نوشیدن خون قرمز
𝑫𝒓𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 12)
ات: بله همرو شنیدم.....
تهیونگ: خب بریم دیگه.... ایزوئل بیا....
ایزوئل: بریم بابایی..... ( دست تهیونگ میگیره و ات هم پشت سرشون میره....)
( سوار ماشین شدن و راه افتادن)
ات: ایزوئل....
ایزوئل: بله مامانی....
ات: منو بیشتر دوست داری یا بابایی؟!...
ایزوئل: بابایی جونم....
ات: چرا؟
ایزوئل: چون هر کاری برام میکنه و هر چی بگم برام میخره.....
ات: اوهوم من نمیگیرم؟......
ایزوئل: نوچ....
ات: ( بغض میکنه)
تهیونگ: ( متوجه ات میشه و به ایزوئل میگه)....
تهیونگ: بابایی این حرف شما اصلا درست نبود...
ایزوئل: چرا؟....
تهیونگ: شما الان مامانو ناراحت کردی.... بالاخره مامان به خاطر شما سختی های زیادی کشیده و بزرگت کرده..... همیشه مگه به خاطر خریدن وسایل ادم به یه نفر وابسته میشه؟..... مامانی هم برای تو خیلی چیز ها خریده.... قدر مامان رو بدون.... و دیگه اینجوری باهاش صحبت نکن..... ازش عذر خواهی کن
ات: ( به تهیونگ لبخند میزنه)....
ایزوئل: چشم.... ببخشید مامانی.... ( میره و لپ ات رو میبوسه)....
ات: اشکالی نداره دخترم.....
تهیونگ: خب رسیدیم پیاده شید....
(همه پیاده شدیم و زنگ خونه ی جونگ کوک و جنی زدیم و اومدن در رو باز کردن و بعد از سلام و علیک وارد شدیم.....)
ایزوئل: خاله جون پس یونجی کو؟...
جنی: اتاقشه خاله برو اوکیا هم هستش قشنگ بازی کنید....
ایزوئل: مرسی خاله جون..... ( ایزوئل رفت اتاق یونجی)
ادامه اش تو کامنتا....
اسلاید دوم ایزوئل
اسلاید سوم یونجی
اسلاید چهارم اوکیا
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝑷𝒂𝒓𝒕 12)
ات: بله همرو شنیدم.....
تهیونگ: خب بریم دیگه.... ایزوئل بیا....
ایزوئل: بریم بابایی..... ( دست تهیونگ میگیره و ات هم پشت سرشون میره....)
( سوار ماشین شدن و راه افتادن)
ات: ایزوئل....
ایزوئل: بله مامانی....
ات: منو بیشتر دوست داری یا بابایی؟!...
ایزوئل: بابایی جونم....
ات: چرا؟
ایزوئل: چون هر کاری برام میکنه و هر چی بگم برام میخره.....
ات: اوهوم من نمیگیرم؟......
ایزوئل: نوچ....
ات: ( بغض میکنه)
تهیونگ: ( متوجه ات میشه و به ایزوئل میگه)....
تهیونگ: بابایی این حرف شما اصلا درست نبود...
ایزوئل: چرا؟....
تهیونگ: شما الان مامانو ناراحت کردی.... بالاخره مامان به خاطر شما سختی های زیادی کشیده و بزرگت کرده..... همیشه مگه به خاطر خریدن وسایل ادم به یه نفر وابسته میشه؟..... مامانی هم برای تو خیلی چیز ها خریده.... قدر مامان رو بدون.... و دیگه اینجوری باهاش صحبت نکن..... ازش عذر خواهی کن
ات: ( به تهیونگ لبخند میزنه)....
ایزوئل: چشم.... ببخشید مامانی.... ( میره و لپ ات رو میبوسه)....
ات: اشکالی نداره دخترم.....
تهیونگ: خب رسیدیم پیاده شید....
(همه پیاده شدیم و زنگ خونه ی جونگ کوک و جنی زدیم و اومدن در رو باز کردن و بعد از سلام و علیک وارد شدیم.....)
ایزوئل: خاله جون پس یونجی کو؟...
جنی: اتاقشه خاله برو اوکیا هم هستش قشنگ بازی کنید....
ایزوئل: مرسی خاله جون..... ( ایزوئل رفت اتاق یونجی)
ادامه اش تو کامنتا....
اسلاید دوم ایزوئل
اسلاید سوم یونجی
اسلاید چهارم اوکیا
۱۱.۲k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.