part ❷❶👩🦯🦭
بورام « *دهنش رو عین کرکدیل باز میکنه.... خب حرف بزنم؟
کوک « مطمئنی خوابت نمیاد؟ دهنتو عین اسب آبی باز کردی خمیازه کشیدی!
بورام « کوککک اذیت نکن
کوک « خب بگو
بورام « کوک کمکم کن!
کوک « در چه مورد؟ ببین اگه بازم بخواهی بلایی سر خودت بیاری خودم
بورام « پریدم و جلوی ذهن کوک رو گرفتم... هیسسس داد نزن بابا... نه اون نیست... میخوام دست ربکا رو..رو کنم... به کمکت نیاز دارم
کوک « یونگی و جیهوپ گفتن حق نداری دخالت کنی؟
بورام « جیهوپ که نمیدونه... یونگی اره
کوک « من نمیتونم
بورام « کوککک
کوک « حتما یه چیزی هست که بهت گفته دخالت نکن! اگه کمکت کنم آسیب ببینی من جواب اون دوتا رو چی بدم؟ میدونی که چقدر سر تو حساسن
بورام « اما اگه کمکم نکنی خودم انجامش میدم
کوک « بیخیال نمیشی نه؟
بورام « نه!
کوک « نگاهی به ساعت که سه نیمه شب رو نشون میداد کردم و شونه های بورام رو گرفتم و بلندش کردم... پاشو بریم بخوابیم! برو دعا کن یکی از اون سه تا بیدار نشده باشه! چون اگه ببینن نیستیم باید بازجویی بشیم
بورام « جوابت چی میشه؟
کوک « چرا از وئول کمک نمیخواهی؟
بورام « اون به جیهوپ و یونگی میگه... مثلا دختر خاله ی یونگیه ها...
کوک « هوففف... از دست تو بورام... وقتی وارد اتاق شدیم همه چی آروم بود... آروم از کنار جای یونگی و جیهوپ رد شدیم که....
یونگی « کجا بودین؟
کوک و بورام « یا حضرت برگگگگگگگ... یونگی بیداری؟
_با روشن شدن چراغ اتاق و دیدن سه تا چشم برزخی جفتشون فاتحه خودشون رو خوندن
جیهوپ « نصفه شبی چه کار مهمی داشتین که بی سرو صدا گذاشتین رفتین
بورام « خب.. خب
کوک « خب بورام میخواست بره دستشویی بیدارم کرد همراهش برم هوا تاریک بود.... میترسید
یونگی « خر خودتی
بورام « کوک کاری نکرده بیخود با اون دعوا نکنید
جیهوپ « بورام چرا اینقدر پنهان کاری میکنی؟ ماجرای تولد 16 سالگیت کافی نبود؟
بورام « چ... چی؟
یونگی « تو... تو میدونی؟؟؟؟
جیهوپ « همین امشب فهمیدم... فقط من غربیه بودم؟
بورام « نه... هوپ من...
جیهوپ « بیخود توجیه نکن! حتی الانم مطمئنم از کوک برای رو کردن دست ربکا کمک خواستی
کوک « ابلفضل هیونگ چشم سوم داری؟
یونگی « وایسا ببینم... بورام مگه من...
بورام « تمومش کنید دیگه! نصفه شبی منو گرفتین سیم جین میکنین؟؟؟؟
یونگی « تو جواب منو بده! مگه من نگفتم دخالت نکن
بورام « با زنک خوردن گوشیم با چشمای گرد شده به صفحه گوشی زل زدم... سکوت اتاق خفه کننده بود و فقط صدای زنگ گوشی توی اتاق میپیچید!
کوک « این کیه؟
بورام « ن.... ن... نمیدونم... ناشناسه
وئول « جواب بده بزار روی بلند گو
کوک « باز تو پلیس بازیت گل کرد؟؟؟
یونگی « بزار روی بلند گو
بورام « دکمه برقراری تماس رو لمس کردم
کوک « مطمئنی خوابت نمیاد؟ دهنتو عین اسب آبی باز کردی خمیازه کشیدی!
