وقتی تهیونگ ...P1
دوستان گرامی اینو خودم ننوشتم (پیج نویسنده :@bts_lovex)
-----------------------------------------------------------------------------------------------
* قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره*
--------------------------------------------------------------------------------------
ویو سایونگ:
های من سایونگم
۲ساله با ته ازدواج کردم
من عاشق بچه هام
ولی تهیونگ اصلا ازبچه ها
خشش نمیادوهرچی
بهش پیشناهاد
میدم ک بچه دارشیم
قبول نمیکنه..ولی تهیونگ
به عنوان...یه شوهر واقعا جنتلمنه...
ولی احساس میکنم این بچه
نخاستنش یه دلیلی داره!
ویو ته:
سلام من کیم تهیونگم
۲ساله با سایونگ ازدواج
کردم سایونگ خیلییی بچه ها
رو دوس داره ولی من اصلا
از بچه ها خشم نمیاد
چون...وقتی بچه بودم
دشمنای بابام جلوی روم
خاهر ۲سالم رو میکشن
ومنم از اون موقع ازبچه ها
متنفرم...ولی
مطمعنم سایونگ درکم میکنه
* * *
ویو سایونگ:
ته اومد...رفتم کتشو ازش
گرفتم...
سایونگ:خش اومدی عشقم(لبخند)
بغلم کرد و سرمو بوسید
ته:عاه تمام خستگیم در رف
سایونگ:حیح
برو لباستو...عوض کن بیا ناهار
ته:چشم
رفت لباساشو پوشید...سر ناهار بودیم
کح...
سایونگ:ته ته؟
ته:جانم
سایونگ:ته...خب من بچه میخام
میدونی ک من عاشق مادرشدنم!
لطفا اینو ازم نگیر
ته:خانم کیم سایونگ!
هزاران بار راجب این موضوع حرف زدیم...
من حاملت نمیکنم اگر...خیلی ب مادرشدن
علاقه داری ازمن طلاق بگیر
با یکی دیگه ازدواج کن از اون حامله شو!
سایونگ:مگه من هرزم؟(گریه)
ته:همچین چیزی نگفتم(سرد)
سایونگ:اخه...
ته:کافیه دیگه(سرد)
سایونگ : حتی ناهارشو کاملا نخورد پاشد...رفت
هوفففف...
سایونگ : رفتم تواتاق کار ته دیدم
شیک ترین لباسشو...پوشیده
تلخ ترین...ومست کنندع
ترین...عطرشو زده...وباچشمایی
پرازسردی...داره نگاهم میکنه
رفتم جلو یقشو گرفتم
سایونگ:هوممم کجا میری؟(خمار)
ته:پیش لونا(اسم اکسش) (سرد)
سایونگ:من ک میدونم نمیری...
قشنگ ب وضوح توچشماش میدیدم
ک داره....دروغ میگه ته همچین
ادمی...نیست وقتی یکیو
دوست داشته باشه...چشاشو رو دخترای
دیگه میبنده...(خدا شانس بده)
ته:جلسه دارم(سرد)
سایونگ:تهه ببخشید خب سرد نباش دیگه
اینو ک گفتم بی توجه از...کنارم
رد شد....هع انگار طلبکارمه...
هوفففففففف...بیخیال اصن
مهم نیست...ته رفت منم
داشتم...تواینستا میگشتم
کع استوری بهترین دوستم رو دیدم
عکس شوهرش و بچه ی ۴ماهش بود...
حسودیم شد...اخه ته چرا انقد
از...بچه ها متنفره؟؟؟
مگه چیشده؟؟حتما...یه چیزی شده
ولی میفهمم
که یهو به ته زنگ زدم
سایونگ:ته کجایی؟
ته:سرجلسه(سرد)
سایونگ:دوست دارم
ته:اها(سرد)
وقطع کرد
میدونستم...یجورایی
هم ازم ناراحته...هم نمیتونه جلوی همکاراش
صمیمی برخورد...کنه ولی...دیگه داشتم
ناراحت میشدم....
من مگه چی...بهش گفتم؟؟
فقد گفتم بیا مث زوج های
دیگه مامان بابابشیم
چرا انقد خودخاهه؟؟
اون ک میدونه...ارزوی من
مادر...شدنه پس چرا میخاد...
ازم بگیرش؟؟
هوف ولی ندیدی چی بهت گف؟؟
(اگر بچه میخای
ازمن جداشو بایکی
دیگه ازدواج کن ازاون
حامله شو!)
همش ابن حرفش توگوشام
میپیچید...حالم خیلی بدبود...
اون غیر...مستقیم بهم گف هرزه!
