پارت۱۶(یخی که عاشق خورشید شد )
(یخی که عاشق خورشید شد)
پارت ۱۶
/از زبان جیمین
ا.ت زیر لبی یه حرفی زد و من شنیدم با اینکه خیلی آروم گفت
از حرفش خجالت کشیده بود معلوم بود دستمو گرفتم زیر چونش و بلند کردم نتونستم خودمو کنترل کنم و لبامو گذاشتم رو لبش
اونم بدون هیچشکی منو همراهی کرد
از هم جدا شدیم هنوز باورم نمیشد خداا
ا.ت:بیا بریم بچه ها منتظرن
جیمین:باشه
به پایین اشاره کردم دستمو باز گذاشته بودم که دستمو بگیره منظورمو فهمید و زود دستمو گرفت
یه لبخند بهش زدم و راه افتادیم عین این زوجا شده بودم
رفتیم جا بچه ها دست تو دست
بچه ها:اوهههه ببینید چه خبره..ببین کیا دست همو گرفتن زدن زیر خنده
مینهو گفت:خبریه
دست ا.ت که تو دستم بود بردم بالا گفتم معلوم نیست؟
/از زبان ا.ت
جیمین دستمو گرفت داد بالا ،یعنی چی؟یعنی جیمین مال منه؟چه یهویی تازه فهمیدم چیشد
ولی ضایع نکردم و یه جورایی واقعا انگار خوشحال بودم از این اتفاق
داشتیم با بچه ها بگو بخند میکردیم که چشم افتاد به تهیونگ رفته بود یه گوشه جدا از بچه ها نشسته بود
این پسر چش شده بود معلوم بود ناراحته فکرم واقعا درگیر شده بود
اصلا به من چه هر کار میخواد بکنه چه اهمیتی داره
.......
دیگه با بچه جمع جور کردیم و برگشتیم تو اتاق هامون
وارد اتاق شدم دیدم تهیونگ تکیه داده به دیوار چند تا از دکمه پیراهنش باز بود یه دستش تو جیبش و یه مایه قرمز رنگی داشت میخورد زیر چشاش قرمز شده بود انگار خیلی اعصبانی بود سرش رو انداخته بود پایین و منو نگاه نمیکرد
ژست همیشگیش رو گرفته بود
با کفشای پام جونم در اومده بود در اوردم و پرتشون کردم
عین چی خسته بودم
تهیونگ:مبارکه
ا.ت:چی؟
تهیونگ:جیمین رو میگم
ا.ت:عا اونو میگی...خب ممنون
ا.ت:تو حالت خوبه؟
تهیونگ:مهمه؟..انگار داشت بهت خوش میگذشت
این داشت چی میگفت منظورش چیه
ا.ت:منظورت رو نمیفهمم
تهیونگ:فکر میکردم جیمین رفیق صمیمیته..اما تو انکار با رفیق صمیمی هاتم برنامه داری
بعد از این حرفش با چشای قرمزش بهم خیره شد خیلی ترسناک شده بود
اما خودمو نباختم رفتم جلوش واستادم
پارت ۱۶
/از زبان جیمین
ا.ت زیر لبی یه حرفی زد و من شنیدم با اینکه خیلی آروم گفت
از حرفش خجالت کشیده بود معلوم بود دستمو گرفتم زیر چونش و بلند کردم نتونستم خودمو کنترل کنم و لبامو گذاشتم رو لبش
اونم بدون هیچشکی منو همراهی کرد
از هم جدا شدیم هنوز باورم نمیشد خداا
ا.ت:بیا بریم بچه ها منتظرن
جیمین:باشه
به پایین اشاره کردم دستمو باز گذاشته بودم که دستمو بگیره منظورمو فهمید و زود دستمو گرفت
یه لبخند بهش زدم و راه افتادیم عین این زوجا شده بودم
رفتیم جا بچه ها دست تو دست
بچه ها:اوهههه ببینید چه خبره..ببین کیا دست همو گرفتن زدن زیر خنده
مینهو گفت:خبریه
دست ا.ت که تو دستم بود بردم بالا گفتم معلوم نیست؟
/از زبان ا.ت
جیمین دستمو گرفت داد بالا ،یعنی چی؟یعنی جیمین مال منه؟چه یهویی تازه فهمیدم چیشد
ولی ضایع نکردم و یه جورایی واقعا انگار خوشحال بودم از این اتفاق
داشتیم با بچه ها بگو بخند میکردیم که چشم افتاد به تهیونگ رفته بود یه گوشه جدا از بچه ها نشسته بود
این پسر چش شده بود معلوم بود ناراحته فکرم واقعا درگیر شده بود
اصلا به من چه هر کار میخواد بکنه چه اهمیتی داره
.......
دیگه با بچه جمع جور کردیم و برگشتیم تو اتاق هامون
وارد اتاق شدم دیدم تهیونگ تکیه داده به دیوار چند تا از دکمه پیراهنش باز بود یه دستش تو جیبش و یه مایه قرمز رنگی داشت میخورد زیر چشاش قرمز شده بود انگار خیلی اعصبانی بود سرش رو انداخته بود پایین و منو نگاه نمیکرد
ژست همیشگیش رو گرفته بود
با کفشای پام جونم در اومده بود در اوردم و پرتشون کردم
عین چی خسته بودم
تهیونگ:مبارکه
ا.ت:چی؟
تهیونگ:جیمین رو میگم
ا.ت:عا اونو میگی...خب ممنون
ا.ت:تو حالت خوبه؟
تهیونگ:مهمه؟..انگار داشت بهت خوش میگذشت
این داشت چی میگفت منظورش چیه
ا.ت:منظورت رو نمیفهمم
تهیونگ:فکر میکردم جیمین رفیق صمیمیته..اما تو انکار با رفیق صمیمی هاتم برنامه داری
بعد از این حرفش با چشای قرمزش بهم خیره شد خیلی ترسناک شده بود
اما خودمو نباختم رفتم جلوش واستادم
۷.۸k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.