p5 شکوفه گیلاس من
ا.ت رفت و در زد با باز شدن در دید که مامان بابای سوهی هم اونجان خیلی ترسید این نشونه این بود مه اوضاع خیلی خرابه پس خیلی اروم رفت داخل و تا خواست چیزی بگه داغی شدیدی رو روی گونه هاش حس کرد
سوهی اومد جلو تا از اتفاق بدتری جلو گیری کنه که بابای سوهی خواست یه سیلی هم نثار اون کنه
ولی ا.ت این با مانع شد و با چشمای اشک الود به باباش نگاه کرد و منتظر همون پدر همیشگی بود که با دیدن اشکای دخترش بی طاقت میشه و میخواد زمین و زمان رو بهم بریزه ولی اون چشما و اون نگاهی که از پدرش دریافت میکرد خالی از هر احساسی بود
چیزی که ا.ت میترسید باهاش روبرو بشه هم همین بود رفت جلو اروم دستای باباش رو گرفت و گفت
ا.ت : چرا دیگه برا اشکای من همه جا رو بهم نمیریزی ؟ چرا دیگه ناراحتی دخترت برات اهمیت نداره ؟ چرا ... چرا تویی که نمیزاشتی یه مو از سر دخترت کم شه الان خودت اینجوری بهش آسیب زدی ( اشاره به زخم گوشه لبش که از شدت ضربه پدرش به وجود اومده بود ) ؟ چرا بابا ؟ بابا من همون دخترتم ، چرا به حرفام گوش نمیدی ؟ بابا ...
بابای ا.ت دستاشو از تو دستای دخترش بیرون کشید و برای اینکه ا.ت اشک هاشو نبینه پشتشو کرد بش و گفت : برو بیرون من دیگه دختر به اسم تو ندارم
ا.ت رفت بالا و تو اتاقش و با تمام وجودش گریه میکرد انگار تموم وجودش اشک شده بود و گریه میکرد
اروم خودشو جمع و جور کرد یه لباس پیدا کرد و تنش کرد و اون لباسا رو تا کرد گذاشت تو چمدونش و همه وسایل ضروریش رو جمع کرد و از اتاقش بیرون زد برای اخرین بار به باباش نگاه کرد
سوهی هم رفته بود وسایلشو برداره با هم از خونه بیرون رفتن نمیدونستن این چهره هایی که 21 سال بزرگشون کردن رو دوباره میبینن ؟ دوباره میتونن اون عشق رو حس کنن یا همه چی برای همیشه تو یک شب و مهمونی مسخره به پایان رسید
سوار تاکسی شدن ا.ت دیگه گریه نمیکرد تنها حسی که داشت این بود که تموم خاطرات و احساساتشو توی اون خونه دفن کرد و خارج شد انگار اون دختر یه شبه تبدیل به یک جسم خالی شده بود و دیگه خبری از اون دختر شاداب نبود
سوهی بر عکس ا.ت اصلا یه قطره هم اشک نریخت سوهی دختر قوی بود ولی این برخورد ازش کاملا بعید بود
سوهی به شدت عصبی بود و ادرس خونه هیونجین و باس رو به راننده تاکسی داد ا.ت کلاه ژاکتشو گذاشت رو سرش تا زخم گوشه لبش رو پنهان کنه
« جلوی در خونه هیونجین و باس »
هیچ حرفی بین اون دو دختر بی پناه تو کل مسیر رد و بدل نشد و کل مسیر تو سکوتی مرگ بار طی شد سکوتی که نشون دهنده چند ساعت سخت پیش بود
جلوی در خونه پیاده شدن
پیاده شدن ا.ت بیشتر برای کنترل کردن سوهی بود چون اون دختر الان هر کاری ازش بر میومد
نابی اومد پایین
سوهی : دیدی چه بلایی سرمون اوردی ؟
با یک مهمونی مسخره
نابی : چی ؟ چی شده میشه درست صحبت کنی بفهمم چه خبره ؟
سوهی : از خونه انداختنمون بیرون بخاطر داداش تو
باس و هیونجین اومدن بیرون
باس : الان این تقصیر منه ؟ تقصیر ماست ؟
سوهی : ارهههه اگه تو ... تو لعنتی بیخیال من میشدی خودت پاتو از اون مهمونی مزخرف بیرون میزاشتی الان من حال و روزم این نبود الان اینجا نبودم
سوهی تموم مدت داشت با صدای بلند حرف میزد
هیونجین : خب ... باشه ما با خانواده هاتون حرف میزنیم
باس : هی پسر از خودت مایه بزار
هیونجین : میشه خفه شی و هر کاری گفتم انجام بدی ؟
باس : از سر شب خیلی عوض شدی .واقا بخاطر دو تا دختر که از ناکجا اباد اومد داری با من اینطوری حرف میزنی ...
باس میخواست ادامه بده که نابی گفت
نابی : الان اینجا چی میخواید ؟
راست میگفت اونا اینجا چیکار میکردن
سوهی خواست چیزی بگه که نابی ادامه داد
نابی : آها فهمیدم ... خیلی اه واقا چطوری نشناختمتون اومدید اینجا تا به هیونجین و باس بچسبید و اه واقا که چطوری نشناختمون
ا.ت که تموم مدت ساکت بود اومد جلو نابی وایستاد
ا.ت : چی ؟ نابی چی گفتی ؟چطور تونستی همچین فکری کنی ها ؟
واقا برات متاسفم
باس که تا حالا طرف خواهرش بود وقتی این حرف رو شنید گفت
باس : حالا میخواید چیکار کنید کجا برید ؟
هیونجین : میتونید بیاید ویلای ساحلی
باس : کدوم ویلای ساحلی ؟
هیونجین : ویلای من
باس خیلی تعجب کرده بود که دوست صمیمیش یه ویلای مخفی داشته و بهش نگفته ؟
تا خواست چیزی بگه ا.ت گفت
ا.ت : نمیخواد خودمون از پس خودمون بر میایم
هیونجین کلاه رو از سر ا.ت برداشت و زخم گوشه لبشون دید و گفت
هیونجین : زدن تو رو ؟
منتظر پارت بعدی باشید
#شکوفه_گیلاس_من
#رمان#چندپارتی#وانشات#شوگا #جین #نامجون #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک #اسکیز #هیونجین #فلیکس #چان #چانگبین #لینو #هان #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جنی #لیسا #رزی #جیسو #جنلیسا
#بی_تی_اس
سوهی اومد جلو تا از اتفاق بدتری جلو گیری کنه که بابای سوهی خواست یه سیلی هم نثار اون کنه
ولی ا.ت این با مانع شد و با چشمای اشک الود به باباش نگاه کرد و منتظر همون پدر همیشگی بود که با دیدن اشکای دخترش بی طاقت میشه و میخواد زمین و زمان رو بهم بریزه ولی اون چشما و اون نگاهی که از پدرش دریافت میکرد خالی از هر احساسی بود
چیزی که ا.ت میترسید باهاش روبرو بشه هم همین بود رفت جلو اروم دستای باباش رو گرفت و گفت
ا.ت : چرا دیگه برا اشکای من همه جا رو بهم نمیریزی ؟ چرا دیگه ناراحتی دخترت برات اهمیت نداره ؟ چرا ... چرا تویی که نمیزاشتی یه مو از سر دخترت کم شه الان خودت اینجوری بهش آسیب زدی ( اشاره به زخم گوشه لبش که از شدت ضربه پدرش به وجود اومده بود ) ؟ چرا بابا ؟ بابا من همون دخترتم ، چرا به حرفام گوش نمیدی ؟ بابا ...
