رمان دنیای من
#رمان #دنیای_من
پارت هفتم:
مینا_اریا مهر
(ارین)
کلافه برای خودم میروندم
تلفنم زنگ خورد
نگاه کردم
اریا بود
_بله؟
اریا_ارین بدو بیمارستان
بعدم فوری گوشی قطع شد
با تعجب به گوشیم نگاه کردم
کم کم درک کردم چیشد
بدو بیمارستان
پامو روی پدال گاز فشار دادم و از چند ماشینی هم سبقت گرفتم
چندبارم رفتم تصادف کنم اما بیتوجه فقط میروندم
بعد از یک ربع رسیدم بیمارستان
پریدم پایین و دویدم طبقه ی بالا
اریا توی راهروی بیمارستان نشسته بود
به سمتش رفتم
چشاش قرمز بود
لکنت گرفتم
چیشده یعنی؟
_اریا
پرید بغلم و زد زیر گریه
با تعجب از بغلم کشیدمش بیرون و بهش نگاه کردم
_چیشده اریا؟حرف بزن
اریا_به.....بهو....بهوش اومد
با تعجب بهش نگاه کردم
شکه موندم
_چی....چی گفتی؟...
اریا_گفتم بهوش اومد
اشکاش پاک کرد و ادامه داد
اریا_بردنش بخش
(دنیا)
با درد چشام و باز کردم
نوری تابید به چشام
بستم و بعد از چند دقیقه بازش کردم
فردی رو بالا سرم دیدم
روپوش سفیدی پوشیده بود
احیانا دکترم بود
پ ن پ حوریا بهشیتن بالا سرتن😐
دکتر_به به بلاخره چشات و باز کردی خانوم؟
مردم قرار بود باز نشه
_احیانا چشاتون مشکل داره؟خوب بازه دیه *پرسیدن داره اخه؟
دکتر که از بلبل زبونیه من تعجب کرده بود
لبخندی زد و رفت بیرون
بعد از چند دقیقه سه تا پسر وارد شدن
کم کم یادم اومد همه چی
خانواده ی ناشناس،فرزند بودن اونا،پیشنهاد ازمایش،قبول کردن،رفتن به ازمایشگاه،اشنا شدن با دوتا داداش که اسم یکیشون و حتی نمیدونم،صدا زدن پرستار و جواب ازمایش
دوتا داداشایی که میدونستم یکیشون اریان به سمتم اومدن
و اما اون پسر.....
اونم داداشمه؟
پس چرا با اونا نبود؟
پسری با موهای مشکی که به صورت خامه ای زده شده بود ابروهایی مشکی پوستی سفید بینی ای که به صورتش میومد و لب های کشیده ی برجسته
جانمی جان😋
با سوزش گلوم به خودم اومدم
به سختی زمزمه کردم
_ا...اب
داداشی که میدونستم اسمش اریاس فوری ابی ریختو کمکم کرد بلند بشم لیوان و سمت دهنم اورد و قورتی خوردم
.........
(هفته ی بعد)
بعد از چکاپ های مختلف بالخره امروز اجازه ی مرخص شدن صادر شد
به مامان واقعیم نگاه کردم
دوستش داشتم
اما....
فقط از پس مخارج من بر نیومد؟
وجدانم بهم تشر زد
منطقی باش
خو وضعشون خوب نبوده
مامان نسرین(مامان ۱۶ سالم)_دخترم خوبی؟
سرم و به نشونه ی اره تکون دادم
مامان زهرا(مامان واقعیم)_چیزی لازم نداری؟
سرم و به نشونه ی نه تکون دادم
در زده شد و اریا و دوستش ارشام وارد شدن
اریا_هر موقع خواستین بریم
بلند شدم
_بریم
بالخره بعد از کلنجار رفتن دو خانواده قرار شد برم خونه ی خانواده ی اصلیم
برام فرقی نداشت
هردوشون و دوست داشتم
بالخره این خانواده ۱۶ سال بزرگم کرده بودن و اون خانواده خانواده ی اصلیم بودن
بالخره که چی
باید با این موضوع کنار بیام که
پس برای چی الکی خودم و دیگران و ناراحت کنم؟
اتاقم و بهم داده بودن
اتاقی با ست قرمز مشکی
روبه در کل اون قسمت با شیشه ی کشویی پوشیده شده بود و به در خونه دید داشت
سنگ فرش های خوشگلی که از در خونه تا در ورودی و پوشونده وبودن
و دورش که به صورت نیم دایره اینور و نیم دایره اونور بود که نیم دایره ی راست تور والیبال بود و با ناسه پوشیده شده بود و نیم دایره ی چپ ماشین ها قرار داشتن
همش از اینور دید داشت
عاشق این قسمت بودم
اما اتاق اریا تو کتم نمیرفت
تمامی عکسای من
انقدر ذوق زده شدم که پریدم بغلش و از پشت پرت شد رو تخت
باز یاد چند دقیقه پیش افتادم و حرصم صد برابر شد
(چند دقیقه قبل)
با دیدن اتاق اریا پریدم بغلش
تعادلشو از دست داد از پشت پرت شد روی تخت
با صدای ارین به خودم اومد
ارین_فکر کنم خواهر برادرین نمیشه ممنوعه
(حال)
و من هیچ کاری نتونستم بکنم جز حرص خوردن
بوزینه خرس گنده
کپک زده😐
.........
