رمان من مرگ را به جان خود خریدم:) پارت۲۲
من مرگ را به جان خود خریدم:)
پارت۲۲
پارمیس و ارشد رفتن اونور. یهو پذیرش صدام زد
+اقای مقاره
_بفرمایید
+همسرتون خانم هلیا شاهنگ رفتن قسمت بخش
_میتونم ببینمش؟
+بله بفرمایید طبقه ۳ اتاق ۲۰
_ممنونم
پارمیس و ارشد رو خبر دادم و رفتیم پایین. اتاق رو پیدا کردیم و رفتیم تو. یک پرستار داخل اتاق بود
+حدود ۴۰ دقیقه دیگه به هوش میان اگر درد داشتن به پذیرش اطلاع بدید یک ارام بخش بزنن
_چشم
+بلا به دور
پرستار رفت بیرون.
+امیر ما میریم بیرون تو با هلیا تنها باش. به هوش اومد خبرمون کن
_باش
پارمیس و ارشد رفتن بیرون. کنار هلیا نشستم. لباس تنش بود ولی دکمه ها باز بودن تا به قلبش اسیبی وارد نشه. سرم تو دستش بود. دیدنش تو اون وضعیت حالمو بدتر میکردم.
چند دقیقه بعد پلکاشو تکون داد
هلیا :
با خوردن نور تو صورتم و سوزش دستم بیدار شدم. امیر بالا سرم نشسته بود
+بیدار شدی قربون چشمای رنگیت برم:)
_خدا نکنه. من یهو چم شد؟
+پارمیس گفت تو تو بچگی عمل قلب باز کردی بعد احتمالا یکم استرس داشتی از حال رفتی و عملت کردن. الانم سر و مر و گنده کنارمی :)
خندیدم. قفسه سینم درد گرفت
_اخخ
+چی شد؟ خوبی؟ مراعات کن قربونت شم
_چشم.
بعد گردنمو بوسید
+منتظر اینم که مال من شی
یهو از دهنم پرید
_از ارشد اجازه بگیر
+ارشد! ارشد برای چی؟
_ها.هیچی . اشتباهی گفتم
+چون جناب شاهنگ برادرتونه :)تا کی میخواستی قایم کنی؟
_تو از کجا فهمیدی. ارشد دهن لق . میخواستم بهت بگم. فرصت نشد
+حالا نمیخواد نگران باشی. فهمیدم. اونم به موقعش. از ارشد اجازه میگیرم. جناب شاهنگ هم باید از بنده اجازه بگیره دیگه
_بله بله. دوست دسته گلمو باید بهش بدم
*دوست دست گل. داداشتم اینجا چغندره
_داداشم چغندر نیست هویجه .
همه خندیدن منم ریز خندیدم
~مهم بودن من از سر و روشون میباره
*بله بله. کاملا مشخصه
پارمیس اومد سمتم
~چطوری زن داداش؟
_خوبم
بغلم کرد ولی سعی کرد به سینم فشار نیاره
~بخدا نزدیک بود بی زن داداش شی بمولا
_برای چی.
~نزدیک بود سکتمون بدی. حالا میگی براش چی
_تو یکی وقت مرگت نیست. حالا که داداشمو وابسته خودت کردی میخوای بری
به هم نگاه کردن و لبخند زد
+باز دوباره اینا لاو ترکوندن. لاالله. میس شاهنگ برادرش اینجاستا
*اطلاع دارم. خواهر بنده هم لخت جلو شماست
_ارشد
*حقه دیگه
_برو بیرون بزار درستش کنم
*حالا ما غریبه ایم
_بله.برو بیرون
ارشد و پارمیس رفتن بیرون.
امیر اومد کمکم کرد. کمی خجالت کشیدم ولی قرار بود بعدا زنش شم پس خجالت نداره. لباسمو درست کرد و رفت کنار
+بگم بیان؟
_بگو
امیر رفت و با ارشد و پارمیس اومد
*درست کردی لباستو. با کمک کی؟
_شوهر نازنینم
*که اینطور
+بله جناب شاهنگ. کار شما هم به ما میوفته پس بهتره پل هارو خراب نکنی
*بله بله حق با شماست
و همه خندیدن. نمیتونستم بخندم. حتی شده یکم چون درد قفسه سینم امونم رو میبرید. یکم درد داشتم
_امیر
+جانم
_دکتر قرص نداده برای درد
+درد داری؟
_یکم
+الهی فدات شم
_خدا نکنه
+بزار برم به پذیرش بگم
_باش
امیر رفت و با یه لیوان اب و قرص اومد . کمکم کرد بلند شم و بهم قرص و ابو داد. بعد از چند دقیقه دردم کمتر شد.
