part ¹⁷🐻💕فصل دوم
تهیونگ « بلند شدم و معجونی که برای از بین بردن مستی بود از یخچال در اوردم و گذاشتم جلوی کاترین... اینو بخور... یه کم دیگه بقیه بچه ها بیدار میشن.... وون دستور های لازم رو میگه و
_سرش رو نزدیک گوش کاترین اورد و گفت « دفعه آخرت باشه مست میکنی و به مرگ فکر میکنی... همیشه اینقدر آروم نیستم لیدی ...
کاترین « مسخ شده بود یخچال زل زده بودم که عقب کشید و گفت
تهیونگ « دستت رو بیار جلو
کاترین « میخواین بهم ردیاب وصل کنید؟
تهیونگ « هنوز اونقدر خطرناک نشدی...
کاترین « دستم رو دراز کردم و در کمال تعجب یه گردنبند ضریف با طرح پروانه کف دستم قرار گرفت...
تهیونگ « اینم بنداز گردنت تا بعدش که رفتم نگی توهم بوده...
کاترین « کپ کرده به مسیر رفتن تهیونگ و بعد گردنبند خیره شدم.... سرم رو با ناباوری تکون دادم و بعد به میز کوبیدم... آخ آخ چقدر سفته میز... سرم رو با درد مالیدم و تازه بعد از خوردن اون معجون فهمیدم دیشب چه غلطی کردم و اگه کیم همه اینا رو دیده باشه بعد از عملیات فاتحه ام خونده اس...
جورج « توی عالم خواب و بیداری دست کشیدم روی مبل تا ببینم کاترین هست یا نه که با جای خالیش مواجه شدم... با ترس از جا پریدم که وون رو توی چهارچوب در دیدم... چشمام رو مالیدم و گفت « یا مسیح به خدا من مست نکردم... این چه توهمیه
وون « توهم زدی... واقعیم
جورج « تو اینجایی... یعنی....
وون « دادستان دیشب بعد از رفتن شما اومد دنبالتون و همه چیز رو دید
جورج « الان کاترین مرده نه؟
وون « درسته عصبی شدن اما قاتل که نیستن...الانم عین سیب به من زل نزن... برو بقیه رو بیدار کن باید دستور دادستان رو اعلام کنم
جورج « بله بله
کوک « آماده شده بودم برم پایین یه سر به کاترین و جورج بزنم و لارا هم داشت موهاشو شونه میکرد... بوسه ای روی موهاش زدم که لبخند شیرینی تحویلم داد و نوک بینیم رو بوسید... خواستم برم بیرون که جورج نفس نفس زنان وارد اتاق شد ... جورج چی شده؟؟؟ کاترین چیزیش شده؟
جورج « نمیدونم شاید تا الان مرده باشه. ..
کوک « یعنی چی؟؟؟
جورج « دادستان دیشب اینجا بوده
کوک و لارا « جاننننننن ؟؟؟؟
جورج « اره پاشین بیاین پایین وون اینجاست پیغام دادستان رو برسونه
جوری « بعد از اینکه هممون رو جمع کرد پایین همه در سکوت به وون زل زده بودیم! کاترین سرش پایین بود و تا الان چیزی نگفته بود... با خودم گفتم ای کاش همون دیشب به دادستان گفته بودیم تا آرومش کنه... بالاخره وون بعد از یه سکوت طولانی به حرف اومد
وون « خب همتون میدونید که دادستان دیشب اینجا بود و همه چیز رو دیده!
کوک « اما اخه چطور؟؟
وون « ببین آقا خرگوشه... دیشب بعد از اینکه اونطوری رفتید نگران شد که این خانم *اشاره به کاترین ) یه کاری کرده باشه...
🪅❤👩🦯حیح بفرمایید
_سرش رو نزدیک گوش کاترین اورد و گفت « دفعه آخرت باشه مست میکنی و به مرگ فکر میکنی... همیشه اینقدر آروم نیستم لیدی ...
کاترین « مسخ شده بود یخچال زل زده بودم که عقب کشید و گفت
تهیونگ « دستت رو بیار جلو
کاترین « میخواین بهم ردیاب وصل کنید؟
تهیونگ « هنوز اونقدر خطرناک نشدی...
کاترین « دستم رو دراز کردم و در کمال تعجب یه گردنبند ضریف با طرح پروانه کف دستم قرار گرفت...
تهیونگ « اینم بنداز گردنت تا بعدش که رفتم نگی توهم بوده...
کاترین « کپ کرده به مسیر رفتن تهیونگ و بعد گردنبند خیره شدم.... سرم رو با ناباوری تکون دادم و بعد به میز کوبیدم... آخ آخ چقدر سفته میز... سرم رو با درد مالیدم و تازه بعد از خوردن اون معجون فهمیدم دیشب چه غلطی کردم و اگه کیم همه اینا رو دیده باشه بعد از عملیات فاتحه ام خونده اس...
جورج « توی عالم خواب و بیداری دست کشیدم روی مبل تا ببینم کاترین هست یا نه که با جای خالیش مواجه شدم... با ترس از جا پریدم که وون رو توی چهارچوب در دیدم... چشمام رو مالیدم و گفت « یا مسیح به خدا من مست نکردم... این چه توهمیه
وون « توهم زدی... واقعیم
جورج « تو اینجایی... یعنی....
وون « دادستان دیشب بعد از رفتن شما اومد دنبالتون و همه چیز رو دید
جورج « الان کاترین مرده نه؟
وون « درسته عصبی شدن اما قاتل که نیستن...الانم عین سیب به من زل نزن... برو بقیه رو بیدار کن باید دستور دادستان رو اعلام کنم
جورج « بله بله
کوک « آماده شده بودم برم پایین یه سر به کاترین و جورج بزنم و لارا هم داشت موهاشو شونه میکرد... بوسه ای روی موهاش زدم که لبخند شیرینی تحویلم داد و نوک بینیم رو بوسید... خواستم برم بیرون که جورج نفس نفس زنان وارد اتاق شد ... جورج چی شده؟؟؟ کاترین چیزیش شده؟
جورج « نمیدونم شاید تا الان مرده باشه. ..
کوک « یعنی چی؟؟؟
جورج « دادستان دیشب اینجا بوده
کوک و لارا « جاننننننن ؟؟؟؟
جورج « اره پاشین بیاین پایین وون اینجاست پیغام دادستان رو برسونه
جوری « بعد از اینکه هممون رو جمع کرد پایین همه در سکوت به وون زل زده بودیم! کاترین سرش پایین بود و تا الان چیزی نگفته بود... با خودم گفتم ای کاش همون دیشب به دادستان گفته بودیم تا آرومش کنه... بالاخره وون بعد از یه سکوت طولانی به حرف اومد
وون « خب همتون میدونید که دادستان دیشب اینجا بود و همه چیز رو دیده!
کوک « اما اخه چطور؟؟
وون « ببین آقا خرگوشه... دیشب بعد از اینکه اونطوری رفتید نگران شد که این خانم *اشاره به کاترین ) یه کاری کرده باشه...
🪅❤👩🦯حیح بفرمایید
۲۲۲.۶k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.