-----------------------------------------------------------------------------------------------
* قابل توجه پدر مادرا و نیو ارمی ها : فیکه و واقعی نیست! این هیچ ربطی به خود اعضا نداره*
--------------------------------------------------------------------------------------
ویو سایونگ:
های من سایونگم
۲ساله با ته ازدواج کردم
من عاشق بچه هام
ولی تهیونگ اصلا ازبچه ها
خشش نمیادوهرچی
بهش پیشناهاد
میدم ک بچه دارشیم
قبول نمیکنه..ولی تهیونگ
به عنوان...یه شوهر واقعا جنتلمنه...
ولی احساس میکنم این بچه
نخاستنش یه دلیلی داره!
ویو ته:
سلام من کیم تهیونگم
۲ساله با سایونگ ازدواج
کردم سایونگ خیلییی بچه ها
رو دوس داره ولی من اصلا
از بچه ها خشم نمیاد
چون...وقتی بچه بودم
دشمنای بابام جلوی روم
خاهر ۲سالم رو میکشن
ومنم از اون موقع ازبچه ها
متنفرم...ولی
مطمعنم سایونگ درکم میکنه
* * *
ویو سایونگ:
ته اومد...رفتم کتشو ازش
گرفتم...
سایونگ:خش اومدی عشقم(لبخند)
بغلم کرد و سرمو بوسید
ته:عاه تمام خستگیم در رف
سایونگ:حیح
برو لباستو...عوض کن بیا ناهار
ته:چشم
رفت لباساشو پوشید...سر ناهار بودیم
کح...
سایونگ:ته ته؟
ته:جانم
سایونگ:ته...خب من بچه میخام
میدونی ک من عاشق مادرشدنم!
لطفا اینو ازم نگیر
ته:خانم کیم سایونگ!
هزاران بار راجب این موضوع حرف زدیم...
من حاملت نمیکنم اگر...خیلی ب مادرشدن
علاقه داری ازمن طلاق بگیر
با یکی دیگه ازدواج کن از اون حامله شو!
سایونگ:مگه من هرزم؟(گریه)
ته:همچین چیزی نگفتم(سرد)
سایونگ:اخه...
ته:کافیه دیگه(سرد)
سایونگ : حتی ناهارشو کاملا نخورد پاشد...رفت
هوفففف...
سایونگ : رفتم تواتاق کار ته دیدم
شیک ترین لباسشو...پوشیده
تلخ ترین...ومست کنندع
ترین...عطرشو زده...وباچشمایی
پرازسردی...داره نگاهم میکنه
رفتم جلو یقشو گرفتم
سایونگ:هوممم کجا میری؟(خمار)
ته:پیش لونا(اسم اکسش) (سرد)
سایونگ:من ک میدونم نمیری...
قشنگ ب وضوح توچشماش میدیدم
ک داره....دروغ میگه ته همچین
ادمی...نیست وقتی یکیو
دوست داشته باشه...چشاشو رو دخترای
دیگه میبنده...(خدا شانس بده)
ته:جلسه دارم(سرد)
سایونگ:تهه ببخشید خب سرد نباش دیگه
اینو ک گفتم بی توجه از...کنارم
رد شد....هع انگار طلبکارمه...
هوفففففففف...بیخیال اصن
مهم نیست...ته رفت منم
داشتم...تواینستا میگشتم
کع استوری بهترین دوستم رو دیدم
عکس شوهرش و بچه ی ۴ماهش بود...
حسودیم شد...اخه ته چرا انقد
از...بچه ها متنفره؟؟؟
مگه چیشده؟؟حتما...یه چیزی شده
ولی میفهمم
که یهو به ته زنگ زدم
سایونگ:ته کجایی؟
ته:سرجلسه(سرد)
سایونگ:دوست دارم
ته:اها(سرد)
وقطع کرد
میدونستم...یجورایی
هم ازم ناراحته...هم نمیتونه جلوی همکاراش
صمیمی برخورد...کنه ولی...دیگه داشتم
ناراحت میشدم....
من مگه چی...بهش گفتم؟؟
فقد گفتم بیا مث زوج های
دیگه مامان بابابشیم
چرا انقد خودخاهه؟؟
اون ک میدونه...ارزوی من
مادر...شدنه پس چرا میخاد...
ازم بگیرش؟؟
هوف ولی ندیدی چی بهت گف؟؟
(اگر بچه میخای
ازمن جداشو بایکی
دیگه ازدواج کن ازاون
حامله شو!)
همش ابن حرفش توگوشام
میپیچید...حالم خیلی بدبود...
اون غیر...مستقیم بهم گف هرزه!
۴.۲k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.