بورام « کوککک اذیت نکن
کوک « خب بگو
بورام « کوک کمکم کن!
کوک « در چه مورد؟ ببین اگه بازم بخواهی بلایی سر خودت بیاری خودم
بورام « پریدم و جلوی ذهن کوک رو گرفتم... هیسسس داد نزن بابا... نه اون نیست... میخوام دست ربکا رو..رو کنم... به کمکت نیاز دارم
کوک « یونگی و جیهوپ گفتن حق نداری دخالت کنی؟
بورام « جیهوپ که نمیدونه... یونگی اره
کوک « من نمیتونم
بورام « کوککک
کوک « حتما یه چیزی هست که بهت گفته دخالت نکن! اگه کمکت کنم آسیب ببینی من جواب اون دوتا رو چی بدم؟ میدونی که چقدر سر تو حساسن
بورام « اما اگه کمکم نکنی خودم انجامش میدم
کوک « بیخیال نمیشی نه؟
بورام « نه!
کوک « نگاهی به ساعت که سه نیمه شب رو نشون میداد کردم و شونه های بورام رو گرفتم و بلندش کردم... پاشو بریم بخوابیم! برو دعا کن یکی از اون سه تا بیدار نشده باشه! چون اگه ببینن نیستیم باید بازجویی بشیم
بورام « جوابت چی میشه؟
کوک « چرا از وئول کمک نمیخواهی؟
بورام « اون به جیهوپ و یونگی میگه... مثلا دختر خاله ی یونگیه ها...
کوک « هوففف... از دست تو بورام... وقتی وارد اتاق شدیم همه چی آروم بود... آروم از کنار جای یونگی و جیهوپ رد شدیم که....
یونگی « کجا بودین؟
کوک و بورام « یا حضرت برگگگگگگگ... یونگی بیداری؟
_با روشن شدن چراغ اتاق و دیدن سه تا چشم برزخی جفتشون فاتحه خودشون رو خوندن
جیهوپ « نصفه شبی چه کار مهمی داشتین که بی سرو صدا گذاشتین رفتین
بورام « خب.. خب
کوک « خب بورام میخواست بره دستشویی بیدارم کرد همراهش برم هوا تاریک بود.... میترسید
یونگی « خر خودتی
بورام « کوک کاری نکرده بیخود با اون دعوا نکنید
جیهوپ « بورام چرا اینقدر پنهان کاری میکنی؟ ماجرای تولد 16 سالگیت کافی نبود؟
بورام « چ... چی؟
یونگی « تو... تو میدونی؟؟؟؟
جیهوپ « همین امشب فهمیدم... فقط من غربیه بودم؟
بورام « نه... هوپ من...
جیهوپ « بیخود توجیه نکن! حتی الانم مطمئنم از کوک برای رو کردن دست ربکا کمک خواستی
کوک « ابلفضل هیونگ چشم سوم داری؟
یونگی « وایسا ببینم... بورام مگه من...
بورام « تمومش کنید دیگه! نصفه شبی منو گرفتین سیم جین میکنین؟؟؟؟
یونگی « تو جواب منو بده! مگه من نگفتم دخالت نکن
بورام « با زنک خوردن گوشیم با چشمای گرد شده به صفحه گوشی زل زدم... سکوت اتاق خفه کننده بود و فقط صدای زنگ گوشی توی اتاق میپیچید!
کوک « این کیه؟
بورام « ن.... ن... نمیدونم... ناشناسه
وئول « جواب بده بزار روی بلند گو
کوک « باز تو پلیس بازیت گل کرد؟؟؟
یونگی « بزار روی بلند گو
بورام « دکمه برقراری تماس رو لمس کردم
۲۹۲.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.