فیک King of the Moon 🧛🏻♂️🍷🩸پارت¹⁶
جین هی « خیلی خب باشه...اما قبل از اینکه برم باید یه کاری بکنم
شوگا « اینجا چه کاری داری؟
جین هی « از سرجام بلند شدم و رفتم نزدیکش....کاری که دارم اینه....خم شدم و بوسیدمش....بعدش با سرعت جت از اتاقش خارج شدم....نمیدونستم ری اکشنش چیه اما کاری
که قلبم خیلی وقت بود میخواست رو انجام دادم....کلی کار داشتم که باید انجام میدادم و یه لباس شیک برای فردا انتخاب میکردم..البته نقشه ای که برای اون سوفی مزاحم داشتم هم عملی میکردم
شوگا « بعد از اینکه حرفهام رو زدم منتظر شدم تا بره...اما موند و گفت و کاری داره اینجا....تعجب کرده بودم....اون اینجا چیکار داره؟ اما وقتی اومد و بوسیدم شکه شدم و حتی فرصت اینکه ری اکشنی نشون بدم بهم نداد و دَر رفت.....پوزخندی زدم....فکر میکنی اگه فرار کنی نمیتونم بیام سراغت!
راوی « جین هی اونشب خیلی حرفه ای شوگا رو آروم کرده بود و شوگا بابت این اتفاق ازش ممنون بود....جین هی تنها کسی بود که همیشه با وجود اینکه پسش میزد بازم کنارش بود....برعکس سوفی......این باعث میشد شوگا ترس از دادن جین هی رو برای بار هزارم توی قلبش احساس کنه....اما اون قرار نبود به این سادگی تسلیم بشه و بزاره جین هی رو ازش بگیرن....چشم هاشو بست و از شدت خستگی به خواب رفت....
جین هی « با تابش نور خورشید به چشمام از سرجام بلند شدم و کش و قوسی به خودم دادم....باید سریع آماده میشدم....رفتم و یه دوش گرفتم و از نگهبان اتاقم خواستم خدمتکار هایی که قرار بود امروز برای آماده شدنم کمکم کنن رو بیاره....اول موهام رو درست کردن و بعدش کلی لباس پف پفی و اشرافی اوردن....واقعا راه رفتن با اونا سخت بود برای همین ساده ترین لباس رو انتخاب کردم....درسته همشون اول غر زدن اما بعدش که لباس رو پوشیدم ساکت شدن (. ❛ ᴗ ❛.) این است ابهت جین هی کبیر...کفش هامو پوشیدم و رفتم سمت اتاق یونگی.....گفتم یه کم غافلگیرش کنم و بیینم چطوره.....آروم در اتاقش رو باز کردم و دیدم خیلی آروم خوابیده.....خدا جونم چقدر جذابه.....آروم و بدون صدا رفتم و روی صندلی کنار تخت نشستم.....آروم دستم رو سمت موهاش بردم و نوازشش کردم.....به نظرم اون خیلی تنها بود... یه جورایی هم ازش میترسیدم....هم عاشقش بودم.....به خودم اومدم دیدم دارم گریه میکنم.....با دستم اشکام رو پاک کردم....اه آه خجالت بکش دختر.....دم و دقیه آب غوره میگیری....
شوگا « من میگم یه کاری کردی.....بعد تو میگی نه.....چه دست گلی به اب دادی؟
جین هی « چون یونگی یهو این حرف رو زد جا خوردم داشتم از صندلی میفتادم که دستم رو گرفت و اوفتادم توی بغلش....خودم رو جمع وجور کردم و عین آدم نشستم که دیدم همچنان داره منتظر نگاهم میکنه.....تو بیدار بودی؟
شوگا « بله
⛄تقدیم به شما..اخرین پارت امروز.. امیدوارم خوب شده باشه❤ لباس جین هی اسلاید بعد
شوگا « اینجا چه کاری داری؟
جین هی « از سرجام بلند شدم و رفتم نزدیکش....کاری که دارم اینه....خم شدم و بوسیدمش....بعدش با سرعت جت از اتاقش خارج شدم....نمیدونستم ری اکشنش چیه اما کاری
که قلبم خیلی وقت بود میخواست رو انجام دادم....کلی کار داشتم که باید انجام میدادم و یه لباس شیک برای فردا انتخاب میکردم..البته نقشه ای که برای اون سوفی مزاحم داشتم هم عملی میکردم
شوگا « بعد از اینکه حرفهام رو زدم منتظر شدم تا بره...اما موند و گفت و کاری داره اینجا....تعجب کرده بودم....اون اینجا چیکار داره؟ اما وقتی اومد و بوسیدم شکه شدم و حتی فرصت اینکه ری اکشنی نشون بدم بهم نداد و دَر رفت.....پوزخندی زدم....فکر میکنی اگه فرار کنی نمیتونم بیام سراغت!
راوی « جین هی اونشب خیلی حرفه ای شوگا رو آروم کرده بود و شوگا بابت این اتفاق ازش ممنون بود....جین هی تنها کسی بود که همیشه با وجود اینکه پسش میزد بازم کنارش بود....برعکس سوفی......این باعث میشد شوگا ترس از دادن جین هی رو برای بار هزارم توی قلبش احساس کنه....اما اون قرار نبود به این سادگی تسلیم بشه و بزاره جین هی رو ازش بگیرن....چشم هاشو بست و از شدت خستگی به خواب رفت....
جین هی « با تابش نور خورشید به چشمام از سرجام بلند شدم و کش و قوسی به خودم دادم....باید سریع آماده میشدم....رفتم و یه دوش گرفتم و از نگهبان اتاقم خواستم خدمتکار هایی که قرار بود امروز برای آماده شدنم کمکم کنن رو بیاره....اول موهام رو درست کردن و بعدش کلی لباس پف پفی و اشرافی اوردن....واقعا راه رفتن با اونا سخت بود برای همین ساده ترین لباس رو انتخاب کردم....درسته همشون اول غر زدن اما بعدش که لباس رو پوشیدم ساکت شدن (. ❛ ᴗ ❛.) این است ابهت جین هی کبیر...کفش هامو پوشیدم و رفتم سمت اتاق یونگی.....گفتم یه کم غافلگیرش کنم و بیینم چطوره.....آروم در اتاقش رو باز کردم و دیدم خیلی آروم خوابیده.....خدا جونم چقدر جذابه.....آروم و بدون صدا رفتم و روی صندلی کنار تخت نشستم.....آروم دستم رو سمت موهاش بردم و نوازشش کردم.....به نظرم اون خیلی تنها بود... یه جورایی هم ازش میترسیدم....هم عاشقش بودم.....به خودم اومدم دیدم دارم گریه میکنم.....با دستم اشکام رو پاک کردم....اه آه خجالت بکش دختر.....دم و دقیه آب غوره میگیری....
شوگا « من میگم یه کاری کردی.....بعد تو میگی نه.....چه دست گلی به اب دادی؟
جین هی « چون یونگی یهو این حرف رو زد جا خوردم داشتم از صندلی میفتادم که دستم رو گرفت و اوفتادم توی بغلش....خودم رو جمع وجور کردم و عین آدم نشستم که دیدم همچنان داره منتظر نگاهم میکنه.....تو بیدار بودی؟
شوگا « بله
⛄تقدیم به شما..اخرین پارت امروز.. امیدوارم خوب شده باشه❤ لباس جین هی اسلاید بعد
۴۵.۸k
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.