ازدواج اجباری پارت ۵
نامجون: نگران نباش فقط چند ماهه تو فقط نقش بازی میکنی اونم فقط جلوی دوربین همین هیچ اتفاقی قرار نیست بیوفته
مین سو: من باید با پدرم صحبت کنم
از این همه جدی بودنت تو شک بودن که نامجون گفت : باشه بیا
شماره رو گرفت و داد دستت گوشی گرفتی بعد از دو بوق جواب داد : سلام اقای کیم...
مین سو: منم بابا
پدر مین سو: اااا تویی سلام بابا اتقفاقی افتاده
مین سو : بابا تازه میگی اتفاقی افتاده ؟ اینا واسه چی من و انتخاب کردن تو که میدونی من....
پدر مین سو پرید وسط حرفشو گفت: دخترم فقط چند ماهه خببب اونا از من درخواست کردن کم کسی نیستن دخترم هوممم پس راه بیا باشه؟؟
مین سو: پس دانشگام چی ؟؟
پدر مین سو : خودم با مدیر دانشگاه حرف زدم و گفتم چند ماهی نیستی رفتی مسافرت اجباری خوبه ؟؟؟
مین سو: بابااااااااا خوب همه کارا رو کردی اره بابا از دستت شکاریم فقط دعا کن نبینمتتتتتت
پدر مین سو: 😁😁😁 حرص نخور دخترم چوروک میشی دیگه نمیگیرنت هااا از من گفتن بود می مونی رودستم
مین سو: باباااااااااا مگر گیرت نیارمم
پدر مین سو: باشه بابا جان تو فعلا به کارای عروسیت برس خب😄
مین سو : باشههههه خدافظظظظ مسترررررررر دَدددددد
پدر مین سو: خدافظظ دختر گلم😅
مین سو تلفن و قطع کرد و برگشت که با قیافه های پاچیده شده از خنده پسرا روبه رو شد به جز یکی
مین سو: چیزی شده ؟؟
کوک : خیررر فقط موقعه حرف زدن گوش مبارکت خورد روی بلند گو و مکالمه پر از عشق پدر و دختر و شنیدیم😏
ذهن مین سو: ایییی بگیرم نصف اش کنم پسره شیرینی و..
تهیونگ: پسره چیووو؟
اییی خاک تو سرم داشتم بلند فکر میکردم
مین سو : چی چیووو ؟
تهیونگ: گفتی نصف کنی پسر چیووو ؟؟
مین سو : کیوو؟ چیووو؟ من؟؟؟
تهیونگ:😐😐
مین سو: یادم نمیاد🤫
تهیونگ که فهمید سری تکون داد و خندید ( قافیه بستم😁😁😁😁)
مین سو: راستی هویجه کیه که قرار باهاش ازدواج کنم
مین سو فک میکرد اون پسره داخل جمع نیست برای همین راحت صحبت کرد که...
کوک:منم
اینم پارت ۴
تو کامنت هابزار
❤ خیلی عالی
💜عالی
💙خوب بود
💛بدک نبود
💚قابل تحمل بود
🧡افتضاح بود
🤍تو دیگه فیک نزار
مین سو: من باید با پدرم صحبت کنم
از این همه جدی بودنت تو شک بودن که نامجون گفت : باشه بیا
شماره رو گرفت و داد دستت گوشی گرفتی بعد از دو بوق جواب داد : سلام اقای کیم...
مین سو: منم بابا
پدر مین سو: اااا تویی سلام بابا اتقفاقی افتاده
مین سو : بابا تازه میگی اتفاقی افتاده ؟ اینا واسه چی من و انتخاب کردن تو که میدونی من....
پدر مین سو پرید وسط حرفشو گفت: دخترم فقط چند ماهه خببب اونا از من درخواست کردن کم کسی نیستن دخترم هوممم پس راه بیا باشه؟؟
مین سو: پس دانشگام چی ؟؟
پدر مین سو : خودم با مدیر دانشگاه حرف زدم و گفتم چند ماهی نیستی رفتی مسافرت اجباری خوبه ؟؟؟
مین سو: بابااااااااا خوب همه کارا رو کردی اره بابا از دستت شکاریم فقط دعا کن نبینمتتتتتت
پدر مین سو: 😁😁😁 حرص نخور دخترم چوروک میشی دیگه نمیگیرنت هااا از من گفتن بود می مونی رودستم
مین سو: باباااااااااا مگر گیرت نیارمم
پدر مین سو: باشه بابا جان تو فعلا به کارای عروسیت برس خب😄
مین سو : باشههههه خدافظظظظ مسترررررررر دَدددددد
پدر مین سو: خدافظظ دختر گلم😅
مین سو تلفن و قطع کرد و برگشت که با قیافه های پاچیده شده از خنده پسرا روبه رو شد به جز یکی
مین سو: چیزی شده ؟؟
کوک : خیررر فقط موقعه حرف زدن گوش مبارکت خورد روی بلند گو و مکالمه پر از عشق پدر و دختر و شنیدیم😏
ذهن مین سو: ایییی بگیرم نصف اش کنم پسره شیرینی و..
تهیونگ: پسره چیووو؟
اییی خاک تو سرم داشتم بلند فکر میکردم
مین سو : چی چیووو ؟
تهیونگ: گفتی نصف کنی پسر چیووو ؟؟
مین سو : کیوو؟ چیووو؟ من؟؟؟
تهیونگ:😐😐
مین سو: یادم نمیاد🤫
تهیونگ که فهمید سری تکون داد و خندید ( قافیه بستم😁😁😁😁)
مین سو: راستی هویجه کیه که قرار باهاش ازدواج کنم
مین سو فک میکرد اون پسره داخل جمع نیست برای همین راحت صحبت کرد که...
کوک:منم
اینم پارت ۴
تو کامنت هابزار
❤ خیلی عالی
💜عالی
💙خوب بود
💛بدک نبود
💚قابل تحمل بود
🧡افتضاح بود
🤍تو دیگه فیک نزار
۶۵.۷k
۳۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.