عشق من فصل۲ p2
کوک:حواست هست داری چیکار میکنی*پس زدن*.
سوآ:.منو یادت نمیاد سوآم وقتی بچه بودیم باهم دوست بودیم
کوک:چقدر تغییر کردی
سوآ:وقتی شنیدم ازدواج کردی خیلی شوکه شدم
کوک:خیلی وقت بود ندیده بودمت
ُسوآ:خیلی دلم برات تنگ شده بود
ات:نمیگی چخبره
کوک:سوآ دوست بچگیم
ات:...کوک میشه بیای
سوآ:پس میخوای اینطوری شروع کنی...اوکی
...
ات:اون دختر کیه تا وقتی دیدیش نیشت تا بناگوش باز شد
کوک:چرا شلوغش میکنی
ات:پس میخوای اینطوری کنی
کوک:اصلا نمیفهمم کجای این قضیه بده
ات:*بغض*باشه..حتی نمیخوام یه کلمه دیگه حرف بزنم..میرم بیرون
کوک:ات صبرکن
ات:فقط ساکت شو
کوک:*بغلش کرد*میشه دیگه از اون کمله استفاده نکنی
ات:....
کوک:نگو دیگه نمیخوام باهات صحبت کنم..واقعا این حرفت منو میترسونه
ات:*گریه*من..من فقط حسودیم شد که باهاش انقدر خوب رفتا کردی
کوک:ات!
ات:نه اونطور که فکر میکنی نی_
کوک:*بوسیدش*..حتی فکر اینکه من یکی دیگه رو دوست داشته باشم از سرت بنداز بیرون
ات:اهوم...ببخشید اونطوری رفتار کردم
کوک:مشکلی نیست...من جز تو هیچکس دیگه رو دوست ندارم
ات:*بغل*...منم دوست دارم
سوآ:عااا..ببخشید مزاحم شدم
ات:*زمزمه*تو همیشه مزاحمی
کوک:...چیزی میخواستی
سوآ:میخواستم بپرسم که اوپا..میشه بریم بیرون یکم قدم بزنیم
کوک:ات میای؟
سوآ:نه من میخوام منو تو باشیم
ات:مشکلی نی برو
کوک:باشه..پس امشب میبینمت
سوآ:اوکی..میرم بیرون
....
سوآ:عااااااا....دختره ی عوضییییی دلم میخواد سر به تنش نباشه
تهیونگ:میتونی بری...دوباره با ات دعوات شد
سوآ:اون عوضی چطور عشق چندین ساله منو ازم دزدید
تهیونگ:لطفا آروم باش جونگکوک هنوزم نمیدونه تو اونو دوست داری چطور به خودت اجازه میدی به دیگران تهمت بزنی
سوآ:جونگکوک نمیدونه؟.چطور تونستی اینارو بمن بگی
تهیونگ:میدونی که تو به جونگکوک اعتراف کنی فایده نداره
سوآ:من جونگکوک رو پس میگیرم
تهیونگ:*عصبی*تورو خدا بخودت بیا
...
کوک:من دیگه میرم
ات:اهوم
کوک:*بغلش کرد*نگران هیچی نباش قرار نیست اتفاقی بینه ما بیفته
ات:نگران نیستم...بهت اعتماد کامل دارم
کوک:اهوم..دیگه میرم قول میدم زود برگردم
ات:باشه مواظب خودت باش
کوک:هوم..فعلا
...
سوآ:اوپااااا....*سریع دستشو گرفت*بریم
کوک:دیگه همچین کاری نکن
سوآ:کاره بدی کردم...مگه ما دوست نیستیم
کوک:دوستیم..ولی قرار نیست همچین کار کنی
سوآ:باشه
کوک:...بریم
سوآ:وااااووو خیلی قشنگه اینجا
کوک:اینجارو خیلی دوست دارم
سوآ:چرا اینجارو دوست داری
کوک:اینجا جایی بود که با ات قرار گذاشتم
سوآ:اها
کوک:خب هرچی میخوای سفارش بده
سوآ:گشنم نیست فقط میخواستم ببینمت
....
(از زبان راوی)
سوآ و جونگکوک بعد اون شب رفتن خونه سوآ کمی سوجو خورده بود مست نبود اما تا ات رو دید سریع از جونگکوک لب گرفت
ات:اوپا..
