پارت دوازدهم.
پارت دوازدهم.
جیمین: ب بیا بیا...
لیندا: قرص و اب رو از جیمین گرفتم و سریع قرصو خوردم......
جیمین: لیندا حالت حالت بهتر شد... تو چت شده.... چرا قرص میخوری...
جیمین: دیگه نمیتونم سکوت کنم و هیچی نگم..... لیندا تو همینجا بمون الان میام..... ماری زود باش با من بیا...
ماری: اوخخخخ دستم، ولم کنننننمن.....
جیمین: جونگ کوک باید یه چیزی بهت بگم.....
نایکا: پسرم پس لیندا کجاس.....
جیمین: اول من باید همه چی به شما بگم......
جیمین: کل ماجرا رو واسشون تعریف کردم........ معلوم بود جونگ کوک خیلی عصبی شده، رگای دستش زده بود بیرون.........
جونگ کوک: جیمین من واقعا نمیدونم باید چی بگم..... شرمندم جیمین، شرمنده......
ماری: ج جونگ کوک. هق هق هق
جونگ کوک: فقط خفه شو تو..
ماری: هق هق جونگ
جونگ کوک: گفتم خفه شووووووووووو........ هیچوقت تاحالا دست رو خواهرم بلند نکرده بودم ولی با این کاری که کرده بود یکی محکم زدم تو گوشش........
ماری: هیچوقت تاحالا جونگ کوک برام نزده بود....... سریع اونجارو ترک کردم......
ماری: ههه اخع اون دختر بی ریخت چی داره که من ندارم....
لیندا: جیمین جیمین چی شد، چی شده؟ چیکار کردی.... من حالم خوبههه...
جیمین: لیندا متاسفم..... تو بعد نه سال اومدی کره، الانم که اینجور شد...
لیندا: نه بابا این چه حرفیه....
نایکا: عزیزدلم حالت خوبه....
لیندا: اره خاله خوبم...
جیمین: لیندا اون چه قرصی بود که خوردی.... اصلا چرا اینقدر حالت بد شد.....
لیندا: خب من ناراحتی قلبی دارم..... وقتی اینقد ناراحت بشم حالم اینطور بد میشه...... دکترا میگن زود باید عمل کنی... ولی من هنوز نرفتم برای عمل.... چون خیلی درس دارم، دانشگام هنوز تموم نشده.....
نایکا: دخترم، نمیزارم بری..... باید امشب همینجا پیش خودمون بمونی....
لیندا: ولی خاله نایکا....
نایکا: ولی نداریم، فرداهم باهم میریم یه دکتر خوب....
لیندا: خاله جان من فردا دانشگاه دارم...
جیمین: بعد از دانشگاه میام دنبالت.......
لیندا: خب باشه، خیلی ممنون داداش جیمین....
جیمین: وقتی گفت داداش، لبخند روی لبام رفت...... اخه چرا میگه داداش.... من اونو به عنوان خواهرم نمیبینم.....
لیندا: خب خاله نایکا من فردا همراه جیمین میرم، دیگه نیاز نیس شما بیایید، اذیت میشید داخل بیمارستا و مطب ها.....
نایکا: باشه دخترم.... عزیزدلم من رخت و خوابو پهن کردم برو استراحت کن عزیزم...
لیندا: باشه خاله جان....
جیمین: خب من دیگه میرم خدافظ.....
نایکا: خدافظ پسرم...............
جیمین: ب بیا بیا...
لیندا: قرص و اب رو از جیمین گرفتم و سریع قرصو خوردم......
جیمین: لیندا حالت حالت بهتر شد... تو چت شده.... چرا قرص میخوری...
جیمین: دیگه نمیتونم سکوت کنم و هیچی نگم..... لیندا تو همینجا بمون الان میام..... ماری زود باش با من بیا...
ماری: اوخخخخ دستم، ولم کنننننمن.....
جیمین: جونگ کوک باید یه چیزی بهت بگم.....
نایکا: پسرم پس لیندا کجاس.....
جیمین: اول من باید همه چی به شما بگم......
جیمین: کل ماجرا رو واسشون تعریف کردم........ معلوم بود جونگ کوک خیلی عصبی شده، رگای دستش زده بود بیرون.........
جونگ کوک: جیمین من واقعا نمیدونم باید چی بگم..... شرمندم جیمین، شرمنده......
ماری: ج جونگ کوک. هق هق هق
جونگ کوک: فقط خفه شو تو..
ماری: هق هق جونگ
جونگ کوک: گفتم خفه شووووووووووو........ هیچوقت تاحالا دست رو خواهرم بلند نکرده بودم ولی با این کاری که کرده بود یکی محکم زدم تو گوشش........
ماری: هیچوقت تاحالا جونگ کوک برام نزده بود....... سریع اونجارو ترک کردم......
ماری: ههه اخع اون دختر بی ریخت چی داره که من ندارم....
لیندا: جیمین جیمین چی شد، چی شده؟ چیکار کردی.... من حالم خوبههه...
جیمین: لیندا متاسفم..... تو بعد نه سال اومدی کره، الانم که اینجور شد...
لیندا: نه بابا این چه حرفیه....
نایکا: عزیزدلم حالت خوبه....
لیندا: اره خاله خوبم...
جیمین: لیندا اون چه قرصی بود که خوردی.... اصلا چرا اینقدر حالت بد شد.....
لیندا: خب من ناراحتی قلبی دارم..... وقتی اینقد ناراحت بشم حالم اینطور بد میشه...... دکترا میگن زود باید عمل کنی... ولی من هنوز نرفتم برای عمل.... چون خیلی درس دارم، دانشگام هنوز تموم نشده.....
نایکا: دخترم، نمیزارم بری..... باید امشب همینجا پیش خودمون بمونی....
لیندا: ولی خاله نایکا....
نایکا: ولی نداریم، فرداهم باهم میریم یه دکتر خوب....
لیندا: خاله جان من فردا دانشگاه دارم...
جیمین: بعد از دانشگاه میام دنبالت.......
لیندا: خب باشه، خیلی ممنون داداش جیمین....
جیمین: وقتی گفت داداش، لبخند روی لبام رفت...... اخه چرا میگه داداش.... من اونو به عنوان خواهرم نمیبینم.....
لیندا: خب خاله نایکا من فردا همراه جیمین میرم، دیگه نیاز نیس شما بیایید، اذیت میشید داخل بیمارستا و مطب ها.....
نایکا: باشه دخترم.... عزیزدلم من رخت و خوابو پهن کردم برو استراحت کن عزیزم...
لیندا: باشه خاله جان....
جیمین: خب من دیگه میرم خدافظ.....
نایکا: خدافظ پسرم...............
۵۰.۱k
۲۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.