نظر بدین ❤
پارت هفتم:
مینا_اریا مهر
(ارین)
کلافه برای خودم میروندم
تلفنم زنگ خورد
نگاه کردم
اریا بود
_بله؟
اریا_ارین بدو بیمارستان
بعدم فوری گوشی قطع شد
با تعجب به گوشیم نگاه کردم
کم کم درک کردم چیشد
بدو بیمارستان
پامو روی پدال گاز فشار دادم و از چند ماشینی هم سبقت گرفتم
چندبارم رفتم تصادف کنم اما بیتوجه فقط میروندم
بعد از یک ربع رسیدم بیمارستان
پریدم پایین و دویدم طبقه ی بالا
اریا توی راهروی بیمارستان نشسته بود
به سمتش رفتم
چشاش قرمز بود
لکنت گرفتم
چیشده یعنی؟
_اریا
پرید بغلم و زد زیر گریه
با تعجب از بغلم کشیدمش بیرون و بهش نگاه کردم
_چیشده اریا؟حرف بزن
اریا_به.....بهو....بهوش اومد
با تعجب بهش نگاه کردم
شکه موندم
_چی....چی گفتی؟...
اریا_گفتم بهوش اومد
اشکاش پاک کرد و ادامه داد
اریا_بردنش بخش
(دنیا)
با درد چشام و باز کردم
نوری تابید به چشام
بستم و بعد از چند دقیقه بازش کردم
فردی رو بالا سرم دیدم
روپوش سفیدی پوشیده بود
احیانا دکترم بود
پ ن پ حوریا بهشیتن بالا سرتن😐
دکتر_به به بلاخره چشات و باز کردی خانوم؟
مردم قرار بود باز نشه
_احیانا چشاتون مشکل داره؟خوب بازه دیه *پرسیدن داره اخه؟
دکتر که از بلبل زبونیه من تعجب کرده بود
لبخندی زد و رفت بیرون
بعد از چند دقیقه سه تا پسر وارد شدن
کم کم یادم اومد همه چی
خانواده ی ناشناس،فرزند بودن اونا،پیشنهاد ازمایش،قبول کردن،رفتن به ازمایشگاه،اشنا شدن با دوتا داداش که اسم یکیشون و حتی نمیدونم،صدا زدن پرستار و جواب ازمایش
دوتا داداشایی که میدونستم یکیشون اریان به سمتم اومدن
و اما اون پسر.....
اونم داداشمه؟
پس چرا با اونا نبود؟
پسری با موهای مشکی که به صورت خامه ای زده شده بود ابروهایی مشکی پوستی سفید بینی ای که به صورتش میومد و لب های کشیده ی برجسته
جانمی جان😋
با سوزش گلوم به خودم اومدم
به سختی زمزمه کردم
_ا...اب
داداشی که میدونستم اسمش اریاس فوری ابی ریختو کمکم کرد بلند بشم لیوان و سمت دهنم اورد و قورتی خوردم
.........
(هفته ی بعد)
بعد از چکاپ های مختلف بالخره امروز اجازه ی مرخص شدن صادر شد
به مامان واقعیم نگاه کردم
دوستش داشتم
اما....
فقط از پس مخارج من بر نیومد؟
وجدانم بهم تشر زد
منطقی باش
خو وضعشون خوب نبوده
مامان نسرین(مامان ۱۶ سالم)_دخترم خوبی؟
سرم و به نشونه ی اره تکون دادم
مامان زهرا(مامان واقعیم)_چیزی لازم نداری؟
سرم و به نشونه ی نه تکون دادم
در زده شد و اریا و دوستش ارشام وارد شدن
اریا_هر موقع خواستین بریم
بلند شدم
_بریم
بالخره بعد از کلنجار رفتن دو خانواده قرار شد برم خونه ی خانواده ی اصلیم
برام فرقی نداشت
هردوشون و دوست داشتم
بالخره این خانواده ۱۶ سال بزرگم کرده بودن و اون خانواده خانواده ی اصلیم بودن
بالخره که چی
باید با این موضوع کنار بیام که
پس برای چی الکی خودم و دیگران و ناراحت کنم؟
اتاقم و بهم داده بودن
اتاقی با ست قرمز مشکی
روبه در کل اون قسمت با شیشه ی کشویی پوشیده شده بود و به در خونه دید داشت
سنگ فرش های خوشگلی که از در خونه تا در ورودی و پوشونده وبودن
و دورش که به صورت نیم دایره اینور و نیم دایره اونور بود که نیم دایره ی راست تور والیبال بود و با ناسه پوشیده شده بود و نیم دایره ی چپ ماشین ها قرار داشتن
همش از اینور دید داشت
عاشق این قسمت بودم
اما اتاق اریا تو کتم نمیرفت
تمامی عکسای من
انقدر ذوق زده شدم که پریدم بغلش و از پشت پرت شد رو تخت
باز یاد چند دقیقه پیش افتادم و حرصم صد برابر شد
(چند دقیقه قبل)
با دیدن اتاق اریا پریدم بغلش
تعادلشو از دست داد از پشت پرت شد روی تخت
با صدای ارین به خودم اومد
ارین_فکر کنم خواهر برادرین نمیشه ممنوعه
(حال)
و من هیچ کاری نتونستم بکنم جز حرص خوردن
بوزینه خرس گنده
کپک زده😐
.........
نظر بدین ❤
۷.۸k
۰۲ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.