این سناریو فیکه
این سناریو فیکه
همینجوری نوشتم،مربوط به مود اسپایدر من ریوشی^^
حیحححح
یه روز زیبای دیگرررر
راستی ساعت چنده....
واتتتتتتتتتتتتتت،هنوز ساعت شیشه کههههههه
عی خدااا
اصن میرم بیرون یکم هوا بخورم
*باز کردن در
هوفف
عه گروبا،چته ریوشی بیخیاللل
(دراز کشیدن رو چمنا)
هعی
یعنی امروز قراره چی بشه
عه ،عنکبوت،مرد عنکبوتیم نکنی یوقت^^
ولی بگزریما ،خیلی قشنگه
(گاز گرفتن*)
چرا گاز گرفت،نکنه.واقعا میخواد مرد عنکبوتیم کنه،بیخیال بابا
(گذاشتن عنکبوت زمین)
بای بای^^
لعنتی،گازم گرفت،یه حس عجیبی دارم ،شاید واقعا قصیه اسپایدرمن شدن واقعی باشه(خواب رفتن)
یا خدااا،چیشده،من کجام اینجا کجاس
ها ،اومدم بیرون ،بعد اون عنکبوته،وایسا خوابم برد
(گرفتن دست به منظور تور دادن بیرون)
نه با الکی بوده همش ،چه فکری کردم ،اسکل بازی هم حدی داره،حالا ولش برم خونه
اونیییی چاننن،من عامدمممم
چویا:هوی هوی چخبرته،باشه
میساکی:ریوشی ،چرا رنگ چشمت؟
ریوشی :رنگ چشمم؟
(رفتن تو آینه)
چرا چشم سمت چپم آبی عه؟
شاید بخاطر اون عنکبوته...
میساکی:ریوشییی،روبه راهی؟
ریوشی:خوبم خوبم
چویا اونی چان،شرمنده باید برم یکم بیرون
-باشه...
-اوک ممنون خدافظ
خب،عاممم
اومدم بالای ساختمون ،خب حالا چی؟
(گرفتن دست به معنای پرتاب تور)
عههععع
عرررررررر
شدددد
ینی چجور' '
بیخیالش
ولی ،باحاله ها
وقتشه لباس واسه خودم دست و پا کنم ^^
شرمنده حس رویا پردازیم داغون شده بود یه کسشعری نوشتم
همینجوری نوشتم،مربوط به مود اسپایدر من ریوشی^^
حیحححح
یه روز زیبای دیگرررر
راستی ساعت چنده....
واتتتتتتتتتتتتتت،هنوز ساعت شیشه کههههههه
عی خدااا
اصن میرم بیرون یکم هوا بخورم
*باز کردن در
هوفف
عه گروبا،چته ریوشی بیخیاللل
(دراز کشیدن رو چمنا)
هعی
یعنی امروز قراره چی بشه
عه ،عنکبوت،مرد عنکبوتیم نکنی یوقت^^
ولی بگزریما ،خیلی قشنگه
(گاز گرفتن*)
چرا گاز گرفت،نکنه.واقعا میخواد مرد عنکبوتیم کنه،بیخیال بابا
(گذاشتن عنکبوت زمین)
بای بای^^
لعنتی،گازم گرفت،یه حس عجیبی دارم ،شاید واقعا قصیه اسپایدرمن شدن واقعی باشه(خواب رفتن)
یا خدااا،چیشده،من کجام اینجا کجاس
ها ،اومدم بیرون ،بعد اون عنکبوته،وایسا خوابم برد
(گرفتن دست به منظور تور دادن بیرون)
نه با الکی بوده همش ،چه فکری کردم ،اسکل بازی هم حدی داره،حالا ولش برم خونه
اونیییی چاننن،من عامدمممم
چویا:هوی هوی چخبرته،باشه
میساکی:ریوشی ،چرا رنگ چشمت؟
ریوشی :رنگ چشمم؟
(رفتن تو آینه)
چرا چشم سمت چپم آبی عه؟
شاید بخاطر اون عنکبوته...
میساکی:ریوشییی،روبه راهی؟
ریوشی:خوبم خوبم
چویا اونی چان،شرمنده باید برم یکم بیرون
-باشه...
-اوک ممنون خدافظ
خب،عاممم
اومدم بالای ساختمون ،خب حالا چی؟
(گرفتن دست به معنای پرتاب تور)
عههععع
عرررررررر
شدددد
ینی چجور' '
بیخیالش
ولی ،باحاله ها
وقتشه لباس واسه خودم دست و پا کنم ^^
شرمنده حس رویا پردازیم داغون شده بود یه کسشعری نوشتم
۱.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.