غزلی نیست که در وصف تو کامل گردد
غزلی نیست که در وصف تو کامل گردد
دله زارم به فدایت که چه قابل گردد
در ره عشق تو جان میدهم و هستی خویش
گوشه چشمی بنمایی همه حاصل گردد
ماه من ؛ پرده برانداز ز روی مه خود
تا که چشم و دله من مست شمایل گردد
با خیال تو کنم ولوله در سینه بپا
نفسم بی تو بدان زهر هلاهل گردد
بی تو عمریست که سر میشود این تنهایی
کن قبول این دله دیوانه که عاقل گردد
کشتی_ عشق_ تو لنگر بزند در دله من
رد پای تو اگر نقش_ به ساحل گردد.....
دله زارم به فدایت که چه قابل گردد
در ره عشق تو جان میدهم و هستی خویش
گوشه چشمی بنمایی همه حاصل گردد
ماه من ؛ پرده برانداز ز روی مه خود
تا که چشم و دله من مست شمایل گردد
با خیال تو کنم ولوله در سینه بپا
نفسم بی تو بدان زهر هلاهل گردد
بی تو عمریست که سر میشود این تنهایی
کن قبول این دله دیوانه که عاقل گردد
کشتی_ عشق_ تو لنگر بزند در دله من
رد پای تو اگر نقش_ به ساحل گردد.....
۷۷۴
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.