نام رمان:عشق مافیایی من
نام رمان:عشق مافیایی من
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعداد پارت:نامعلوم
Part 3
ویو ات
خیلی رو مخمه اه گرفتم خابیدم بیدار شدم دیدم تهیونگ نبود ساعتمو دیدم ۴ بود بلند شدم رفتم پایین دیدم نبود رفتم به سمت آشپزخونه به خدمتکار گفتم...
ات:ارباب نیستن؟
خدمتکار:نه یه جلسه خیلی مهم داشتن که رفتن
ات: عا باشه
(ویو ات)حصلم سر رفته بود رفتم یکم تلویزیون فیلم دیدم بعد نیم ساعت پاشدم رفتم اتاقم یکم دراز کشیدم با گوشیم ور رفتم دیدم ساعت شد ۷ پاشدم رفتم پایین دیدم تهیونگ نیومده بود نمیدونم چرا ولی منتظرش بودم هوفی کشیدم رفتم تراس بیرونو نگا کردم دیدم در عمارت باز شد ماشین تهیونگ بود رفتم رو تخت نشستم بعد چند دقیقه رفتم پایین تهیونگ نبود تعجب کردم اخه همیشه میومد غذاشو میخورد ولی الان نبود نمیدونم چیشد بود
ات:ارباب نیومدن واس شام؟
خدمتکا:نه وقتی اومدن رفتن اتاقشون الانم نیومدن واس شام
ات:.. باشه
(ویو ات)رفتم به سمت اتاقش خاستم در بزنم یکم مکث کردم ولی درو زدم گفت..
تهیونگ:کیع
ات:منم
تهیونگ... بیا تو
(ویو تهیونگ) نشسته بودم تو فکر بودم زیاد حالم خوب نبود تا اینکه در زدن ات بود...
ات:چیزی شده؟
تهیونگ:... نه
ات:ولی قیافت اینو نمیگه بگو چی شده
تهیونگ:... خب... مجبورم کردن به اجبار با کسی که دوست ندارم ازدواج کنم
(ویو ات)اینو شنیدم یکم ناراحت شدم ولی چرا به اجبار اخه بهش گفتم...
ات:حالا کی هست؟
تهیونگ:لینا دختر عموم... نمیدونم باید چیکار کنم
ات:اگه بخوای میتونم کمکت کنم ولی حالا پاشو بریم شام بخوریم
تهیونگ:باشه
(ویو تهیونگ)وقتی بهم گفت میتونم کمکت کنم حالم بهتر شد میتونم بهش اعتماد کنم
(ویو ات)سعی میکنم کمکش کنم ولی الان گفتم پاشه شام بخوره اینو گفتم رفتم بیرون از اتاق که دنبالم میومد رفتیم سر میز شام غذامونو خوردیم ساعت ۱۱ بود خیلی دیر شده بود پاشدم رفتم اتاقم خوابیدم...
کیوتام اینم پارت ۳ پارت بعدی شرایط ۱۵ لایک ۱۷ کامنت😊💚
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعداد پارت:نامعلوم
Part 3
ویو ات
خیلی رو مخمه اه گرفتم خابیدم بیدار شدم دیدم تهیونگ نبود ساعتمو دیدم ۴ بود بلند شدم رفتم پایین دیدم نبود رفتم به سمت آشپزخونه به خدمتکار گفتم...
ات:ارباب نیستن؟
خدمتکار:نه یه جلسه خیلی مهم داشتن که رفتن
ات: عا باشه
(ویو ات)حصلم سر رفته بود رفتم یکم تلویزیون فیلم دیدم بعد نیم ساعت پاشدم رفتم اتاقم یکم دراز کشیدم با گوشیم ور رفتم دیدم ساعت شد ۷ پاشدم رفتم پایین دیدم تهیونگ نیومده بود نمیدونم چرا ولی منتظرش بودم هوفی کشیدم رفتم تراس بیرونو نگا کردم دیدم در عمارت باز شد ماشین تهیونگ بود رفتم رو تخت نشستم بعد چند دقیقه رفتم پایین تهیونگ نبود تعجب کردم اخه همیشه میومد غذاشو میخورد ولی الان نبود نمیدونم چیشد بود
ات:ارباب نیومدن واس شام؟
خدمتکا:نه وقتی اومدن رفتن اتاقشون الانم نیومدن واس شام
ات:.. باشه
(ویو ات)رفتم به سمت اتاقش خاستم در بزنم یکم مکث کردم ولی درو زدم گفت..
تهیونگ:کیع
ات:منم
تهیونگ... بیا تو
(ویو تهیونگ) نشسته بودم تو فکر بودم زیاد حالم خوب نبود تا اینکه در زدن ات بود...
ات:چیزی شده؟
تهیونگ:... نه
ات:ولی قیافت اینو نمیگه بگو چی شده
تهیونگ:... خب... مجبورم کردن به اجبار با کسی که دوست ندارم ازدواج کنم
(ویو ات)اینو شنیدم یکم ناراحت شدم ولی چرا به اجبار اخه بهش گفتم...
ات:حالا کی هست؟
تهیونگ:لینا دختر عموم... نمیدونم باید چیکار کنم
ات:اگه بخوای میتونم کمکت کنم ولی حالا پاشو بریم شام بخوریم
تهیونگ:باشه
(ویو تهیونگ)وقتی بهم گفت میتونم کمکت کنم حالم بهتر شد میتونم بهش اعتماد کنم
(ویو ات)سعی میکنم کمکش کنم ولی الان گفتم پاشه شام بخوره اینو گفتم رفتم بیرون از اتاق که دنبالم میومد رفتیم سر میز شام غذامونو خوردیم ساعت ۱۱ بود خیلی دیر شده بود پاشدم رفتم اتاقم خوابیدم...
کیوتام اینم پارت ۳ پارت بعدی شرایط ۱۵ لایک ۱۷ کامنت😊💚
۱۵.۲k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.