به سبزی درخت مینگرم

به سبزی درخت می‌نگرم!
به آبی آسمان.
و سفیدی ابرها...!
که تو پنجره را رو به حیاط خانه‌ام باز می‌کنی...

چطور می‌توان این منظره را دید و شعر نگفت!؟
چگونه می‌شود وقتی گلی را می‌بویی،
وقتی با نگاهت بوسه‌ای به آسمان روانه می‌کنی
تا پرواز را از خاطر کبوتران بیاندازی،
نگاهت کنم و شعر نگویم...!

هر چقدر هم که بخواهم، نمی‌شود!
قلم می‌رود که تو را بنویسد!

می‌رود تا تو را روی صندلی قافیه بنشاند.
موهایت را از یک طرف شانه کند.
و عطر بهار را به لباست بزند...!

محو زیبایی‌ت می‌شوم.
و لرزش لب‌هایت،
وقتی نامم را صدا میزنی...!
حتی وقتی از قاب شعر به من خیره می‌شوی...!

و خودت نمی‌دانی
چقدر به شعرهایم می‌آیی...
#مهران_رمضانیان #ازدواج
دیدگاه ها (۳)

همه دل خوشی ام آخر شب ها این استدو سه خط با تو سخن گفتن و آر...

#کارت_عروسی #ازدواج

هیچ چیزِ این دنیا را نباید سخت گرفت اِلّا دست هایِ تو را ......

شُــده‌ام مِثــلِ بوقِ مُمتَــدِ تلفُنپوچ و خالی‌ و بی‌هَــد...

خدا توبه کنندگان را دوست دارد

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

تو... قشنگترين عامل تپش قلب منی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط