خدمتکار عمارت ما
پارت:۲۰
<۲سال بعد>
ات ویو:
سلام.....من جئون ات هستم....امروز روز عروسیم با جئون جونگکوکه...گرچه که پدر اون مخالف بود...ولی ما داریم بهم میرسیم.....
جونگککوک ویو:
من خیلی خوشحالم....چون امروز روز عروسیم با ات هست......و من خیلی خوشحالم
[بعد از عروسی]
ات:اخ...خیلی خسته شدم
کوک:ولی من الان نیازت دارم بیبی گرل
ات:چ..چیی
=کوک بازوع ات رو گرفت و انداختش رو تخت و.....
[برای اسمات به پیوی مراجعه بفرمایید]
_صبح_
ات:بادل دردی بیدار شدم خاستم بلند شم که یهو کوک منو از پشت گرفت و کشید طرف خودش....
کوک:بیب....حالت خوبه...؟
ات:اره...بد نیستم
کوک کیص ریزی به لبام زد و بغلم کرد
کوک:باورم نمیشه اخرش مال من شدی...
ات:منم....خیلی خوشحالم....!
کوک:بوس به لبات بیبی گرلم....!
ات:عاشقتم
کوک:منم عزیزم....راستی امروز جیمین و همسرش میان اینجا
ات:اوکی
ادمین ویو:
ات و کوک لباساشون رو پوشیدند و رفتن صبحونه خوردند ات رفت سراغ ناهار و کوک هم رفت توی دفترش
ات:اوم...خوب چی درست کنم....؟اها...دوکوبی عالیه...!
ات شروع کرد به ررست کردن دوکوبی که یهو.....
<۲سال بعد>
ات ویو:
سلام.....من جئون ات هستم....امروز روز عروسیم با جئون جونگکوکه...گرچه که پدر اون مخالف بود...ولی ما داریم بهم میرسیم.....
جونگککوک ویو:
من خیلی خوشحالم....چون امروز روز عروسیم با ات هست......و من خیلی خوشحالم
[بعد از عروسی]
ات:اخ...خیلی خسته شدم
کوک:ولی من الان نیازت دارم بیبی گرل
ات:چ..چیی
=کوک بازوع ات رو گرفت و انداختش رو تخت و.....
[برای اسمات به پیوی مراجعه بفرمایید]
_صبح_
ات:بادل دردی بیدار شدم خاستم بلند شم که یهو کوک منو از پشت گرفت و کشید طرف خودش....
کوک:بیب....حالت خوبه...؟
ات:اره...بد نیستم
کوک کیص ریزی به لبام زد و بغلم کرد
کوک:باورم نمیشه اخرش مال من شدی...
ات:منم....خیلی خوشحالم....!
کوک:بوس به لبات بیبی گرلم....!
ات:عاشقتم
کوک:منم عزیزم....راستی امروز جیمین و همسرش میان اینجا
ات:اوکی
ادمین ویو:
ات و کوک لباساشون رو پوشیدند و رفتن صبحونه خوردند ات رفت سراغ ناهار و کوک هم رفت توی دفترش
ات:اوم...خوب چی درست کنم....؟اها...دوکوبی عالیه...!
ات شروع کرد به ررست کردن دوکوبی که یهو.....
۱۵.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.