رئیس عشق( 5)

گفت:میخوام باهات حرف بزنم گفت:چه حرفی گفتم:حاضر شو گفت:حاضر نمیشم گفتم:اون رو سگ منو بالا نیار گفت:رئیسم که نیسی دستور بدی گفتم:دو دقیقه دیگه جلو درم و گوشی رو قطع کردم( پنج دقیقه بعد)دیدم جلو در وایساده ولی باز لباسش کوتاه
گفتم:سوار شو سوار شد گفتم:خوشگل شود ی گفت:او هوم رفتم رستورانی که کنار دریا بود رفتیم تو نشستیم گفتم:چی میخوری گفت:زهرمار گفتم:بگو دیگه
گفت:حرفت رو بگو گفتم:میخوام دوباره بیای شرکت
گفت:چشمممم گفتم:واقعا*با خوشحالی* گفت:واقعا خیلی خنگی اسکل( از زبان ا/ت) خواستم برم که جانگ کوک دستمو محکم گرفت دستشو پس زدم گفتم:
ولم کن یهو دستشو کوبوند رو میز گفت:زود بشین
یه کم ترسیدم گفت:برو تو ماشین زوددد رفتم تو ماشین گاز داد سرعتش رو 200 بود سرم رو به بالشتک ماشین فشار دادم اروم دستم رو گرف و گذاشت با دستش خودش رو دنده و دنده رو عوض کرد
بردم عمارتش رفتین تو اتاقش تا درو بست یکی زدم به
نقطه حساسش افتاد رو زمین و نالش دراومد هی ناله می کرد گفتم:منو ببر خونه خودم گفت:نمیشه
گفتم:چرا گفت:چون من میگم و پاشد گفت:بخواب فردا
بیاید زود پاشی منم قبول کردم و گفتم:شب خوش
گفت:شب توهم بخیر صبح پاشدم جانگ کوک رو با یه
شاخه گل دیدم با عصبانیت گفتم:من دیگه پیش توی احمق نمیخوام بمونم گفت: واست گل گرفتم نگاه کن..