بابای ا.ت دستاشو از تو دستای دخترش بیرون کشید و برای اینکه ا.ت اشک هاشو نبینه پشتشو کرد بش و گفت : برو بیرون من دیگه دختر به اسم تو ندارم
ا.ت رفت بالا و تو اتاقش و با تمام وجودش گریه میکرد انگار تموم وجودش اشک شده بود و گریه میکرد
اروم خودشو جمع و جور کرد یه لباس پیدا کرد و تنش کرد و اون لباسا رو تا کرد گذاشت تو چمدونش و همه وسایل ضروریش رو جمع کرد و از اتاقش بیرون زد برای اخرین بار به باباش نگاه کرد
سوهی هم رفته بود وسایلشو برداره با هم از خونه بیرون رفتن نمیدونستن این چهره هایی که 21 سال بزرگشون کردن رو دوباره میبینن ؟ دوباره میتونن اون عشق رو حس کنن یا همه چی برای همیشه تو یک شب و مهمونی مسخره به پایان رسید
سوار تاکسی شدن ا.ت دیگه گریه نمیکرد تنها حسی که داشت این بود که تموم خاطرات و احساساتشو توی اون خونه دفن کرد و خارج شد انگار اون دختر یه شبه تبدیل به یک جسم خالی شده بود و دیگه خبری از اون دختر شاداب نبود
سوهی بر عکس ا.ت اصلا یه قطره هم اشک نریخت سوهی دختر قوی بود ولی این برخورد ازش کاملا بعید بود
سوهی به شدت عصبی بود و ادرس خونه هیونجین و باس رو به راننده تاکسی داد ا.ت کلاه ژاکتشو گذاشت رو سرش تا زخم گوشه لبش رو پنهان کنه
« جلوی در خونه هیونجین و باس »
هیچ حرفی بین اون دو دختر بی پناه تو کل مسیر رد و بدل نشد و کل مسیر تو سکوتی مرگ بار طی شد سکوتی که نشون دهنده چند ساعت سخت پیش بود
جلوی در خونه پیاده شدن
پیاده شدن ا.ت بیشتر برای کنترل کردن سوهی بود چون اون دختر الان هر کاری ازش بر میومد
نابی اومد پایین
سوهی : دیدی چه بلایی سرمون اوردی ؟
با یک مهمونی مسخره
نابی : چی ؟ چی شده میشه درست صحبت کنی بفهمم چه خبره ؟
سوهی : از خونه انداختنمون بیرون بخاطر داداش تو
باس و هیونجین اومدن بیرون
باس : الان این تقصیر منه ؟ تقصیر ماست ؟
سوهی : ارهههه اگه تو ... تو لعنتی بیخیال من میشدی خودت پاتو از اون مهمونی مزخرف بیرون میزاشتی الان من حال و روزم این نبود الان اینجا نبودم
سوهی تموم مدت داشت با صدای بلند حرف میزد
هیونجین : خب ... باشه ما با خانواده هاتون حرف میزنیم
باس : هی پسر از خودت مایه بزار
هیونجین : میشه خفه شی و هر کاری گفتم انجام بدی ؟
باس : از سر شب خیلی عوض شدی .واقا بخاطر دو تا دختر که از ناکجا اباد اومد داری با من اینطوری حرف میزنی ...
باس میخواست ادامه بده که نابی گفت
نابی : الان اینجا چی میخواید ؟
راست میگفت اونا اینجا چیکار میکردن
سوهی خواست چیزی بگه که نابی ادامه داد
نابی : آها فهمیدم ... خیلی اه واقا چطوری نشناختمتون اومدید اینجا تا به هیونجین و باس بچسبید و اه واقا که چطوری نشناختمون
ا.ت که تموم مدت ساکت بود اومد جلو نابی وایستاد
ا.ت : چی ؟ نابی چی گفتی ؟چطور تونستی همچین فکری کنی ها ؟
واقا برات متاسفم
باس که تا حالا طرف خواهرش بود وقتی این حرف رو شنید گفت
باس : حالا میخواید چیکار کنید کجا برید ؟
هیونجین : میتونید بیاید ویلای ساحلی
باس : کدوم ویلای ساحلی ؟
هیونجین : ویلای من
باس خیلی تعجب کرده بود که دوست صمیمیش یه ویلای مخفی داشته و بهش نگفته ؟
تا خواست چیزی بگه ا.ت گفت
ا.ت : نمیخواد خودمون از پس خودمون بر میایم
هیونجین کلاه رو از سر ا.ت برداشت و زخم گوشه لبشون دید و گفت
هیونجین : زدن تو رو ؟
منتظر پارت بعدی باشید
#شکوفه_گیلاس_من
#رمان#چندپارتی#وانشات#شوگا #جین #نامجون #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک #اسکیز #هیونجین #فلیکس #چان #چانگبین #لینو #هان #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جنی #لیسا #رزی #جیسو #جنلیسا
#بی_تی_اس
۱.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.