ادامه دارد...
پارت۲۲
پارمیس و ارشد رفتن اونور. یهو پذیرش صدام زد
+اقای مقاره
_بفرمایید
+همسرتون خانم هلیا شاهنگ رفتن قسمت بخش
_میتونم ببینمش؟
+بله بفرمایید طبقه ۳ اتاق ۲۰
_ممنونم
پارمیس و ارشد رو خبر دادم و رفتیم پایین. اتاق رو پیدا کردیم و رفتیم تو. یک پرستار داخل اتاق بود
+حدود ۴۰ دقیقه دیگه به هوش میان اگر درد داشتن به پذیرش اطلاع بدید یک ارام بخش بزنن
_چشم
+بلا به دور
پرستار رفت بیرون.
+امیر ما میریم بیرون تو با هلیا تنها باش. به هوش اومد خبرمون کن
_باش
پارمیس و ارشد رفتن بیرون. کنار هلیا نشستم. لباس تنش بود ولی دکمه ها باز بودن تا به قلبش اسیبی وارد نشه. سرم تو دستش بود. دیدنش تو اون وضعیت حالمو بدتر میکردم.
چند دقیقه بعد پلکاشو تکون داد
هلیا :
با خوردن نور تو صورتم و سوزش دستم بیدار شدم. امیر بالا سرم نشسته بود
+بیدار شدی قربون چشمای رنگیت برم:)
_خدا نکنه. من یهو چم شد؟
+پارمیس گفت تو تو بچگی عمل قلب باز کردی بعد احتمالا یکم استرس داشتی از حال رفتی و عملت کردن. الانم سر و مر و گنده کنارمی :)
خندیدم. قفسه سینم درد گرفت
_اخخ
+چی شد؟ خوبی؟ مراعات کن قربونت شم
_چشم.
بعد گردنمو بوسید
+منتظر اینم که مال من شی
یهو از دهنم پرید
_از ارشد اجازه بگیر
+ارشد! ارشد برای چی؟
_ها.هیچی . اشتباهی گفتم
+چون جناب شاهنگ برادرتونه :)تا کی میخواستی قایم کنی؟
_تو از کجا فهمیدی. ارشد دهن لق . میخواستم بهت بگم. فرصت نشد
+حالا نمیخواد نگران باشی. فهمیدم. اونم به موقعش. از ارشد اجازه میگیرم. جناب شاهنگ هم باید از بنده اجازه بگیره دیگه
_بله بله. دوست دسته گلمو باید بهش بدم
*دوست دست گل. داداشتم اینجا چغندره
_داداشم چغندر نیست هویجه .
همه خندیدن منم ریز خندیدم
~مهم بودن من از سر و روشون میباره
*بله بله. کاملا مشخصه
پارمیس اومد سمتم
~چطوری زن داداش؟
_خوبم
بغلم کرد ولی سعی کرد به سینم فشار نیاره
~بخدا نزدیک بود بی زن داداش شی بمولا
_برای چی.
~نزدیک بود سکتمون بدی. حالا میگی براش چی
_تو یکی وقت مرگت نیست. حالا که داداشمو وابسته خودت کردی میخوای بری
به هم نگاه کردن و لبخند زد
+باز دوباره اینا لاو ترکوندن. لاالله. میس شاهنگ برادرش اینجاستا
*اطلاع دارم. خواهر بنده هم لخت جلو شماست
_ارشد
*حقه دیگه
_برو بیرون بزار درستش کنم
*حالا ما غریبه ایم
_بله.برو بیرون
ارشد و پارمیس رفتن بیرون.
امیر اومد کمکم کرد. کمی خجالت کشیدم ولی قرار بود بعدا زنش شم پس خجالت نداره. لباسمو درست کرد و رفت کنار
+بگم بیان؟
_بگو
امیر رفت و با ارشد و پارمیس اومد
*درست کردی لباستو. با کمک کی؟
_شوهر نازنینم
*که اینطور
+بله جناب شاهنگ. کار شما هم به ما میوفته پس بهتره پل هارو خراب نکنی
*بله بله حق با شماست
و همه خندیدن. نمیتونستم بخندم. حتی شده یکم چون درد قفسه سینم امونم رو میبرید. یکم درد داشتم
_امیر
+جانم
_دکتر قرص نداده برای درد
+درد داری؟
_یکم
+الهی فدات شم
_خدا نکنه
+بزار برم به پذیرش بگم
_باش
امیر رفت و با یه لیوان اب و قرص اومد . کمکم کرد بلند شم و بهم قرص و ابو داد. بعد از چند دقیقه دردم کمتر شد.
ادامه دارد...
۳.۲k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.