بامداد عاشقی
بامداد عاشقی
بادیگارد : ا/ت شی اینم اتاقتون [اسلاید دوم] ا/ت : مرسی . بادیگار از اتاق رفت بیرون
" ا/ت "
زیاد از اتاقه خوشم نیومد ولی باید خودم رو با این شرایط وقف بدم . لباس هام رو داخل کمد چیدم و آویزون کردم ؛ حولم رو برداشتم و رفتم حموم .
" سونگهون "
شب شده بود .
داشتم عمارت رو به تهمو نشون میدادم که جیمین رو دیدم . صداش کردم و اومد .
جیمین : سلام پدر سونگهون: سلام پسرم این بهترین دوست من کانگ تهمو هستش . جیمین : سلام خوشبختم پارک جیمین هستم . سونگهون: پسرم تازه وارد داریم اتاق 15 عه برو بهش سلام کن و ازت میخوام که بهش آموزش بدی . جیمین : آهان بله حتما
جیمین رفت .
" جیمین "
خیلی کنجکاو بودم بدونم کیه . به طرف اتاقش رفتم در خواستم باز کنم قفل بود .
منتظر وایسادم تا خودش بیاد بیرون .
" ا/ت "
از حموم اومدم بیرون . موهام رو خشک کردم ، با توجه به سردیه هوا یه لباس نرم تدی پوشیدم . لپ تاپم رو برداشتم و نشستم شروع به فیلم دیدن کردم .
1 ساعت گذشت
.....
تق تق ( صدای در زدن )
رفتم جلوی در و در رو باز کردم .
مردی ( جیمین ) هلم داد تو اتاق . افتادم زمین ؛ ترسیدم
ا/ت : بله کاری داشتید . جیمین : لعنتی چرا در رو باز نمیکنی ا/ت : جان ؟ مگه در زدید .
<مغز جیمین : تازه وارد یه دختره >
جیمین : بله در زدم . داشتی چیکار می کردی ؟ ا/ت : فیلم میدیدم راستی شما ... جیمین : بزار از اول شروع کنم . سلام من پارک جیمین هستم . جایگزین رئیس سونگهون ، من پسرش هستم . ا/ت : بله از آشنایی باهاتون خوشبختم من کانگ ا/ت هستم . جیمین : پس تو دختر کانگ تهمو هستی .
ا/ت : بله :)
جیمین : من کسیم که بهت آموزش میده از فردا شروع میکنیم . متوجه شدی ؟ ا/ت : بله جیمین : من سخت گیرم ، پس لطفا هیچوقت کاری نکن عصبانی بشم .
ا/ت : چشم متوجهم .
جیمین : و اینکه استراحت کردن آخر هفته هاست . یه سری قوانینه که فردا بهت میگم، چون تازه واردی فردا بهت آسون میگیرم گفتم بدونی .
مغز ا/ت : بهم برخورد ! ایش انگار چقدر بلده .
جیمین : فردا میبینمت شب بخیر
فردا صبح =
صبح از خواب بلند شدم ، ساعت 8 بود .
بهم نگفته بود ساعت چند برم اتاقش ، رفتم در رو باز کنم که یهو دیدم جلوی دره .
ا/ت : آه.......مممم..... صبح بخیر
جیمین : همچنین . وارد اتاق شد و در رو بست .
ا/ت : چیکار....میکنید جیمین : چرا اینطوری نگام میکنی ، در رو بستم میخوام قوانین رو بگم ، صدا نره بیرون . ا/ت : آهان 😄
خوب قوانین .....
در باز شد . نامجون : جیمین باید آماده بشی برای ماموریت .
ا/ت : فکر کنم باید برید . جیمین : بریم ا/ت : چی جیمین : اولین ماموریت تو و من ا/ت : ولی من هنوز جیمین : میدونم آماده نیستی ولی با من باید بیای .
بادیگارد : ا/ت شی اینم اتاقتون [اسلاید دوم] ا/ت : مرسی . بادیگار از اتاق رفت بیرون
" ا/ت "
زیاد از اتاقه خوشم نیومد ولی باید خودم رو با این شرایط وقف بدم . لباس هام رو داخل کمد چیدم و آویزون کردم ؛ حولم رو برداشتم و رفتم حموم .
" سونگهون "
شب شده بود .
داشتم عمارت رو به تهمو نشون میدادم که جیمین رو دیدم . صداش کردم و اومد .
جیمین : سلام پدر سونگهون: سلام پسرم این بهترین دوست من کانگ تهمو هستش . جیمین : سلام خوشبختم پارک جیمین هستم . سونگهون: پسرم تازه وارد داریم اتاق 15 عه برو بهش سلام کن و ازت میخوام که بهش آموزش بدی . جیمین : آهان بله حتما
جیمین رفت .
" جیمین "
خیلی کنجکاو بودم بدونم کیه . به طرف اتاقش رفتم در خواستم باز کنم قفل بود .
منتظر وایسادم تا خودش بیاد بیرون .
" ا/ت "
از حموم اومدم بیرون . موهام رو خشک کردم ، با توجه به سردیه هوا یه لباس نرم تدی پوشیدم . لپ تاپم رو برداشتم و نشستم شروع به فیلم دیدن کردم .
1 ساعت گذشت
.....
تق تق ( صدای در زدن )
رفتم جلوی در و در رو باز کردم .
مردی ( جیمین ) هلم داد تو اتاق . افتادم زمین ؛ ترسیدم
ا/ت : بله کاری داشتید . جیمین : لعنتی چرا در رو باز نمیکنی ا/ت : جان ؟ مگه در زدید .
<مغز جیمین : تازه وارد یه دختره >
جیمین : بله در زدم . داشتی چیکار می کردی ؟ ا/ت : فیلم میدیدم راستی شما ... جیمین : بزار از اول شروع کنم . سلام من پارک جیمین هستم . جایگزین رئیس سونگهون ، من پسرش هستم . ا/ت : بله از آشنایی باهاتون خوشبختم من کانگ ا/ت هستم . جیمین : پس تو دختر کانگ تهمو هستی .
ا/ت : بله :)
جیمین : من کسیم که بهت آموزش میده از فردا شروع میکنیم . متوجه شدی ؟ ا/ت : بله جیمین : من سخت گیرم ، پس لطفا هیچوقت کاری نکن عصبانی بشم .
ا/ت : چشم متوجهم .
جیمین : و اینکه استراحت کردن آخر هفته هاست . یه سری قوانینه که فردا بهت میگم، چون تازه واردی فردا بهت آسون میگیرم گفتم بدونی .
مغز ا/ت : بهم برخورد ! ایش انگار چقدر بلده .
جیمین : فردا میبینمت شب بخیر
فردا صبح =
صبح از خواب بلند شدم ، ساعت 8 بود .
بهم نگفته بود ساعت چند برم اتاقش ، رفتم در رو باز کنم که یهو دیدم جلوی دره .
ا/ت : آه.......مممم..... صبح بخیر
جیمین : همچنین . وارد اتاق شد و در رو بست .
ا/ت : چیکار....میکنید جیمین : چرا اینطوری نگام میکنی ، در رو بستم میخوام قوانین رو بگم ، صدا نره بیرون . ا/ت : آهان 😄
خوب قوانین .....
در باز شد . نامجون : جیمین باید آماده بشی برای ماموریت .
ا/ت : فکر کنم باید برید . جیمین : بریم ا/ت : چی جیمین : اولین ماموریت تو و من ا/ت : ولی من هنوز جیمین : میدونم آماده نیستی ولی با من باید بیای .
۵۷.۷k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.