پارت آخر فصل یک
₩اوپا کمکم کن
تیهونگ که خونسرد نگاه میکرد گفت
-امم بیب ولش کن دیگه
چ..چی الان تیهونگ به من گفت بیب وای خدا خیلی خوشحالم ولی نباید به روی خودم بیارم
اره و گفتم
+اوکی
آرو ویو
که با اوپا ی من رل میزنی خودم نابودت میکنم دختره ی ایکبیری بشین و تماشا کن هه دارم برات
جیمین ویو
خوب از حق نگذریم میسو دختره خوبی بود و من عاشقش شدم•~• فکر کنم نمیدونم خوب باید تحقیق کنم و استاد اومد
فلش بک به بعد دانشگاه
تیهونگ ویو
وقتی اومدم خونه مامانم و بابام داشت یه چیزی حرف میزدن بی خیال رفتم دوساعت خوابیدم بیدار شدم یه دوش ۲۵ مینی گرفتم و رفتم لباسم رو بپوشم و یه لباس آبی پوشیدم و رفتم پایین توی آشپز خونه
-اجوما دارم از گرسنگی میمیرم
(الامت اجوما▪︎)
▪︎یا خدا ترسوندیم باشه چی دوست داری
-کوفته برنجی نودل با تخم مرغ و سالاد نوشابه
▪︎باشه (لبخند)
۱۵مین بعد
▪︎بیا پسرم
-مرسی اجوما
▪︎خواهش میکنم
بعد غذا رفتم بیرون دیدیم صدای کمک یه دختر میاد هرچی جلوتر می رفتم صدا آشنا تر میشد که دیدم جیسو تو خطره رفتم و نجاتش دادم بردمش دم یه فروشگاه و رفتم و یه شیر موز و یه کیک بزرگ شکلاتی خریدم بعد اومد دیدم داره گر ی ه میکنه
-چیزی نیست بیا بغلم باشه هیش آروم باش
+اگ...اگه ...ت.تونبودی...من....الان
-هیشششش آروم باش تموم شد بیا به چیزی بخور گرسنه نمون
+مرسی ممنونم
-خواهش
+تو نمی خوری
-نه نمیخورم
+باشه بازم ممنون
جیسو ویو
داشتم می خوردم که دیدم داره نگاهم میکنه یه قاشق دادم بهش می خواست بخوره من خوردم که اون لباسو روی لبام گذاشت و اون تکه رو خورد
+ت..تو چی کار کردی
-چیه تیکه کیکم رو خوردم
+چندش
۳ ماه بعد
جیسو ویو
تیهونگ به من اعتراف کرده و من هم قبول کردم امروز عجیب شده سرد شده نکنه نه بابا از روی هوس نبوده
تیهونگ ویو
-مامان من با بورام ازدواج نمیکنم(داد)
(الامت بابای ته ¤ مامان ته☆)
☆چرا اون که دختره خوبیه هم بر ن که گفتم کیم تیهونگ
¤مامانت راست میگه اون دختره خوبیه باید باها. د..دخترم تو کی اومدی
دیدم جیسو اینجاست نه نه اون نباید بفهمه
+براتون متاسفم
میسو ویو
داشتم میدیدم خواهر دسته گلم چطور پر پر شد
اون می خواست به تیهونگ بگه بارداره ولی تیهونگ ازدواج می خواست کنه و برای جیسو خیلی بد بود
اینو گفت و بیهوش شد سریع رفتم تو خونه تیهونگ می خواست به جیسو دست بزنه که با داد گفتم
×دستت به جیسو بخوره خودم می کشمت
-چ..چرا
جواب ندادم و به جیمین گفتم بیاد جیسو رو بغل کرد و گذاشت ماشین و من فقط گریه میکردم
×جیسو خواهر گلم عزیزم جیمین سریع تر برو
÷باشه
رسیدیم بیمارستان و دکتر اومد گفت
"فشارش اومده پایین یه چند تا دارو مینویسم بدید بخوره
×چشم
۵ هفته بعد
ببخشید جا نشد
