دو پارتی تهیونگـــ 1
مثل همیشه داشت لای چمن ها برای خودش قدم میزد تا اینکه صدای غیر عادی ای شنید... ی نفر داشت با خودش حرف میزد... ولی صداش با بقیه خیلی متفاوت بود... صدای لطیف تری داشت... اروم اروم سرشو از لای چنا بیرون اورد تا بفهمه صدا دقیقا از چیه... ولی بازم نفهمید... ی موجود خیلی عجیبی و دید ک حتی تو کتاب داستانا هم ندیده بود... مشخص بود دختره، ولی موهای بلونده بلندی داشت ک ب قوزک پاهاش میرسید... ولی تهیونگ تنها موی بلندی ک دیده بود دم اسبش بود... بینی کوچیک و لب های سرخ... لباش خیلی حجیم تر از ی موجود عادی بود، دقیقا مثل توت فرنگی... چشماش ابی بود... تهیونگ تنها چشمای ابی ای ک دیده بود چشمای فرشته ی سیندرلا بود ک اونم توی نقاشی های مامان بزرگش دیده بود... چقدر لباساش با لباسای تهیونگ فرق میکرد... درسته ک تهیونگ تمام اجزای بدنشو و وسایلشو ب چیزایی ک تو کلیشه داشت تشبیه کرده بود، ولی بازم متفاوت بود... حتی گوشاش... گوشاش اندازه ی دوتا بند انگشت بود درحالی ک گوشای تهیونگ اندازه کف دست...
تهیونگ ک صبرش تموم شده بود بدو بدو سمت ات میره میپره رو پشتش... چطور جسم ب اون کوچولویی وزن تهیونگ و تحمل کرد و نیوفتاد؟... البته صدای جیغش کاملا برعکس جسمش بود...
تهیونگ با دستای کشیدش ک اندازه ی کل صورت اته دهن ات و نگه داشت...
_ساکت شو! با این کار داری بقیه و خبر میکنی. ولی تو برای منی چون من اول پیدات کردم پس حق نداری جایی بری!!
چیشد؟ مگه ات اسباب بازیه ک هرکی اول پیداش کنه صاحبش میشه؟... ات از حرص محکم دست ته و گاز گرفت ک باعث شد دست ته از روی دهنش برداشته بشه...
تهیونگ ک صبرش تموم شده بود بدو بدو سمت ات میره میپره رو پشتش... چطور جسم ب اون کوچولویی وزن تهیونگ و تحمل کرد و نیوفتاد؟... البته صدای جیغش کاملا برعکس جسمش بود...
تهیونگ با دستای کشیدش ک اندازه ی کل صورت اته دهن ات و نگه داشت...
_ساکت شو! با این کار داری بقیه و خبر میکنی. ولی تو برای منی چون من اول پیدات کردم پس حق نداری جایی بری!!
چیشد؟ مگه ات اسباب بازیه ک هرکی اول پیداش کنه صاحبش میشه؟... ات از حرص محکم دست ته و گاز گرفت ک باعث شد دست ته از روی دهنش برداشته بشه...
۱۶.۹k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.