با من از دست هایت

با من از دست هایت
از پیشانی ات
و از آفتاب تندی که بر آن می تابد
از پیراهنت بگو
که باد
به سینه ات می چسباند آن را
وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای
و فکر زمستان پیش رو
که به گرمای آغوش من می کشاندش.
بوی گندم ویرانم می کند
بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند
با من از خاک مزرعه ات حرف بزن
و بگذار
شعرهایم
تب تند تنت را داشته باشد
تب خاکی را که
سرزمین من است...
#شکریه_عرفانی
دیدگاه ها (۱)

عشق نوع شدیدی از آلرژیست آدم به شنیدن یک اسم به بوییدن یک عط...

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشمچند وقت است که هر شب به تو م...

آسمان دلت که گرفت،باران میشوم برای توروی گونه های تو جا خوش ...

@shima0075دوستمون پیج قبلیش مشکل دار شدهپیج جدیدشو فالو کنین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط