Jungkook fic
Jungkook fic
Fake: My inheritance
Part: 3
Do not copy in any way
support please
══════════════════════════════════☣
ـ؋ـیک جانگ کوک
ـ؋ـیک : میراث شوم
════════◉════════◉════════◉═════
+داشتم آب میخوردم که
صدایی اومد همچین میگفت
بیا .بیاااا .......بیا بریم زیر زمین ا/ت بیا
+وای خدای من این دیگه چیه (توی دلش)
سعی کردم عادی باشم ولی صداش نزدیک تر و نزدیکتر میشد از ترس دست و پام حرکت نمیکرد
سرمو انداختم پایین به سمت بالا حرکت میکردم و یواش یواش از پله ها داشتم میرفتم بالا از ترس سکته کرده بودم که با صدای بلندی متوقف شدم
_وایسا عزيزم
سرمو برگردوندم با چهره ترسناکی روبه رو شدم چند بار پلک زدم گفتم شاید خیالاتی شدم ولی وقتی چشام رو باز کردم درست جلوم بود و ترس کل وجودم رو فرا گرفته بود با صدای لنکه گفتم
+ ت.ت..تو. ک..ی.یی هست...یی
_ چرا میترسی عشقم بعد پنج سال داریم همو ملاقات میکنیم
+..........
_آها شاید از چهره نشناختی
چهره پسرگ عوض شد همون جانگکوک بود عشق دخترک ...زندگی دخترک
+تو ......بغض کرده به صورتش نگاه میکردم من هنوزم عاشقش بودم ولی ...ولی اون مرده بود
+کوک تویی چشام درست میبینه (با گریه )
_کوک با بغض نگاش میکرد
_آره عشقم منم ...کوکی توام
+داشت گریه میکرد و با گریه گفت
+مگه تو نمردی (با گریه )
_ میخواستی بمیرم
+دخترک بدون حرفی بغلش کردم
چند مین بعد
+تو واقعی هستی کوک یا من خواب میبینم
_نه عزیزم من واقعیم
+ بیا بریم بشینیم
رفتن روی کاناپه ی پذیرایی نشستن
+کوکی تومگه بابام بزرگم .... حرفش تموم نشده بود که کوک گفت
_اوم .....مردم ولی الان منو نگاه کن چه فرقی توی صورتم میبینی
+چشات ....چشات قرمز هستن ........
_اوم باز هم زیرکی عشقم
.................+
_بعد از گشتن من ،من توی بغل تو جون دادم و مردم
ا/ت بازم بغض کن
_ببخشید ............اصلا نمیگم
+زود باش بگو ( با بغض )
_من مردم و منو انداختن توی یه کوچه تاریک
+ای حرومزاده ها ( زیر لب)
_یه تک خنده ای زد :بعدش نمیدونم چیشد و بیدار شدم وقتی بیدار شدم احساس تشنگی میکردم بعد از دو ساعت عطشم نسبت به خون بیشتر میشد و من فهمیدم یه خون آشامم
+ببخشید ..هق ( زد زیر گریه )
_چیشد عشقم
+اگه من اونروز صدات نمیزدم بیای الان انقدر هق ......هق ......هق اذیت نمیکشیدی
ادامه دارد.
Fake: My inheritance
Part: 3
Do not copy in any way
support please
══════════════════════════════════☣
ـ؋ـیک جانگ کوک
ـ؋ـیک : میراث شوم
════════◉════════◉════════◉═════
+داشتم آب میخوردم که
صدایی اومد همچین میگفت
بیا .بیاااا .......بیا بریم زیر زمین ا/ت بیا
+وای خدای من این دیگه چیه (توی دلش)
سعی کردم عادی باشم ولی صداش نزدیک تر و نزدیکتر میشد از ترس دست و پام حرکت نمیکرد
سرمو انداختم پایین به سمت بالا حرکت میکردم و یواش یواش از پله ها داشتم میرفتم بالا از ترس سکته کرده بودم که با صدای بلندی متوقف شدم
_وایسا عزيزم
سرمو برگردوندم با چهره ترسناکی روبه رو شدم چند بار پلک زدم گفتم شاید خیالاتی شدم ولی وقتی چشام رو باز کردم درست جلوم بود و ترس کل وجودم رو فرا گرفته بود با صدای لنکه گفتم
+ ت.ت..تو. ک..ی.یی هست...یی
_ چرا میترسی عشقم بعد پنج سال داریم همو ملاقات میکنیم
+..........
_آها شاید از چهره نشناختی
چهره پسرگ عوض شد همون جانگکوک بود عشق دخترک ...زندگی دخترک
+تو ......بغض کرده به صورتش نگاه میکردم من هنوزم عاشقش بودم ولی ...ولی اون مرده بود
+کوک تویی چشام درست میبینه (با گریه )
_کوک با بغض نگاش میکرد
_آره عشقم منم ...کوکی توام
+داشت گریه میکرد و با گریه گفت
+مگه تو نمردی (با گریه )
_ میخواستی بمیرم
+دخترک بدون حرفی بغلش کردم
چند مین بعد
+تو واقعی هستی کوک یا من خواب میبینم
_نه عزیزم من واقعیم
+ بیا بریم بشینیم
رفتن روی کاناپه ی پذیرایی نشستن
+کوکی تومگه بابام بزرگم .... حرفش تموم نشده بود که کوک گفت
_اوم .....مردم ولی الان منو نگاه کن چه فرقی توی صورتم میبینی
+چشات ....چشات قرمز هستن ........
_اوم باز هم زیرکی عشقم
.................+
_بعد از گشتن من ،من توی بغل تو جون دادم و مردم
ا/ت بازم بغض کن
_ببخشید ............اصلا نمیگم
+زود باش بگو ( با بغض )
_من مردم و منو انداختن توی یه کوچه تاریک
+ای حرومزاده ها ( زیر لب)
_یه تک خنده ای زد :بعدش نمیدونم چیشد و بیدار شدم وقتی بیدار شدم احساس تشنگی میکردم بعد از دو ساعت عطشم نسبت به خون بیشتر میشد و من فهمیدم یه خون آشامم
+ببخشید ..هق ( زد زیر گریه )
_چیشد عشقم
+اگه من اونروز صدات نمیزدم بیای الان انقدر هق ......هق ......هق اذیت نمیکشیدی
ادامه دارد.
۳.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.