۲پارت(۳۴ ۳۳)
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#33
چون اون طرف تخت بود ندیده بودمش
ڪاغذ ڪادو رو از دورش باز ڪردم و سر جعبه رو باز ڪردم...
یه گردنبند ساده و خوشڪل بود ڪه معلوم بود پول زیادے به پاش رفته..
مطمعن بودم مال ڪسی بود ڪه دیشب توے اتاقم بود.
براے من بود مگه نه؟
بود اگر نبود اینجا چیڪار میڪرد؟...
بلند شدم و سمت میز آرایشم رفتم و بستمش دور گردنم..
انگشتمو روش ڪشیدم و به این فڪر ڪردم ڪه ڪی میتونه اینو براے من آورده باشه.
پلاڪو برگردوندمو با دیدن یه حروف پشت پلاڪ با تعجب خیره شدم بهش.
(B)
باورم نمیشه یعنی ممڪنه بن بوده باشه؟.
ولی اون من و به چشم یه بچه میدید
غیر از این بود؟...
اصلا چرا باید اول اسم خودش و روے پلاڪ حڪ ڪرده باشه..
نڪنه دارم دیوونه میشم؟
نڪنه اصلا بن اون فردے نیست ڪه من دارم بهش فڪر میڪنم
سریع از میز فاصله گرفتم و سعی ڪردم مغزمو آروم ڪنم...
اون شب توے پارتی بخاطر من پسره رو لت و پار ڪرد،یعنی ممڪنه اونم به من حسی داشته باشه؟..
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#34
یاسمین دیوونه شدے؟
اون به تو گفت بچه...
یعنی تو براے اون فقط یه بچه اے
ـــــــــــ
به قدرے خوش حال بودم ڪه حد نداشت
دانشگاهو ثبت نام ڪرده بودم و عمو برام توے بهترین جاے نیویورڪ نزدیڪ به دانشگاه خونه اجار ڪرده بود...
جورے ڪه میتونستم با راه برم و بیام
در خونه رو باز ڪردیم و رفتیم داخل
با ذوق نگاهی به خونه ڪردم و گفتم:خیلی خوشڪله..
لوڪاس خندیدو گفت:مبارڪت باشه
_مرسی
جاے سوفیا خالی...
برگشتم و گفتم:پس ڪی میخواے به عمو و زنعمو بگی؟
با تعجب گفت:چی؟..
_اینڪه با همین..
چمدونارو زمین گذاشت و گفت:به وقتش
روے مبل توے سالن نشستم و گفتم:وقتش ڪیه؟...
چون دوستت داره از دوست داشتنش سواستفاده نڪن..
_یاسمین!!
_چیه؟مگه دروغ میگم اگر ڪسیو دوست دارے باید همه بدونن نه اینڪه دزدڪی قرار بزارین
نڪنه دوستش ندارے؟
_پرت و پلا نگو معلومه ڪه دوستش دارم ولی فڪر ڪردے سوفیا چند سالشه هنوز بیست سالشم نیست احساس میڪنم هنوز بچ...
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#33
چون اون طرف تخت بود ندیده بودمش
ڪاغذ ڪادو رو از دورش باز ڪردم و سر جعبه رو باز ڪردم...
یه گردنبند ساده و خوشڪل بود ڪه معلوم بود پول زیادے به پاش رفته..
مطمعن بودم مال ڪسی بود ڪه دیشب توے اتاقم بود.
براے من بود مگه نه؟
بود اگر نبود اینجا چیڪار میڪرد؟...
بلند شدم و سمت میز آرایشم رفتم و بستمش دور گردنم..
انگشتمو روش ڪشیدم و به این فڪر ڪردم ڪه ڪی میتونه اینو براے من آورده باشه.
پلاڪو برگردوندمو با دیدن یه حروف پشت پلاڪ با تعجب خیره شدم بهش.
(B)
باورم نمیشه یعنی ممڪنه بن بوده باشه؟.
ولی اون من و به چشم یه بچه میدید
غیر از این بود؟...
اصلا چرا باید اول اسم خودش و روے پلاڪ حڪ ڪرده باشه..
نڪنه دارم دیوونه میشم؟
نڪنه اصلا بن اون فردے نیست ڪه من دارم بهش فڪر میڪنم
سریع از میز فاصله گرفتم و سعی ڪردم مغزمو آروم ڪنم...
اون شب توے پارتی بخاطر من پسره رو لت و پار ڪرد،یعنی ممڪنه اونم به من حسی داشته باشه؟..
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#34
یاسمین دیوونه شدے؟
اون به تو گفت بچه...
یعنی تو براے اون فقط یه بچه اے
ـــــــــــ
به قدرے خوش حال بودم ڪه حد نداشت
دانشگاهو ثبت نام ڪرده بودم و عمو برام توے بهترین جاے نیویورڪ نزدیڪ به دانشگاه خونه اجار ڪرده بود...
جورے ڪه میتونستم با راه برم و بیام
در خونه رو باز ڪردیم و رفتیم داخل
با ذوق نگاهی به خونه ڪردم و گفتم:خیلی خوشڪله..
لوڪاس خندیدو گفت:مبارڪت باشه
_مرسی
جاے سوفیا خالی...
برگشتم و گفتم:پس ڪی میخواے به عمو و زنعمو بگی؟
با تعجب گفت:چی؟..
_اینڪه با همین..
چمدونارو زمین گذاشت و گفت:به وقتش
روے مبل توے سالن نشستم و گفتم:وقتش ڪیه؟...
چون دوستت داره از دوست داشتنش سواستفاده نڪن..
_یاسمین!!
_چیه؟مگه دروغ میگم اگر ڪسیو دوست دارے باید همه بدونن نه اینڪه دزدڪی قرار بزارین
نڪنه دوستش ندارے؟
_پرت و پلا نگو معلومه ڪه دوستش دارم ولی فڪر ڪردے سوفیا چند سالشه هنوز بیست سالشم نیست احساس میڪنم هنوز بچ...
۳.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.