دوست برادرم پارت15
یون وو هم این رو یه فرست دونست و تا با بهانه ای دنبالش بره.... اما این از چشم جیمین دور نموند ولی تصمیم گرفت پشت گوش بندازه....
میسو مشغول جوشوندن اب رامیونش بود که متوجه یون وو
شد که داشت به سمتش میومد کلافه چشمی چرخوند و به کارش ادامه داد یون وو کنارش ایستاد بانیمچه لبخندی گفت
یون وو:میسو عزیز این هفته منتظر تماست بودم ... اما انگار زیادی ناز داری
میسو:حتی فکرشم نکن یون وو
یون وو بهش نزدیک تر شد و گفت
یونوو:پس چطور میتونیم باهم ارتباط برقرار کنیم
میسو عصبی شده از نگاه های بد یون وو که بهش مینداخت دستاش مشت شده بود...خالا که فکرش رو میکرد باید یه چیز پوشیده تر میپوشید تا پاهاش معلوم نباشه
عصبی تو صورتش گفت
میسو:برو کنار عو*ضی
یون وو تک خنده ای کرد و میسو رو بغ*ل کرد
میسو عصبی غرید
میسو:برو کناررر
اما یوون وو سمج تر بود و سرش رو بهش نزدیک تر کرد
یون وو:لع*نتی بو تم مثل خودت عالیه
میسو ول خورد تا بلاخره یون وو رو کنار زد خواست حرفی بزنه اما همون موقع یکی وارد آشپزخانه شد و میسو مجبوراً رو شو چرخوند سمت غذاش و مشغول شد و یون وو هم به کانتر تکیه داد و میسو رو نگاه میکرد....
واما جیمینی که مشکوک به یون وو که معلوم بود کاری کرده و میسویی که انگار از عصبانیت نفس نفس میزد نگاه میکرد
به سمت یخچال رفت و از پارچ لیوانی اب برای خودش ریخت حقیقتا چیزی لازم نداشت اما اومده بود که ببینه یون وو کاری نکنه چون میدونست یون وو چه جور ادمیه....
همون موقع یکی کنارش ایستاد و دست دراز کرد نگاهی بهش انداخت
میسو:میشه کلید خونه ات رو بدی اینجا سر و صدا زیاده
جیمین بدون حرف کلید رو در اورد و داد دست میسو یون وو عصبی به میسو نگاه میکرد چون میدونست داره از اون فرار میکنه
میسو : ممنون
و بعد غذاش رو برداشت بدون توجه به اون دو تا به سمت اتاقش رفت و بعد جمع کردن کتاب هاش بیرون زد همون لحظه جین متوجهش شد و با اخم گفت
جین:کجا میری این وقت شب
میسو کلافه نگاهی بهش انداخت و با تمسخر گفت
میسو:دارم میرم خونه جیمین اینجا سر و صدا زیاده یه ساعت دیگه بر میگردم البته اگه شما اجازه بدی
جین چشمی چرخوند و با حرص گفت
جین:تو کی ازم اجازه گرفتی....باشه برو
میسو از حرص خوردن جین خنده اش گرفت
و بعد بیرون رفت
از اونطرف هم جیمین عصبی و با نفرت به یون وو چشم دوخته این پسر زیادی منفور و عو*ضیه
جیمین:از میسو دور باش
و بعد خواست از آشپزخانه بیرون بره اما با حرف یون وو ایستاد
یون وو با پوزخند گفت
یون وو:....
میسو مشغول جوشوندن اب رامیونش بود که متوجه یون وو
شد که داشت به سمتش میومد کلافه چشمی چرخوند و به کارش ادامه داد یون وو کنارش ایستاد بانیمچه لبخندی گفت
یون وو:میسو عزیز این هفته منتظر تماست بودم ... اما انگار زیادی ناز داری
میسو:حتی فکرشم نکن یون وو
یون وو بهش نزدیک تر شد و گفت
یونوو:پس چطور میتونیم باهم ارتباط برقرار کنیم
میسو عصبی شده از نگاه های بد یون وو که بهش مینداخت دستاش مشت شده بود...خالا که فکرش رو میکرد باید یه چیز پوشیده تر میپوشید تا پاهاش معلوم نباشه
عصبی تو صورتش گفت
میسو:برو کنار عو*ضی
یون وو تک خنده ای کرد و میسو رو بغ*ل کرد
میسو عصبی غرید
میسو:برو کناررر
اما یوون وو سمج تر بود و سرش رو بهش نزدیک تر کرد
یون وو:لع*نتی بو تم مثل خودت عالیه
میسو ول خورد تا بلاخره یون وو رو کنار زد خواست حرفی بزنه اما همون موقع یکی وارد آشپزخانه شد و میسو مجبوراً رو شو چرخوند سمت غذاش و مشغول شد و یون وو هم به کانتر تکیه داد و میسو رو نگاه میکرد....
واما جیمینی که مشکوک به یون وو که معلوم بود کاری کرده و میسویی که انگار از عصبانیت نفس نفس میزد نگاه میکرد
به سمت یخچال رفت و از پارچ لیوانی اب برای خودش ریخت حقیقتا چیزی لازم نداشت اما اومده بود که ببینه یون وو کاری نکنه چون میدونست یون وو چه جور ادمیه....
همون موقع یکی کنارش ایستاد و دست دراز کرد نگاهی بهش انداخت
میسو:میشه کلید خونه ات رو بدی اینجا سر و صدا زیاده
جیمین بدون حرف کلید رو در اورد و داد دست میسو یون وو عصبی به میسو نگاه میکرد چون میدونست داره از اون فرار میکنه
میسو : ممنون
و بعد غذاش رو برداشت بدون توجه به اون دو تا به سمت اتاقش رفت و بعد جمع کردن کتاب هاش بیرون زد همون لحظه جین متوجهش شد و با اخم گفت
جین:کجا میری این وقت شب
میسو کلافه نگاهی بهش انداخت و با تمسخر گفت
میسو:دارم میرم خونه جیمین اینجا سر و صدا زیاده یه ساعت دیگه بر میگردم البته اگه شما اجازه بدی
جین چشمی چرخوند و با حرص گفت
جین:تو کی ازم اجازه گرفتی....باشه برو
میسو از حرص خوردن جین خنده اش گرفت
و بعد بیرون رفت
از اونطرف هم جیمین عصبی و با نفرت به یون وو چشم دوخته این پسر زیادی منفور و عو*ضیه
جیمین:از میسو دور باش
و بعد خواست از آشپزخانه بیرون بره اما با حرف یون وو ایستاد
یون وو با پوزخند گفت
یون وو:....
۲۴.۸k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.