فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆³⁴
+: رفتم حالم خوب نبود برگشتم، بگو ببینم چیشده اومدی اینجا؟
سونا : خانم جئون ازم خواستن به گلای اتاقتون آب بدم.
+: بیخیال بعدا انجامش بده.
سونا : چشم خانوم.
تعظیم کرد و از اتاق بیرون رفت.
وقتی داشت به آشپزخونه برمیگشت صدایی رو از پشتش شنید.
€: سونا? انقدر سریع به همشون آب دادی اومدی؟
برگشت و تعظیم کرد و همون طوری که سرش پایین بود جواب داد.
سونا : خانوم ات توی اتاقشون بودن گفتن که بعدا انجامش بدم.
€: چی? عا خیلی خب تو برو به کارت برس.
خودش به سمت اتاق دخترکش رفت.
در زد. ولی صدای غرغرشو شنید.
+: ایی چرا دودیقه دس از سرم بر نمیدارین؟!
درو باز کرد. دخترک با دیدن مادرش جا خورد و بلند شد روی تخت نشست. ولی پتوشو روی پاهاش نگه داشت تا زخماشو نبینن.
€: پس اعصاب نداشتی دیشب خوب نخوابیدی پاشدی اومدی خونه.*لبخند*
+: خب ... این پسر بیکارت منو به زور آورد خونه.
€: حتما یهرکاری کردی دیگه.
+: مامان ...
€: جانم؟
+: شما و بابا میخواین برین سفر؟
€: عا خب آره.
+: حتما باید اینو از دهن پسرت بشنوم؟
€: عاح خب ساعت ²:³⁰ پروازمونه.
+: ² شب!؟
€: آره.
+: پس منم باید پیش خرگوشِجنتلمن بمونم?
با خنده دخترشو بغل کرد.
€: یاا این طور نگو اون خرگوش جنتلمن از من و باباتم بیشتز حواسش بهت هست.
+: عاها ...
€: من رفتم تو هم استراحت کن.
با بیرون رفتن خانوم جئون با دستاش موهاشو چنگ زد. نفسشو خالی کرد و پاهاشو جمع کرد و بغل کرد.
برای آخرین بار مامانشو بغل کرد و سرشو بوسید. بعد هم پدرشو به آغوش کشید.
+: خیلی مواظب خودتون باشین.
€: حواسمون هس دخترم.
جئون پیز نگاهی به جونگکوک انداخت و اسمشو گفت.
دخترک از هیچی خبر نداشت اول به پدرش و بعد به جونگکوک نگاه انداخت. که متوجه چشم غره جیکی به پدرش شد.
_: خیلی خب حواسم هس برین شماها.
€: خدانگهدار بچهها.
$: خدافظ.
+: بایبای
ماشینشون از حیاط خارج شد. جونگکوک دست به سینه به داخل برگشت.
_: نمیخوای بیای تو؟
از سر لجبازی زبون باز کرد.
+: نه نمیخوام.
_: پس منم درو میب....
اما قبل از اینکه درو ببنده همون طور که انتظار داشت دخترک اومد داخل.
+: رفتم حالم خوب نبود برگشتم، بگو ببینم چیشده اومدی اینجا؟
سونا : خانم جئون ازم خواستن به گلای اتاقتون آب بدم.
+: بیخیال بعدا انجامش بده.
سونا : چشم خانوم.
تعظیم کرد و از اتاق بیرون رفت.
وقتی داشت به آشپزخونه برمیگشت صدایی رو از پشتش شنید.
€: سونا? انقدر سریع به همشون آب دادی اومدی؟
برگشت و تعظیم کرد و همون طوری که سرش پایین بود جواب داد.
سونا : خانوم ات توی اتاقشون بودن گفتن که بعدا انجامش بدم.
€: چی? عا خیلی خب تو برو به کارت برس.
خودش به سمت اتاق دخترکش رفت.
در زد. ولی صدای غرغرشو شنید.
+: ایی چرا دودیقه دس از سرم بر نمیدارین؟!
درو باز کرد. دخترک با دیدن مادرش جا خورد و بلند شد روی تخت نشست. ولی پتوشو روی پاهاش نگه داشت تا زخماشو نبینن.
€: پس اعصاب نداشتی دیشب خوب نخوابیدی پاشدی اومدی خونه.*لبخند*
+: خب ... این پسر بیکارت منو به زور آورد خونه.
€: حتما یهرکاری کردی دیگه.
+: مامان ...
€: جانم؟
+: شما و بابا میخواین برین سفر؟
€: عا خب آره.
+: حتما باید اینو از دهن پسرت بشنوم؟
€: عاح خب ساعت ²:³⁰ پروازمونه.
+: ² شب!؟
€: آره.
+: پس منم باید پیش خرگوشِجنتلمن بمونم?
با خنده دخترشو بغل کرد.
€: یاا این طور نگو اون خرگوش جنتلمن از من و باباتم بیشتز حواسش بهت هست.
+: عاها ...
€: من رفتم تو هم استراحت کن.
با بیرون رفتن خانوم جئون با دستاش موهاشو چنگ زد. نفسشو خالی کرد و پاهاشو جمع کرد و بغل کرد.
برای آخرین بار مامانشو بغل کرد و سرشو بوسید. بعد هم پدرشو به آغوش کشید.
+: خیلی مواظب خودتون باشین.
€: حواسمون هس دخترم.
جئون پیز نگاهی به جونگکوک انداخت و اسمشو گفت.
دخترک از هیچی خبر نداشت اول به پدرش و بعد به جونگکوک نگاه انداخت. که متوجه چشم غره جیکی به پدرش شد.
_: خیلی خب حواسم هس برین شماها.
€: خدانگهدار بچهها.
$: خدافظ.
+: بایبای
ماشینشون از حیاط خارج شد. جونگکوک دست به سینه به داخل برگشت.
_: نمیخوای بیای تو؟
از سر لجبازی زبون باز کرد.
+: نه نمیخوام.
_: پس منم درو میب....
اما قبل از اینکه درو ببنده همون طور که انتظار داشت دخترک اومد داخل.
۵.۱k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.