمت حیاط...
اون اشتباهی نکرده بود، فقط عاشق شده بود..."
جونگکوک لباسای لنی و از گوشه ی اتاق برداشت و روی تخت کنارش نشست...
_بیا... لباسات...
فیک جونگ کوک...
بدن لنی سر شده بود... حرکتی از دستش بر نمیومد... اگ میتونست هم کاری نمیکرد... دستاشو پشت گردن جونگکوک گذاشت و فقط همراهیش کرد...
چشمهای خستشو بزور باز کرد... صدای محکم کوبیده شدن در باعث شده بود جفتشون از خواب بپرن...
تهیونگ: جونگکوک چه غلطی کردی!!
تا ب خودشون اومدن سریع از جاشون پا شدن... لنی پتوی تخت جونگ کوک و دور خودش کشید تا بدنش دیده نشه، جونگکوک هم فقط ی شلوارک پاش بود... از توی شومینه کلید و برداشت در و باز کرد...
_چطونه.
از صداش مشخص بود غرقه خواب بود...
استیف: لنی ینی انقد راحت گذاشتی بهت تجا.وز کنه؟
لنی خیلی خسته بود برای حرف زدن، ولی اگ جواب استیف و نمیداد و مجبور بود صدبار ب خودش فش بده...
+تج.اوز؟ اتفاقا اول خودم بوسیدمش! 1
تهیونگ: جونگکوک یعنی الان همه ی مو.ادات رو هواس بعد میای خودتو تو ی مشکل دیگ ام میندازی؟... اگ اولین رابطش بوده باشه چی؟
همشون منتظر ب لنی نگاه کردن...
+ب شما مربوط نیست... حالا میشه برین بیرون لباسمو بپوشم؟
کلارا: لنی... قرار نبود اینطوری کنی...
همشون با تاسف از اتاق بیرون رفتن... انقدر ب لنی اعتماد داشتن ک هیچوقت فکرشو نمیکردن همچین کاری کنه...
لنی خواست پتو رو برداره تا لباساشو بپوشه، ولی با عربده ی کوک سر جاش سیخ شد... خدمتکاری ک راهنمای مهمونا بود داشت از گوشه نگاشون میکرد و اروم اروم اشک میریخت...
_میدونی ی نفر لخته یعنی چی؟ گمشو ازینا بیرون و در پشت سرت ببند!!
"وقتی عربده ی کوک و شنید سریع از جاش پاشد و در اتاقشون و بست و بدو بدو رفت سمت حیاط...
اون اشتباهی نکرده بود، فقط عاشق شده بود..."
جونگکوک لباسای لنی و از گوشه ی اتاق برداشت و روی تخت کنارش نشست...
_بیا... لباسات...
۱۳.۸k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.