تک پارتی سانزو(بونتن)
شب بود دنبال کتاب مورد علاقت میگشتی که پیداش نکردی یادت امد غروب تر خونه دوستت بودی و موقع رفتن تو انباری اونو رو میز تعمیرات جا گذاشتی خوب تو کلیدارو داشتی چون رفیقت امشب اونجا نبود پس تصمیم گرفتی بری و کتابتو بیاری اما تو راه بودی و قدم میزدی که بارون شدیدی گرفت و سرعتتو بیشتر کردی
صدایه قدما کسیو از پشتت شنیدی ولی بی توجه به راحت ادامه دادی گفتی شاید یکی هم مسیرته
رسیدی اونجا تو انباری داشتی میگشتی که به خاطر رعد و برق یهو برق منطقه رفت از ترس جیغ بلندی کشیدی و جمع شدی تو خودت اما بعد چند دیقه نور چراغ قوه خورد تو صورتت
اون یکی از همکلاسیات بود میتسویا اکاشی اون همونی بود که امروز تو مدرسه بهتر گفت که دوست داره حواست نبود همسایه کناریه دوستته
میتسویا: هعی ات حالت خوبه اینجا چیکار میکنی
خواست بیاد جلو که با صدایه قدما کسی متوقف شد
اون سانزو بود کراشت خیلی ذوق داشتی اما ترس وجودتو ور داشت اون اصلحه رو گذاشته بود رو سره میتسویا
سانزو: اشتباه کردی اکاشی اون فقط مال منه نه کسه دیگه
بوم شلیک کرد اما اثری از خون نبود سانزو بلند خندید
سانزو:منو چی فرض کردی قاتل بیخیال این یه بیهوشیه سادس
نکتع:شما الان رویه بالکنید و موقع بیرون رفتن این اتفاقات افتاده
سانزو میتسویا رو گرفت و بی توجه به التماسات اونو پرت کرد پایین اما امبلانس به موقع رسید ولی اون دیگه نمیتوانست راه بره
ات: چرا اینکارو باهاش کردی ازت متنفرممممممم
سانزو: الان شاید ولی بعدا نه
و اون غیب شد
چند سالی از این موضوع میگذره و تو هنوز عذاب وجدان میتسویا رو داشتی و فکر میکردی مقصر این که الان نمیتوانه راه بره تویی
تو قرار بود به اسرار خانوادت با کسی ازدواج کنی ولی نمیشناختیش
اون وارد تالار شد قیافش خیلی شبیه بود اون... اون سانزو بود
(الان مال بقیه اعضا هم مینویسم)
(شایدم اول مال بقیه رو پارا دادم بعد این)
صدایه قدما کسیو از پشتت شنیدی ولی بی توجه به راحت ادامه دادی گفتی شاید یکی هم مسیرته
رسیدی اونجا تو انباری داشتی میگشتی که به خاطر رعد و برق یهو برق منطقه رفت از ترس جیغ بلندی کشیدی و جمع شدی تو خودت اما بعد چند دیقه نور چراغ قوه خورد تو صورتت
اون یکی از همکلاسیات بود میتسویا اکاشی اون همونی بود که امروز تو مدرسه بهتر گفت که دوست داره حواست نبود همسایه کناریه دوستته
میتسویا: هعی ات حالت خوبه اینجا چیکار میکنی
خواست بیاد جلو که با صدایه قدما کسی متوقف شد
اون سانزو بود کراشت خیلی ذوق داشتی اما ترس وجودتو ور داشت اون اصلحه رو گذاشته بود رو سره میتسویا
سانزو: اشتباه کردی اکاشی اون فقط مال منه نه کسه دیگه
بوم شلیک کرد اما اثری از خون نبود سانزو بلند خندید
سانزو:منو چی فرض کردی قاتل بیخیال این یه بیهوشیه سادس
نکتع:شما الان رویه بالکنید و موقع بیرون رفتن این اتفاقات افتاده
سانزو میتسویا رو گرفت و بی توجه به التماسات اونو پرت کرد پایین اما امبلانس به موقع رسید ولی اون دیگه نمیتوانست راه بره
ات: چرا اینکارو باهاش کردی ازت متنفرممممممم
سانزو: الان شاید ولی بعدا نه
و اون غیب شد
چند سالی از این موضوع میگذره و تو هنوز عذاب وجدان میتسویا رو داشتی و فکر میکردی مقصر این که الان نمیتوانه راه بره تویی
تو قرار بود به اسرار خانوادت با کسی ازدواج کنی ولی نمیشناختیش
اون وارد تالار شد قیافش خیلی شبیه بود اون... اون سانزو بود
(الان مال بقیه اعضا هم مینویسم)
(شایدم اول مال بقیه رو پارا دادم بعد این)
۳.۹k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.