سوآ:.منو یادت نمیاد سوآم وقتی بچه بودیم باهم دوست بودیم
کوک:چقدر تغییر کردی
سوآ:وقتی شنیدم ازدواج کردی خیلی شوکه شدم
کوک:خیلی وقت بود ندیده بودمت
ُسوآ:خیلی دلم برات تنگ شده بود
ات:نمیگی چخبره
کوک:سوآ دوست بچگیم
ات:...کوک میشه بیای
سوآ:پس میخوای اینطوری شروع کنی...اوکی
...
ات:اون دختر کیه تا وقتی دیدیش نیشت تا بناگوش باز شد
کوک:چرا شلوغش میکنی
ات:پس میخوای اینطوری کنی
کوک:اصلا نمیفهمم کجای این قضیه بده
ات:*بغض*باشه..حتی نمیخوام یه کلمه دیگه حرف بزنم..میرم بیرون
کوک:ات صبرکن
ات:فقط ساکت شو
کوک:*بغلش کرد*میشه دیگه از اون کمله استفاده نکنی
ات:....
کوک:نگو دیگه نمیخوام باهات صحبت کنم..واقعا این حرفت منو میترسونه
ات:*گریه*من..من فقط حسودیم شد که باهاش انقدر خوب رفتا کردی
کوک:ات!
ات:نه اونطور که فکر میکنی نی_
کوک:*بوسیدش*..حتی فکر اینکه من یکی دیگه رو دوست داشته باشم از سرت بنداز بیرون
ات:اهوم...ببخشید اونطوری رفتار کردم
کوک:مشکلی نیست...من جز تو هیچکس دیگه رو دوست ندارم
ات:*بغل*...منم دوست دارم
سوآ:عااا..ببخشید مزاحم شدم
ات:*زمزمه*تو همیشه مزاحمی
کوک:...چیزی میخواستی
سوآ:میخواستم بپرسم که اوپا..میشه بریم بیرون یکم قدم بزنیم
کوک:ات میای؟
سوآ:نه من میخوام منو تو باشیم
ات:مشکلی نی برو
کوک:باشه..پس امشب میبینمت
سوآ:اوکی..میرم بیرون
....
سوآ:عااااااا....دختره ی عوضییییی دلم میخواد سر به تنش نباشه
تهیونگ:میتونی بری...دوباره با ات دعوات شد
سوآ:اون عوضی چطور عشق چندین ساله منو ازم دزدید
تهیونگ:لطفا آروم باش جونگکوک هنوزم نمیدونه تو اونو دوست داری چطور به خودت اجازه میدی به دیگران تهمت بزنی
سوآ:جونگکوک نمیدونه؟.چطور تونستی اینارو بمن بگی
تهیونگ:میدونی که تو به جونگکوک اعتراف کنی فایده نداره
سوآ:من جونگکوک رو پس میگیرم
تهیونگ:*عصبی*تورو خدا بخودت بیا
...
کوک:من دیگه میرم
ات:اهوم
کوک:*بغلش کرد*نگران هیچی نباش قرار نیست اتفاقی بینه ما بیفته
ات:نگران نیستم...بهت اعتماد کامل دارم
کوک:اهوم..دیگه میرم قول میدم زود برگردم
ات:باشه مواظب خودت باش
کوک:هوم..فعلا
...
سوآ:اوپااااا....*سریع دستشو گرفت*بریم
کوک:دیگه همچین کاری نکن
سوآ:کاره بدی کردم...مگه ما دوست نیستیم
کوک:دوستیم..ولی قرار نیست همچین کار کنی
سوآ:باشه
کوک:...بریم
سوآ:وااااووو خیلی قشنگه اینجا
کوک:اینجارو خیلی دوست دارم
سوآ:چرا اینجارو دوست داری
کوک:اینجا جایی بود که با ات قرار گذاشتم
سوآ:اها
کوک:خب هرچی میخوای سفارش بده
سوآ:گشنم نیست فقط میخواستم ببینمت
....
(از زبان راوی)
سوآ و جونگکوک بعد اون شب رفتن خونه سوآ کمی سوجو خورده بود مست نبود اما تا ات رو دید سریع از جونگکوک لب گرفت
ات:اوپا..
۸.۵k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.