پارت۲۸
ویو جیمین
اردو تموم شد و رفتیم خونه
فردا مدرسه جشن قلب سفید بود(ولنتاین) و خب من خیلی خوش حال بودم قشنگ رو ابرا
رفتم یه بسه نالنگی برای یونگی گرفتم با اوشکولات
رفتم تو مدرسه ولی هیشکی نبود
خیلی عجیب بود
رفت چو کلاس که یه دفعه بومممم
کاغذ قرمز به سمتم پرت شدو یونگی اومد(از اونجایی که اینجا خیلی عاشقانس خودتون تصور کنید حال ندارم)
که دیدیم معلم داره از ته سالن میاد برای همین سریع وسایل جمع کردیم
&سلام بچه ها امروز قراره یه پژوهش علمی داشته باشیم کور با یخ خشک
~ایول من خیلی دوست دارم
رفتیم ازمایشگاه که همین طور داشتیم با یخ کار میکردیم و یهو دیدم یونگی دستشو محکم گرفته
اووو شت یه یخ خشک افتاده بود رو پوستش
~حالت خوبه؟؟
+اره فقط... فقط اییی هیچی نشده یه کوچولو درد داره
~نه اینطوری نمیشه باید بریم اتاق بهداشت بدو
من داشتم یونگی رو میبردم که این یونا اسگل اودم جلومون
~برو کنارررر(با اروده)
ویو ادمین
یونگی پشماش ریخته بود چجوری از این موجود این صدا اومد
•او باشه بابا سگ حار از صاحبت حفاظت کن
+بزار دستم اوکی شه پدرتو در میارم
که رفتن اتاق بهداشت
''هیچی نیست فقط دستت یه کوچولو سوخته ولی تحمل این خیلی سخته تو خیلی قوی ای
~معلومه
+نه بابا قوی نیستم فقط تحمل کردم
^_^یونگی خوبی
ها اوم نامادری یونگیه
^_^همش تقصیر توعه(به جیمین) تو باعث شدی این اتفاق بیوفته
+زر نزن برو گمشو بیرون
~نه راست میگه اگه من مراقبت بودم اینطوری نمیشد
^_^دیگه دیره
+یعنی چی این یه سوختگی سادس
^_^الان یه سوختگیه بعدش شاید جونتم به خطر بندازه
+خفه میشی یا خفت کنم
که جیمین از شدت گریه با سرعت از اتاق رفت بیرون
+دیدیییی همش تقصیر توعه
^_^تو دیگه حق نداری بیای به این مدرسه
+ولی..ولی چرا
^_^چون اسیب دیدی
+اسیبش کم تر از اونیه که منو از عشقم تو روز ولنتاین جدا کنی
^_^به من ربطی نداره الانم دستتو که بستی میای بیرون تو ماشین
+نهههه
^_^پدرت گفته
+ها.....چشم (با بغض)
ویو یونگی
وقتی رفتم بیرون جیمینو دیدم که زا پشت دیوار منتظر من بود
دوییدو پرید تو بغلم
~یونگی...یونگی من نمیخوام ازت جدا شم
+نگران نباش ما از هم جدا نمیشیم من دوباره میام پیش تو فقط فقط یه مدتی باید ازت دور باشم
~چرا
+چون پدرم گفته......
اردو تموم شد و رفتیم خونه
فردا مدرسه جشن قلب سفید بود(ولنتاین) و خب من خیلی خوش حال بودم قشنگ رو ابرا
رفتم یه بسه نالنگی برای یونگی گرفتم با اوشکولات
رفتم تو مدرسه ولی هیشکی نبود
خیلی عجیب بود
رفت چو کلاس که یه دفعه بومممم
کاغذ قرمز به سمتم پرت شدو یونگی اومد(از اونجایی که اینجا خیلی عاشقانس خودتون تصور کنید حال ندارم)
که دیدیم معلم داره از ته سالن میاد برای همین سریع وسایل جمع کردیم
&سلام بچه ها امروز قراره یه پژوهش علمی داشته باشیم کور با یخ خشک
~ایول من خیلی دوست دارم
رفتیم ازمایشگاه که همین طور داشتیم با یخ کار میکردیم و یهو دیدم یونگی دستشو محکم گرفته
اووو شت یه یخ خشک افتاده بود رو پوستش
~حالت خوبه؟؟
+اره فقط... فقط اییی هیچی نشده یه کوچولو درد داره
~نه اینطوری نمیشه باید بریم اتاق بهداشت بدو
من داشتم یونگی رو میبردم که این یونا اسگل اودم جلومون
~برو کنارررر(با اروده)
ویو ادمین
یونگی پشماش ریخته بود چجوری از این موجود این صدا اومد
•او باشه بابا سگ حار از صاحبت حفاظت کن
+بزار دستم اوکی شه پدرتو در میارم
که رفتن اتاق بهداشت
''هیچی نیست فقط دستت یه کوچولو سوخته ولی تحمل این خیلی سخته تو خیلی قوی ای
~معلومه
+نه بابا قوی نیستم فقط تحمل کردم
^_^یونگی خوبی
ها اوم نامادری یونگیه
^_^همش تقصیر توعه(به جیمین) تو باعث شدی این اتفاق بیوفته
+زر نزن برو گمشو بیرون
~نه راست میگه اگه من مراقبت بودم اینطوری نمیشد
^_^دیگه دیره
+یعنی چی این یه سوختگی سادس
^_^الان یه سوختگیه بعدش شاید جونتم به خطر بندازه
+خفه میشی یا خفت کنم
که جیمین از شدت گریه با سرعت از اتاق رفت بیرون
+دیدیییی همش تقصیر توعه
^_^تو دیگه حق نداری بیای به این مدرسه
+ولی..ولی چرا
^_^چون اسیب دیدی
+اسیبش کم تر از اونیه که منو از عشقم تو روز ولنتاین جدا کنی
^_^به من ربطی نداره الانم دستتو که بستی میای بیرون تو ماشین
+نهههه
^_^پدرت گفته
+ها.....چشم (با بغض)
ویو یونگی
وقتی رفتم بیرون جیمینو دیدم که زا پشت دیوار منتظر من بود
دوییدو پرید تو بغلم
~یونگی...یونگی من نمیخوام ازت جدا شم
+نگران نباش ما از هم جدا نمیشیم من دوباره میام پیش تو فقط فقط یه مدتی باید ازت دور باشم
~چرا
+چون پدرم گفته......
۴.۳k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.