پارت پنجم:)

_اما...
÷اما چی تهیونگ بعد از اون شرطی که گذاشتم و قبولش کردی بهونه ی دیگه ای داری؟
_اون دختر توی هوارا کار می کنه همکارمه
÷خب...مشکلش چیه؟
_اگه موفق نشم...اگه لو بره...شغل دومم رو از دست میدم میفهمی یعنی چی؟
÷تهیونگ حتی اگه شغل دومت رو از دست بدی هم میتونیم از کره بریم پس نگران چیزی نباش

پوزخندی زد...
پدرش مردی نبود که درک کنه
تهیونگ وکالت خوند تا شخصیت خلافکار بودن پدرش بر اون قالب نشه...
وکالت خوند چون علاقه داشت...
وکالت خوند تا از ابرو ریزی و مشکلات جلو گیری کنه

_مشکل اینجاست که تو نمیفهمی...افراد زیادی اونجا کار می کنن که به من محبت و توجه می کنن...چیزی که توی بچگی ازت خواستم و هیچ وقت بعد از مرگ مادرم برام انجام ندادی...من این شغل رو بخاطر افرادی که میشناسم نمیخوام از دست بدم... نمیخوام مردم منو یه آدم منفی ببینن

÷ای کاش این پسر کوچولو چاره دیگه ای جز قبول کردن هم داشت[پوزخند] میتونی بری

با حرفی که زد حکم کرد که تهیونگ این کارو انجام بده..
چاره ی دیگه ای برای تهیونگ نبود تا زمانی که پسرش بود

(توی تایم استراحت درسا براتون پارت میزارم✨
فعلا میرم یکم بخونم و بعدش با پارت جدید میام:)