فیک خانواده سانو p10
فیک خانواده سانو_p10
این طولانی ترین فیکیه که نوشتم تا الان😂💔
مایکی: عالیه چون برای سفر فردا باید مراقب باشی!♡
ات: س...سفر چیههه؟؟؟
مایکی: با سانزو و شین و سویا ناهویا هماهنگ کردیم بریم سفر تفریحی
ات: اخخخخ جوننننن... کی؟
مایکی: فردا و چهار روز... یک روز تو راه و سه روز اونجا
ات: پس اما چی؟
مایکی: اما نمیاد برای اینکه میخواد این چند شبو پیش کن چین بمونه
ات: باشه پس برم وسایلامو جمع کنم
مایکی: برای منم جمع کن!
ات: مگه خودت جمع نکردیییی؟
مایکی: کار داشتم خب!
ات رفت و لباسایی که فکر میکرد برای چهار روز تفریحی به کار میادو برداشت
لباس زیر، وسایل شخصی، لباس خواب، لباس بیرونی، حوله، دوریاکی و...
ات: مایکی بیا وسایل شخصیتو جمع کن من مال خودمو جمع کردمممم!!!!
مایکی اومد و مسواک، شونه، لباس زیر، حوله شو برداشت و گذاشت توی چمدون
مایکی: ات ساعت ۷ میریما... بیدار شو
ات: باشهب
رفت الارم گذاشت
بعد همه رفتن خوابیدن
صبح شد*
الارم: دوریاکییییییییییییییی
ات بلد شد و الارمو خاموش کرد
ات همینطوری که داشته با خواب الودگی میرفته سمت اتاق مایکی یهو وسط حیات میوفته زمین و همونجا خوابش میبره*
حدودا نیم ساعت بعد*
از زبان ات:
یهو حس کردم که یچیزی داره دماغمو اذیت میکنه و بیدار شدم دیدم یه کلاغ داره به دماغم نوک میزنیهو یادم اومد چی شده بود
ات میدوعه سمت اتاق مایکی و درو باز میکنه
ات شونه ی مایکی رو تکون میده و میگه: مایکی بیدار شو میخواییم بریمممم دیرموننننن شدددددد
مایکی همون طوری که موهاش شلخته بود رفت شین رو بیدار کرد و شین هم موهای مایکیو بست*
مایکی میره و از توی یخچال سه تا دوریاکی میاره و میزاره توی بشقاب و بعد فر
ات تو ذهنش: چرا مایکی داره کار میکنه؟ خیلی لحضه ی نادریه[😂💔]
بعد ات رفت توی اشپز خونه و چای دم کرد و سه تاشون با دوریاکی خودن*
بعد همه رفتن اتاقاشون و سریع لباس پوشیدن و رفتن سوار تاکسی شدن*
یه ساعت بعد*
شین: مایکی، ات رسیدیممممم!
یهو برگشت دید مایکی و ات روی صندلی عقب خوابیدن*
شین: مایکی اتتتتت بیدار شیننننن
بیدار شدن و چمدون هاشونو برداشتن و رفتن سوار هواپیما شدن*
از زبان شین:
داشتم چمدون هارو میذاشتم بالا که یهو دیدم سانزو و ناهویا سویا هم اومدن
براشون دست تکون دادم و اومدن اینجا
توافق شد که سانزو بشینه پیش ات و ناهویا سویا پیش هم، منو مایکی هم باهم
چون مایکی میگفت وقتی یه بار سوار هواپیما شدن مایکی وقتی ات خواب بوده بهش کرم ریخته و ات هم محکم زده تو گوشش طوری که قرمز شد😐
از اون موقع مایکی دیگه با ات توی هواپیما نمیشینه
[خب بیشتر از این نمیتونم ارسال کنم پس لایک به ۲٠ برسه🥰]
این طولانی ترین فیکیه که نوشتم تا الان😂💔
مایکی: عالیه چون برای سفر فردا باید مراقب باشی!♡
ات: س...سفر چیههه؟؟؟
مایکی: با سانزو و شین و سویا ناهویا هماهنگ کردیم بریم سفر تفریحی
ات: اخخخخ جوننننن... کی؟
مایکی: فردا و چهار روز... یک روز تو راه و سه روز اونجا
ات: پس اما چی؟
مایکی: اما نمیاد برای اینکه میخواد این چند شبو پیش کن چین بمونه
ات: باشه پس برم وسایلامو جمع کنم
مایکی: برای منم جمع کن!
ات: مگه خودت جمع نکردیییی؟
مایکی: کار داشتم خب!
ات رفت و لباسایی که فکر میکرد برای چهار روز تفریحی به کار میادو برداشت
لباس زیر، وسایل شخصی، لباس خواب، لباس بیرونی، حوله، دوریاکی و...
ات: مایکی بیا وسایل شخصیتو جمع کن من مال خودمو جمع کردمممم!!!!
مایکی اومد و مسواک، شونه، لباس زیر، حوله شو برداشت و گذاشت توی چمدون
مایکی: ات ساعت ۷ میریما... بیدار شو
ات: باشهب
رفت الارم گذاشت
بعد همه رفتن خوابیدن
صبح شد*
الارم: دوریاکییییییییییییییی
ات بلد شد و الارمو خاموش کرد
ات همینطوری که داشته با خواب الودگی میرفته سمت اتاق مایکی یهو وسط حیات میوفته زمین و همونجا خوابش میبره*
حدودا نیم ساعت بعد*
از زبان ات:
یهو حس کردم که یچیزی داره دماغمو اذیت میکنه و بیدار شدم دیدم یه کلاغ داره به دماغم نوک میزنیهو یادم اومد چی شده بود
ات میدوعه سمت اتاق مایکی و درو باز میکنه
ات شونه ی مایکی رو تکون میده و میگه: مایکی بیدار شو میخواییم بریمممم دیرموننننن شدددددد
مایکی همون طوری که موهاش شلخته بود رفت شین رو بیدار کرد و شین هم موهای مایکیو بست*
مایکی میره و از توی یخچال سه تا دوریاکی میاره و میزاره توی بشقاب و بعد فر
ات تو ذهنش: چرا مایکی داره کار میکنه؟ خیلی لحضه ی نادریه[😂💔]
بعد ات رفت توی اشپز خونه و چای دم کرد و سه تاشون با دوریاکی خودن*
بعد همه رفتن اتاقاشون و سریع لباس پوشیدن و رفتن سوار تاکسی شدن*
یه ساعت بعد*
شین: مایکی، ات رسیدیممممم!
یهو برگشت دید مایکی و ات روی صندلی عقب خوابیدن*
شین: مایکی اتتتتت بیدار شیننننن
بیدار شدن و چمدون هاشونو برداشتن و رفتن سوار هواپیما شدن*
از زبان شین:
داشتم چمدون هارو میذاشتم بالا که یهو دیدم سانزو و ناهویا سویا هم اومدن
براشون دست تکون دادم و اومدن اینجا
توافق شد که سانزو بشینه پیش ات و ناهویا سویا پیش هم، منو مایکی هم باهم
چون مایکی میگفت وقتی یه بار سوار هواپیما شدن مایکی وقتی ات خواب بوده بهش کرم ریخته و ات هم محکم زده تو گوشش طوری که قرمز شد😐
از اون موقع مایکی دیگه با ات توی هواپیما نمیشینه
[خب بیشتر از این نمیتونم ارسال کنم پس لایک به ۲٠ برسه🥰]
۸.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.