ازدواج اجباری مافیا
اینقدر تمرین کرده بودم که دیگه حوصله تمرین نداشتم
ال ان ساعت ۶شبه و من تصمیم گرفتم که با مهمونی به اونا حمله کنم پس یه مهمونی ترتیب دادم و خوشگل ترین لباسم که باز هم بود رو پوشیدم خیلی خوشگل شده بودم(تعریف از خود نباشه)
مهمونی ساعت ۹ شروع میشد و ال ان کمکم مهمونا داشتن میومدن تصمیم گرفتم که این طوری جنگ رو شروع کنم به بادیگارد گفتم هر وقت لیوان شراب رو بندازی یعنی جنگ شروع شده
همه اومدن حتی خانواده پارک
از زبان جیمین
دیدم هانا همهی مارو به مهمونی دعوت کرده خیلی خوش حال شدم(بچم نمیدونه قراره جی بشه)یه تیپ خفن زدم خیلی خوب شده بودم
همهی خانواده آماده بودن ما حرکت کردیم و رسیدیم که دیدم هانا لباسش بازه خیلی اصبی بودم و چشم از بر نداشتم که دیدم رفت پیش دوتا پسر یکی همون بود که هانا باهاش اهنگ خوند ولی اون یکی رو نمیدونم که دیدم هانا هر دوشون رو بقل کرد
از زبان هانا
دیدم خانواده پارک اومدن جیمین خیلی خوشگل شده بود دیدم داره به من نگاه میکنه منم بهش محل ندادم که دیدم کای و مونبین اومدن(کای دوست صمیمی هاناعه و مونبین هم همین طور ) رفتم خر دوشون رو بقل کردم و دیدم یه بادیگارد لیوان شراب رو انداخت پس یعنی جنگ شروع شده بی سر و صدا همهی مهمون هارو گروگان گرفتم و سریع تو اون زمان لباس بیرونی پوشیدم فقد خانواده پارک بودن
از زبان جیمین
دیدم مهمونا نیستن خیلی عجیب بود که دیدم یه وودی داره میاد و خانواده ام دارن ناپدید میشن پس به افرادم گفتم شریع آماده باشن
دیدم اون هاناعه
هانا گفت: ال ان میتونم ازت انتقام بگیرم با کشتن خانوادت ( هانا از قبل فیلم جعلی درست کرده بود که داره خانواده جیمین رو میکشه) جیمین که دید اشک تو چشماش جمع شد و با افرادش به هانا حمله کردن همه در حال جنگ بودن که تیر داشت به هانا میخورد که مونبین از اون دفاع کرد و تیر خورد
از زبان هانا
دیدم مونبین به جای من تیر خورد اشک تو چشمام جمع شد و تو بقلم گرفتمش و جیغ میزدم که گفت:من آخرین ارزوم رو برآورده کردم نجات دادن تو
اشک تو چشمام جمع شد که دیدم دیگه حرف نمیزنه و کلا چشماش بسته هست هم گریه و هم جیغ میزدم جوری که شیشه ها شکست همونجا تسلیم شدم و خانواده پارک رو ول کردم و
ال ان ساعت ۶شبه و من تصمیم گرفتم که با مهمونی به اونا حمله کنم پس یه مهمونی ترتیب دادم و خوشگل ترین لباسم که باز هم بود رو پوشیدم خیلی خوشگل شده بودم(تعریف از خود نباشه)
مهمونی ساعت ۹ شروع میشد و ال ان کمکم مهمونا داشتن میومدن تصمیم گرفتم که این طوری جنگ رو شروع کنم به بادیگارد گفتم هر وقت لیوان شراب رو بندازی یعنی جنگ شروع شده
همه اومدن حتی خانواده پارک
از زبان جیمین
دیدم هانا همهی مارو به مهمونی دعوت کرده خیلی خوش حال شدم(بچم نمیدونه قراره جی بشه)یه تیپ خفن زدم خیلی خوب شده بودم
همهی خانواده آماده بودن ما حرکت کردیم و رسیدیم که دیدم هانا لباسش بازه خیلی اصبی بودم و چشم از بر نداشتم که دیدم رفت پیش دوتا پسر یکی همون بود که هانا باهاش اهنگ خوند ولی اون یکی رو نمیدونم که دیدم هانا هر دوشون رو بقل کرد
از زبان هانا
دیدم خانواده پارک اومدن جیمین خیلی خوشگل شده بود دیدم داره به من نگاه میکنه منم بهش محل ندادم که دیدم کای و مونبین اومدن(کای دوست صمیمی هاناعه و مونبین هم همین طور ) رفتم خر دوشون رو بقل کردم و دیدم یه بادیگارد لیوان شراب رو انداخت پس یعنی جنگ شروع شده بی سر و صدا همهی مهمون هارو گروگان گرفتم و سریع تو اون زمان لباس بیرونی پوشیدم فقد خانواده پارک بودن
از زبان جیمین
دیدم مهمونا نیستن خیلی عجیب بود که دیدم یه وودی داره میاد و خانواده ام دارن ناپدید میشن پس به افرادم گفتم شریع آماده باشن
دیدم اون هاناعه
هانا گفت: ال ان میتونم ازت انتقام بگیرم با کشتن خانوادت ( هانا از قبل فیلم جعلی درست کرده بود که داره خانواده جیمین رو میکشه) جیمین که دید اشک تو چشماش جمع شد و با افرادش به هانا حمله کردن همه در حال جنگ بودن که تیر داشت به هانا میخورد که مونبین از اون دفاع کرد و تیر خورد
از زبان هانا
دیدم مونبین به جای من تیر خورد اشک تو چشمام جمع شد و تو بقلم گرفتمش و جیغ میزدم که گفت:من آخرین ارزوم رو برآورده کردم نجات دادن تو
اشک تو چشمام جمع شد که دیدم دیگه حرف نمیزنه و کلا چشماش بسته هست هم گریه و هم جیغ میزدم جوری که شیشه ها شکست همونجا تسلیم شدم و خانواده پارک رو ول کردم و
۸.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.