تیهونگ که خونسرد نگاه میکرد گفت
-امم بیب ولش کن دیگه
چ..چی الان تیهونگ به من گفت بیب وای خدا خیلی خوشحالم ولی نباید به روی خودم بیارم
اره و گفتم
+اوکی
آرو ویو
که با اوپا ی من رل میزنی خودم نابودت میکنم دختره ی ایکبیری بشین و تماشا کن هه دارم برات
جیمین ویو
خوب از حق نگذریم میسو دختره خوبی بود و من عاشقش شدم•~• فکر کنم نمیدونم خوب باید تحقیق کنم و استاد اومد
فلش بک به بعد دانشگاه
تیهونگ ویو
وقتی اومدم خونه مامانم و بابام داشت یه چیزی حرف میزدن بی خیال رفتم دوساعت خوابیدم بیدار شدم یه دوش ۲۵ مینی گرفتم و رفتم لباسم رو بپوشم و یه لباس آبی پوشیدم و رفتم پایین توی آشپز خونه
-اجوما دارم از گرسنگی میمیرم
(الامت اجوما▪︎)
▪︎یا خدا ترسوندیم باشه چی دوست داری
-کوفته برنجی نودل با تخم مرغ و سالاد نوشابه
▪︎باشه (لبخند)
۱۵مین بعد
▪︎بیا پسرم
-مرسی اجوما
▪︎خواهش میکنم
بعد غذا رفتم بیرون دیدیم صدای کمک یه دختر میاد هرچی جلوتر می رفتم صدا آشنا تر میشد که دیدم جیسو تو خطره رفتم و نجاتش دادم بردمش دم یه فروشگاه و رفتم و یه شیر موز و یه کیک بزرگ شکلاتی خریدم بعد اومد دیدم داره گر ی ه میکنه
-چیزی نیست بیا بغلم باشه هیش آروم باش
+اگ...اگه ...ت.تونبودی...من....الان
-هیشششش آروم باش تموم شد بیا به چیزی بخور گرسنه نمون
+مرسی ممنونم
-خواهش
+تو نمی خوری
-نه نمیخورم
+باشه بازم ممنون
جیسو ویو
داشتم می خوردم که دیدم داره نگاهم میکنه یه قاشق دادم بهش می خواست بخوره من خوردم که اون لباسو روی لبام گذاشت و اون تکه رو خورد
+ت..تو چی کار کردی
-چیه تیکه کیکم رو خوردم
+چندش
۳ ماه بعد
جیسو ویو
تیهونگ به من اعتراف کرده و من هم قبول کردم امروز عجیب شده سرد شده نکنه نه بابا از روی هوس نبوده
تیهونگ ویو
-مامان من با بورام ازدواج نمیکنم(داد)
(الامت بابای ته ¤ مامان ته☆)
☆چرا اون که دختره خوبیه هم بر ن که گفتم کیم تیهونگ
¤مامانت راست میگه اون دختره خوبیه باید باها. د..دخترم تو کی اومدی
دیدم جیسو اینجاست نه نه اون نباید بفهمه
+براتون متاسفم
میسو ویو
داشتم میدیدم خواهر دسته گلم چطور پر پر شد
اون می خواست به تیهونگ بگه بارداره ولی تیهونگ ازدواج می خواست کنه و برای جیسو خیلی بد بود
اینو گفت و بیهوش شد سریع رفتم تو خونه تیهونگ می خواست به جیسو دست بزنه که با داد گفتم
×دستت به جیسو بخوره خودم می کشمت
-چ..چرا
جواب ندادم و به جیمین گفتم بیاد جیسو رو بغل کرد و گذاشت ماشین و من فقط گریه میکردم
×جیسو خواهر گلم عزیزم جیمین سریع تر برو
÷باشه
رسیدیم بیمارستان و دکتر اومد گفت
"فشارش اومده پایین یه چند تا دارو مینویسم بدید بخوره
×چشم
۵ هفته بعد
ببخشید جا نشد
۱۲.۲k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.